متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی شاهنامه فردوسی

  • نویسنده موضوع فاطمه مقدم
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 53
  • بازدیدها 1,129
  • کاربران تگ شده هیچ

فاطمه مقدم

رو به پیشرفت
سطح
10
 
ارسالی‌ها
182
پسندها
1,151
امتیازها
6,963
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #11
Collection_of_images_of_old_books_17.jpg
بخش یازدهم، در داستان ابومنصور

بدین نامه چون دست کردم دراز
یکی مهتری بود گردنفراز
جوان بود و از گوهر پهلوان
خردمند و بیدار و روشن روان
خداوند رای و خداوند شرم
سخن گفتن خوب و آوای نرم
مرا گفت کز من چه باید همی
که جانت سخن برگراید همی
به چیزی که باشد مرا دسترس
بکوشم نیازت نیارم به کس
همی داشتم چون یکی تازه سیب
که از باد نامد به من بر نهیب
به کیوان رسیدم ز خاک نژند
از آن نیکدل نامدار ارجمند
به چشمش همان خاک و هم سیم و زر
کریمی بدو یافته زیب و فر
سراسر جهان پیش او خوار بود
جوانمرد بود و وفادار بود
چنان نامور گم شد از انجمن
چو در باغ سرو سهی از چمن
نه زو زنده بینم نه مرده نشان
به دست نهنگان مردم کشان
دریغ آن کمربند و آن گردگاه
دریغ آن کیی برز و بالای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

فاطمه مقدم

رو به پیشرفت
سطح
10
 
ارسالی‌ها
182
پسندها
1,151
امتیازها
6,963
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #12
nody--1620020892.jpg
بخش دوازدهم، ستایش سلطان محمود

جهان آفرين تا جهان آفريد
چنو مرزباني نيامد پديد
چو خورشيد بر چرخ بنمود تاج
زمين شد به کردار تابنده عاج
چه گويم که خورشيد تابان که بود
کزو در جهان روشنايي فزود
ابوالقاسم آن شاه پيروزبخت
نهاد از بر تاج خورشيد تخت
زخاور بياراست تا باختر
پديد آمد از فر او کان زر
مرا اختر خفته بيدار گشت
به مغز اندر انديشه بسيار گشت
بدانستم آمد زمان سخن
کنون نو شود روزگار کهن
بر انديشه شهريار زمين
بخفتم شبي لب پر از آفرين
دل من چو نور اندر آن تيره شب
نخفته گشاده دل و بسته لب
چنان ديد روشن روانم به خواب
که رخشنده شمعي برآمد ز آب
همه روي گيتي شب لاژورد
از آن شمع گشتي چو ياقوت زرد
در و دشت برسان ديبا شدي
يکي تخت پيروزه پيدا شدي
نشسته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

فاطمه مقدم

رو به پیشرفت
سطح
10
 
ارسالی‌ها
182
پسندها
1,151
امتیازها
6,963
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #13
lonely-boy-15.jpg
بخش چهاردهم، کیومرث

سخن‌گوی دهقان چه گوید نخست
که نام بزرگی به گیتی که جست
که بود آن که دیهیم بر سر نهاد
ندارد کس آن روزگاران به یاد
مگر کز پدر یاد دارد پسر
بگوید تو را یک به یک در به در
که نام بزرگی که آورد پیش
که را بود از آن برتران پایه بیش
پژوهندهٔ نامهٔ باستان
که از پهلوانان زند داستان
چنین گفت کآیین تخت و کلاه
کیومرث آورد و او بود شاه
چو آمد به برج حَمَل آفتاب
جهان گشت با فرَ و آیین و آب
بتابید از آن سان ز برج بره
که گیتی جوان گشت از آن یک‌سره
کیومرث شد بر جهان کدخدای
نخستین به کوه اندرون ساخت جای
سر بخت و تختش بر آمد به کوه
پلنگینه پوشید خود با گروه
از او اندر آمد همی پرورش
که پوشیدنی نو بُد و نو خورش
به گیتی درون سال سی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

فاطمه مقدم

رو به پیشرفت
سطح
10
 
ارسالی‌ها
182
پسندها
1,151
امتیازها
6,963
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #14
Lonely-boy-photo-4.jpg
قسمت دوم، بخش چهاردهم، کیومرث

خجسته سیامک یکی پور داشت
که نزد نیا جاه دستور داشت
گرانمایه را نام هوشنگ بود
تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود
به نزد نیا یادگار پدر
نیا پروریده مر او را به بر
نیایش به جای پسر داشتی
جز او بر کسی چشم نگماشتی
چو بنهاد دل کینه و جنگ را
بخواند آن گرانمایه هوشنگ را
همه گفتنی‌ها بدو بازگفت
همه رازها بر گشاد از نهفت
که من لشکری کرد خواهم همی
خروشی برآورد خواهم همی
تو را بود باید همی پیشرو
که من رفتنی‌ام تو سالار نو
پری و پلنگ انجمن کرد و شیر
ز درّندگان گرگ و ببر دلیر
سپاهی دد و دام و مرغ و پری
سپهدار پرکین و کنداوری
پس پشت لشکر کیومرث شاه
نبیره به پیش اندرون با سپاه
بیامد سیه دیو با ترس و باک
همی بآسمان بر پراگند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,825
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #15
هوشنگ - بخش ۱

جهاندار هوشنگ با رای و داد
به جای نیا تاج بر سر نهاد


بگشت از برش چرخ سالی چهل
پر از هوش مغز و پر از رای دل


چو بنشست بر جایگاه مهی
چنین گفت بر تخت شاهنشهی


که بر هفت کشور منم پادشا
جهاندار پیروز و فرمانروا


به فرمان یزدان پیروزگر
به داد و دهش تنگ بستم کمر


و زان پس جهان یک‌سر آباد کرد
همه روی گیتی پر از داد کرد


نخستین یکی گوهر آمد به چنگ
به آتش ز آهن جدا کرد سنگ


سر مایه کرد آهن آبگون
کز آن سنگ خارا کشیدش برون
 
امضا : FakhTeh
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Amin~

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,825
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #16
هوشنگ - بخش ۲

یکی روز شاه جهان سوی کوه
گذر کرد با چند کس هم‌گروه


پدید آمد از دور چیزی دراز
سیه رنگ و تیره تن و تیز تاز


دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون
ز دود دهانش جهان تیره‌گون


نگه کرد هوشنگ باهوش و سنگ
گرفتش یکی سنگ و شد تیز چنگ


به زور کیانی رهانید دست
جهان‌سوز مار از جهان‌جوی جست


بر آمد به سنگ گران سنگ خرد
همان و همین سنگ بشکست گرد


فروغی پدید آمد از هر دو سنگ
دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ


نشد مار کشته ولیکن ز راز
از این طبع سنگ آتش آمد فراز


جهاندار پیش جهان آفرین
نیایش همی کرد و خواند آفرین


که او را فروغی چنین هدیه داد
همین آتش آنگاه قبله نهاد


بگفتا فروغی است این ایزدی
پرستید باید اگر بخردی


شب آمد بر افروخت آتش چو کوه
همان شاه در گرد او با گروه


یکی جشن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FakhTeh
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Amin~

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,825
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #17
هوشنگ - بخش ۳

چو بشناخت آهنگری پیشه کرد
از آهنگری ارّه و تیشه کرد


چو این کرده شد چارهٔ آب ساخت
ز دریای‌ها رودها را بتاخت


به جوی و به رود آب‌ها راه کرد
به فرخندگی رنج کوتاه کرد


چراگاه مردم بدان برفزود
پراگند پس تخم و کشت و درود


برنجید پس هر کسی نان خویش
بورزید و بشناخت سامان خویش


بدان ایزدی جاه و فرّ کیان
ز نخچیر گور و گوزن ژیان


جدا کرد گاو و خر و گوسفند
به ورز آورید آن‌چه بُد سودمند


ز پویندگان هر چه مویش نکوست
بکشت و به سرشان برآهیخت پوست


چو روباه و قاقم چو سنجاب نرم
چهارم سمور است کش موی گرم


بر این گونه از چرم پویندگان
بپوشید بالای گویندگان


برنجید و گسترد و خورد و سپرد
برفت و به جز نام نیکی نبرد


بسی رنج برد اندر آن روزگار
به افسون و اندیشهٔ بی‌شمار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FakhTeh
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Amin~

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,825
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #18
طهمورث

پسر بد مر او را یکی هوشمند
گرانمایه طهمورث دیو بند


بیامد به تخت پدر بر نشست
به شاهی کمر بر میان بر ببست


همه موبدان را ز لشکر بخواند
به خوبی چه مایه سخن‌ها براند


چنین گفت کامروز تخت و کلاه
مرا زیبد این تاج و گنج و سپاه


جهان از بدی‌ها بشویم به رای
پس آنگه کنم درگهی گرد پای


ز هر جای کوته کنم دست دیو
که من بود خواهم جهان را خدیو


هر آن چیز کاندر جهان سودمند
کنم آشکارا گشایم ز بند


پس از پشت میش و بره پشم و موی
برید و به رشتن نهادند روی


به کوشش از او کرد پوشش به رای
به گستردنی بد هم او رهنمای


ز پویندگان هر چه بد تیز رو
خورش کردشان سبزه و کاه و جو


رمنده ددان را همه بنگرید
سیه گوش و یوز از میان برگزید


به چاره بیاوردش از دشت و کوه
به بند آمدند آن که بد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FakhTeh
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Amin~

Amin~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار اخبار
سطح
52
 
ارسالی‌ها
13,886
پسندها
49,648
امتیازها
96,908
مدال‌ها
161
  • مدیر
  • #19
جمشید - بخش 1

گرانمایه جمشید فرزند او
کمر بست یک‌دل پر از پند او


برآمد بر آن تخت فرّخ پدر
به رسم کیان بر سرش تاج زر


کمر بست با فرّ شاهنشهی
جهان گشت سرتاسر او را رهی


زمانه بر آسود از داوری
به فرمان او دیو و مرغ و پری


جهان را فزوده بدو آبروی
فروزان شده تخت شاهی بدوی


منم گفت با فرّهٔ ایزدی
همم شهریاری همم موبدی


بدان را ز بد دست کوته کنم
روان را سوی روشنی ره کنم


نخست آلت جنگ را دست برد
در نام جستن به گردان سپرد


به فرّ کیی نرم کرد آهنا
چو خود و زره کرد و چون جوشنا


چو خفتان و تیغ و چو برگستوان
همه کرد پیدا به روشن روان


بدین اندرون سال پنجاه رنج
ببرد و از این چند بنهاد گنج


دگر پنجه اندیشهٔ جامه کرد
که پوشند هنگام ننگ و نبرد


ز کتّان و ابریشم و موی قز
قصب کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Amin~

Amin~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار اخبار
سطح
52
 
ارسالی‌ها
13,886
پسندها
49,648
امتیازها
96,908
مدال‌ها
161
  • مدیر
  • #20
جمشید - بخش 2

یکی مرد بود اندر آن روزگار
ز دشت سواران نیزه گذار


گرانمایه هم شاه و هم نیک مرد
ز ترس جهاندار با باد سرد


که مرداس نام گرانمایه بود
به داد و دهش برترین پایه بود


مر او را ز دوشیدنی چارپای
ز هر یک هزار آمدندی به جای


همان گاو دوشابه فرمانبری
همان تازی اسب گزیده مری


بز و میش بد شیرور همچنین
به دوشیزگان داده بد پاکدین


به شیر آن کسی را که بودی نیاز
بدان خواسته دست بردی فراز


پسر بد مر این پاکدل را یکی
کش از مهر بهره نبود اندکی


جهانجوی را نام ضحّاک بود
دلیر و سبکسار و ناپاک بود


کجا بیور اسپش همی خواندند
چنین نام بر پهلوی راندند


کجا بیور از پهلوانی شمار
بود بر زبان دری ده هزار


ز اسپان تازی به زرین ستام
ورا بود بیور که بردند نام


شب و روز بودی دو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Amin~

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
46
بازدیدها
2,106

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا