شاعر‌پارسی شاهنامه فردوسی

  • نویسنده موضوع فاطمه مقدم
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 53
  • بازدیدها 924
  • کاربران تگ شده هیچ

Amin

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
6/1/22
ارسالی‌ها
11,922
پسندها
44,522
امتیازها
96,903
مدال‌ها
145
سطح
39
 
  • مدیرکل
  • #21
جمشید - بخش ۳

چو ابلیس پیوسته دید آن سخن
یکی بند بد را نو افگند بن


بدو گفت گر سوی من تافتی
ز گیتی همه کام دل یافتی


اگر همچنین نیز پیمان کنی
نپیچی ز گفتار و فرمان کنی


جهان سربه‌سر پادشاهی تو راست
دد و مردم و مرغ و ماهی تو راست


چو این کرده شد ساز دیگر گرفت
یکی چاره کرد از شگفتی شگفت


جوانی برآراست از خویشتن
سخنگوی و بینا دل و رایزن


همیدون به ضحاک بنهاد روی
نبودش به جز آفرین گفت و گوی


بدو گفت اگر شاه را در خورم
یکی نامور پاک خوالیگرم


چو بشنید ضحاک بنواختش
ز بهر خورش جایگه ساختش


کلید خورش خانهٔ پادشا
بدو داد دستور فرمانروا


فراوان نبود آن زمان پرورش
که کمتر بد از خوردنی‌ها خورش


ز هر گوشت از مرغ و از چارپای
خورشگر بیاورد یک یک به جای


به خویشش بپرورد بر سان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Amin

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
6/1/22
ارسالی‌ها
11,922
پسندها
44,522
امتیازها
96,903
مدال‌ها
145
سطح
39
 
  • مدیرکل
  • #22
جمشید - بخش ۴

از آن پس برآمد ز ایران خروش
پدید آمد از هر سویی جنگ و جوش


سیه گشت رخشنده روز سپید
گسستند پیوند از جمّشید


بر او تیره شد فرّهٔ ایزدی
به کژی گرایید و نابخردی


پدید آمد از هر سویی خسروی
یکی نامجویی ز هر پهلُوی


سپه کرده و جنگ را ساخته
دل از مهر جمشید پرداخته


یکایک ز ایران برآمد سپاه
سوی تازیان برگفتند راه


شنودند کان‌جا یکی مهتر است
پر از هول شاه اژدها پیکر است


سواران ایران همه شاه‌جوی
نهادند یک‌سر به ضحاک روی


به شاهی بر او آفرین خواندند
ورا شاه ایران زمین خواندند


کی اژدهافش بیامد چو باد
به ایران زمین تاج بر سر نهاد


از ایران و از تازیان لشکری
گزین کرد گرد از همه کشوری


سوی تخت جمشید بنهاد روی
چو انگشتری کرد گیتی بروی


چو جمشید را بخت شد کندرو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Amin

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
6/1/22
ارسالی‌ها
11,922
پسندها
44,522
امتیازها
96,903
مدال‌ها
145
سطح
39
 
  • مدیرکل
  • #23
ضحاک - بخش ۱

چو ضحاک شد بر جهان شهریار
بر او سالیان انجمن شد هزار


سراسر زمانه بدو گشت باز
برآمد بر این روزگار دراز


نهان گشت کردار فرزانگان
پراگنده شد کام دیوانگان


هنر خوار شد جادویی ارجمند
نهان راستی آشکارا گزند


شده بر بدی دست دیوان دراز
به نیکی نرفتی سخن جز به راز


دو پاکیزه از خانهٔ جمّشید
برون آوریدند لرزان چو بید


که جمشید را هر دو دختر بدند
سر بانوان را چو افسر بدند


ز پوشیده‌رویان یکی شهرناز
دگر پاکدامن به نام ارنواز


به ایوان ضحاک بردندشان
بر آن اژدهافش سپردندشان


بپروردشان از ره جادویی
بیاموختشان کژی و بدخویی


ندانست جز کژی آموختن
جز از کشتن و غارت و سوختن
 

Amin

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
6/1/22
ارسالی‌ها
11,922
پسندها
44,522
امتیازها
96,903
مدال‌ها
145
سطح
39
 
  • مدیرکل
  • #24
ضحاک - بخش ۲

چنان بد که هر شب دو مرد جوان
چه کهتر چه از تخمهٔ پهلوان


خورشگر ببردی به ایوان شاه
همی ساختی راه درمان شاه


بکشتی و مغزش بپرداختی
مر آن اژدها را خورش ساختی


دو پاکیزه از گوهر پادشا
دو مرد گرانمایه و پارسا


یکی نام ارمایل پاک‌دین
دگر نام گرمایل پیشبین


چنان بد که بودند روزی به هم
سخن رفت هر گونه از بیش و کم


ز بیدادگر شاه و ز لشکرش
و زان رسم‌های بد اندر خورش


یکی گفت ما را به خوالیگری
بباید بر شاه رفت آوری


و زان پس یکی چاره‌ای ساختن
ز هر گونه اندیشه انداختن


مگر زین دو تن را که ریزند خون
یکی را توان آوریدن برون


برفتند و خوالیگری ساختند
خورش‌ها و اندازه بشناختند


خورش خانهٔ پادشاه جهان
گرفت آن دو بیدار دل در نهان


چو آمد به هنگام خون ریختن
به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Amin

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
6/1/22
ارسالی‌ها
11,922
پسندها
44,522
امتیازها
96,903
مدال‌ها
145
سطح
39
 
  • مدیرکل
  • #25
ضحاک - بخش ۳

چو از روزگارش چهل سال ماند
نگر تا به سر برش یزدان چه راند


در ایوان شاهی شبی دیر یاز
به خواب اندرون بود با ارنواز


چنان دید کز کاخ شاهنشهان
سه جنگی پدید آمدی ناگهان


دو مهتر یکی کهتر اندر میان
به بالای سرو و به فرّ کیان


کمر بستن و رفتن شاهوار
به چنگ اندرون گرزهٔ گاوسار


دمان پیش ضحاک رفتی به جنگ
نهادی به گردن برش پالهنگ


همی تاختی تا دماوند کوه
کشان و دوان از پس اندر گروه


بپیچید ضحاک بیدادگر
بدرّیدش از هول گفتی جگر


یکی بانگ بر زد به خواب اندرون
که لرزان شد آن خانهٔ صدستون


بجَستند خورشید رویان ز جای
از آن غلغل نامور کدخدای


چنین گفت ضحاک را ارنواز
که شاها چه بودت نگویی به راز


که خفته به آرام در خان خویش
بر این سان بترسیدی از جان خویش


زمین هفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Amin

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
6/1/22
ارسالی‌ها
11,922
پسندها
44,522
امتیازها
96,903
مدال‌ها
145
سطح
39
 
  • مدیرکل
  • #26
ضحاک - بخش ۴

برآمد برین روزگار دراز
کشید اژدهافش به تنگی فراز


خجسته فریدون ز مادر بزاد
جهان را یکی دیگر آمد نهاد


ببالید برسان سرو سهی
همی تافت زو فر شاهنشهی


جهانجوی با فر جمشید بود
به کردار تابنده خورشید بود


جهان را چو باران به بایستگی
روان را چو دانش به شایستگی


بسر بر همی گشت گردان سپهر
شده رام با آفریدون به مهر


همان گاو کش نام بر مایه بود
ز گاوان ورا برترین پایه بود


ز مادر جدا شد چو طاووس نر
بهر موی بر تازه رنگی دگر


شده انجمن بر سرش بخردان
ستاره‌شناسان و هم موبدان


که کس در جهان گاو چونان ندید
نه از پیرسر کاردانان شنید


زمین کرده ضحاک پر گفت و گوی
به گرد جهان هم بدین جست و جوی


فریدون که بودش پدر آبتین
شده تنگ بر آبتین بر زمین


گریزان و از خویشتن گشته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Amin

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
6/1/22
ارسالی‌ها
11,922
پسندها
44,522
امتیازها
96,903
مدال‌ها
145
سطح
39
 
  • مدیرکل
  • #27
ضحاک - بخش ۵

نشد سیر ضحاک از آن جست جوی
شد از گاو گیتی پر از گفت‌گوی


دوان مادر آمد سوی مرغزار
چنین گفت با مرد زنهاردار


که اندیشه‌ای در دلم ایزدی
فراز آمدست از ره بخردی


همی کرد باید کزین چاره نیست
که فرزند و شیرین روانم یکیست


ببرم پی از خاک جادوستان
شوم تا سر مرز هندوستان


شوم ناپدید از میان گروه
برم خوب رخ را به البرز کوه


بیاورد فرزند را چون نوند
چو مرغان بران تیغ کوه بلند


یکی مرد دینی بران کوه بود
که از کار گیتی بی‌اندوه بود


فرانک بدو گفت کای پاک دین
منم سوگواری ز ایران زمین


بدان کاین گرانمایه فرزند من
همی بود خواهد سرانجمن


ترا بود باید نگهبان او
پدروار لرزنده بر جان او


پذیرفت فرزند او نیک مرد
نیاورد هرگز بدو باد سرد


خبر شد به ضحاک بدروزگار
از آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Amin

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
6/1/22
ارسالی‌ها
11,922
پسندها
44,522
امتیازها
96,903
مدال‌ها
145
سطح
39
 
  • مدیرکل
  • #28
ضحاک - بخش ۶

چو بگذشت ازان بر فریدون دو هشت
ز البرز کوه اندر آمد به دشت


بر مادر آمد پژوهید و گفت
که بگشای بر من نهان از نهفت


بگو مر مرا تا که بودم پدر
کیم من ز تخم کدامین گهر


چه گویم کیم بر سر انجمن
یکی دانشی داستانم بزن


فرانک بدو گفت کای نامجوی
بگویم ترا هر چه گفتی بگوی


تو بشناس کز مرز ایران زمین
یکی مرد بد نام او آبتین


ز تخم کیان بود و بیدار بود
خردمند و گرد و بی‌آزار بود


ز طهمورث گرد بودش نژاد
پدر بر پدر بر همی داشت یاد


پدر بد ترا و مرا نیک شوی
نبد روز روشن مرا جز بدوی


چنان بد که ضحاک جادوپرست
از ایران به جان تو یازید دست


ازو من نهانت همی داشتم
چه مایه به بد روز بگذاشتم


پدرت آن گرانمایه مرد جوان
فدی کرده پیش تو روشن روان


ابر کتف ضحاک جادو دو مار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Amin

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
6/1/22
ارسالی‌ها
11,922
پسندها
44,522
امتیازها
96,903
مدال‌ها
145
سطح
39
 
  • مدیرکل
  • #29
ضحاک - بخش ۷

چنان بد که ضحاک را روز و شب
به نام فریدون گشادی دو لب


بران برز بالا ز بیم نشیب
شده ز آفریدون دلش پر نهیب


چنان بد که یک روز بر تخت عاج
نهاده به سر بر ز پیروزه تاج


ز هر کشوری مهتران را بخواست
که در پادشاهی کند پشت راست


از آن پس چنین گفت با موبدان
که ای پرهنر با گهر بخردان


مرا در نهانی یکی دشمن‌ست
که بربخردان این سخن روشن است


به سال اندکی و به دانش بزرگ
گوی بدنژادی دلیر و سترگ


اگر چه به سال اندک ای راستان
درین کار موبد زدش داستان


که دشمن اگر چه بود خوار و خرد
نبایدت او را به پی بر سپرد


ندارم همی دشمن خرد خوار
بترسم همی از بد روزگار


همی زین فزون بایدم لشکری
هم از مردم و هم ز دیو و پری


یکی لشگری خواهم انگیختن
ابا دیو مردم برآمیختن


بباید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Amin

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
6/1/22
ارسالی‌ها
11,922
پسندها
44,522
امتیازها
96,903
مدال‌ها
145
سطح
39
 
  • مدیرکل
  • #30
ضحاک - بخش ۸

فریدون به خورشید بر برد سر
کمر تنگ بستش به کین پدر


برون رفت خرم به خرداد روز
به نیک اختر و فال گیتی فروز


سپاه انجمن شد به درگاه او
به ابر اندر آمد سرگاه او


به پیلان گردون کش و گاومیش
سپه را همی توشه بردند پیش


کیانوش و پرمایه بر دست شاه
چو کهتر برادر ورا نیک خواه


همی رفت منزل به منزل چو باد
سری پر ز کینه دلی پر ز داد


به اروند رود اندر آورد روی
چنان چون بود مرد دیهیم جوی


اگر پهلوانی ندانی زبان
بتازی تو اروند را دجله خوان


دگر منزل آن شاه آزادمرد
لب دجله و شهر بغداد کرد
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
46
بازدیدها
1,900

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا