- ارسالیها
- 48
- پسندها
- 197
- امتیازها
- 503
- مدالها
- 1
- نویسنده موضوع
- #21
«آرمان»
با آوا از اون دهکده رفتیم بیرون، درسته که نمی تونیم محبت های اون زن رو جبران کنیم ولی هر چقد که می تونستیم ازش تشکر کردیم، یادم میاد ماشینم کنار جاده بود ولی نمی دونم هنوزم اونجاست یا نه خدا کنه اونجا باشه، وسط جاده یه وانت پیدا کردم تا مارو سوار کنه هوا نه سرد بود نه گرم! وقتی باد می خورد تو صورتم حس خوبی بهم دست می داد! چیزی نکشید که رسیدیم ماشینم اونجا بود! ولی خدا کنه که کار کنه سپر جلویش شکسته بود ولی عب نداره فقط کاش کار کنه،رفتم نشستم استارت زدم روشن شد!! از خوشحالی یه یسی گفتم! آوا هم خیلی خوشحال شد زود اومد نشست درو هم بست... .
***
نوزده ساعت بعد
«آرمان»
همه پرونده هارو خوندم، به همکارای بازرسی هم گفتم تا بیان به بهونه بازرسی انبار برن تو ببینن اینا اصلا چیکار میکنن؟...
با آوا از اون دهکده رفتیم بیرون، درسته که نمی تونیم محبت های اون زن رو جبران کنیم ولی هر چقد که می تونستیم ازش تشکر کردیم، یادم میاد ماشینم کنار جاده بود ولی نمی دونم هنوزم اونجاست یا نه خدا کنه اونجا باشه، وسط جاده یه وانت پیدا کردم تا مارو سوار کنه هوا نه سرد بود نه گرم! وقتی باد می خورد تو صورتم حس خوبی بهم دست می داد! چیزی نکشید که رسیدیم ماشینم اونجا بود! ولی خدا کنه که کار کنه سپر جلویش شکسته بود ولی عب نداره فقط کاش کار کنه،رفتم نشستم استارت زدم روشن شد!! از خوشحالی یه یسی گفتم! آوا هم خیلی خوشحال شد زود اومد نشست درو هم بست... .
***
نوزده ساعت بعد
«آرمان»
همه پرونده هارو خوندم، به همکارای بازرسی هم گفتم تا بیان به بهونه بازرسی انبار برن تو ببینن اینا اصلا چیکار میکنن؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر