متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سئوگیم | آلفا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع A.Khani
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 44
  • بازدیدها 1,998
  • کاربران تگ شده هیچ

A.Khani

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
48
پسندها
197
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #31
اوضاع خیلی بده! از هر طرف دست آدم بسته ست نمی‌دونه باید چیکار کنه!
شرایط ما نوجونا خیلی سخت شده که نمی‌شه کسی رو متقاعد کرد! که نمی‌شه کسی رو مجبور کرد که باید این کارو بکنی و بدبختی ماهم اینجاست که هیچکس درکمون نمی‌کنه...!
باید دنبال یه کار پاره وقت بگردم باید کار کنم بابام تنهایی نمی تونه هم خرج هر دو مارو بده و هم خرج خونه رو، اگه بتونم یه کار پیدا کنم که با شرایطم جور شه خیلی خوب میشه... تو مدرسه بودم کنار ارشا، روزامون مثل ابرو باد میگذره و ما هنوز تو خونه اولیم، تو فکر بودم که ارشا گفت:
- ساواش پایه ای بعد از ظهر بریم والیبال؟
خیلی وقته والیبال بازی نکردم:
- پایم بریم، لوکیشنش رو بفرست برام.
- باش می فرستم بهت.
بعد مدرسه رفتم چند جا ولی کار پاره وقت نداشتن، هر جور شده ست باید پیدا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

A.Khani

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
48
پسندها
197
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #32
زانوم انقدر سوزش داشت اصلا تحمل درد رو نداشتم، حالم خیلی بده بود! ساواش اومد جلو:
- خوبی؟
- زانوم ساواش.
نگاهی به زانوم انداخت:
- هیچی نیست زود خوب میشی.
بچه ها اومدن طرفم کمکم کردن بلند شدم، ساواش رفت طرف پسره با یه دست یَقَش رو گرفت با عصبانیت گفت:
- تو با اجازه کی بهش دست زدی ها؟
بلافاصله مشت رو کوبوند تو فکش!
***
بچه ها اون‌طرف بودن منو ساواش این‌طرف رفت پیرهنش رو آورد پهن کرد رو پام! ساق شلوارم رو داد بالا با آب زخم پام رو تمیز کرد، بعد چسب زخم رو چسبوند رو زخمم! از تعجب داشتم خفه می شدم یعنی این واقعاً ساواش بود؟ فقط بهش خیره شده بودم یعنی واقعً اون بود که به اون پسره مشت زد؟
بعد اینکه چسب زخم رو چسبوند ساق شلوارم رو آورد پایین:
- پاشو بریم پیش بچه ها.
- باش تو برو منم میام.
پوفی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

A.Khani

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
48
پسندها
197
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #33
بیدار شدم کجا بودم من؟ اینجا کجاست؟ وا مانی اینجا چیکار می کنه؟
- بیدار شدی؟
- دیشب من اینجا بودم؟
- آره، دیشب زیاد خوردی، بیهوش شدی.
چی میگه یعنی من دیشب زیاد خوردم! یادم نیست.
- ساعت چنده؟
- نه
- چی؟ پس منو چرا بیدار نکردی؟ مدرسه چرا نرفتی؟
- حالا یه روز نرو مگه چی میشه!
رو مبل خوابیده بودم بلند شدم تا برم خونه خودم ...
***
وارد کافه شدم کافه خوبی بود دکوراسیونش هم خوب بود پس اینجا کار می‌کنه! رفتم سفارش بدم یه دختر جوون اونجا بود به پای من نمی رسه ولی بد نبود:
- سلام خانوم اینجا پسری بنام ساواش حسینی کار می کنه؟
- بله کاری داشتین باهاش؟
آخه انگل کارش نداشتم اینجا چیکار می‌کردم شیطونه میگه با کله برو تو دماغش:
- بله اگه میشه صداش کنین.
برگشتم تا برم سر یه میز بشینم تا آقا بیاد که دختره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

A.Khani

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
48
پسندها
197
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #34
***
وارد سالن شدم رفتم طرف اتاق در زدم منو نمی شناخت چون صورتم رو با ماسک و کلاه پوشونده بودم، اومد درو باز کرد بلافاصله دستمو گذاشتم رو دهنش هولش دادم داخل درو بستم:
- تو کی هستی؟
- عزرائیل!
حمله‌ور شدم طرفش یه لگد محکم زدم وسط شکمش پخش زمین شد رفتم رو سینش نشستم چند تا چپ راست مشت کوبوندم تو فکش صورتش خونی شد خیلی زور زد تا از زیر دستم در بره اما نتونست! تو ساق پام یه چاقو جاساز کرده بودم درش آوردم با دست چپم سرش رو چرخوندم و محکم نگه داشتم نوک چاقو رو گذاشتم رو صورتش فشار دادم خون پر رنگش از وسط زخم فوران کرد خیلی تلاش کرد تا در بره ولی من کارم رو کردم و رو صورتش یه علامت خوشگل کشیدم!
***
«ساواش»
رفتیم خونه‌ی حضرت آقا! انگار که مجردی زندگی می‌کنه خدا عظمتو ببین اونوقت ما هم واسه دو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

A.Khani

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
48
پسندها
197
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #35
نفس برگشت سمتم دستش رو دراز کرد تا باهاش دست بدم:
- من نفسم.
حالا چیکار کنم ما که با دخترا دست نمی‌دیم ولی چرا اولین باری که آنا رو دیدم دستش رو گرفتم؟ بابا اون فرق داره! همینکه می‌خواستم باهاش دست بدم آنا زود با نفس دست داد:
- اسمش ساواشه.
بعد چند دقیقه نفس رفت آنا یقه پیرهنم رو گرفت گفت:
- ببین ساواش خان احیانا ببینم با دخترا گرم بشی یا باهاشون دست بدی همونجا می زنم می شکونمتا!
پس چرا من نمی‌گم چرا اومدی به این مهمونی، دختره خر! یهو یه پسره اومد با آنا حرف زد، نشستن رو صندلی و گرم صحبت شدن از نوشیدنی ریختن حرف زدن هی از اون گوه ریختن حرف زدن ...! بعد میاد به من میگه با دخترا حرف نزن، رفتم جلو در گوشش گفتم:
- آنا بسه دیگه.
نگاهشو چرخوند طرفم، اون چشا! دلم یجوری شد قلبم تند تند میزد من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

A.Khani

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
48
پسندها
197
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #36
«آنا»
خدایا غلط کردم خودت رحم کن چیزیش نشه این جمله ورد زبونم شده بود اشکام بند اومدنی نبودن از مهمونی اومدیم بیرون دهنش پر خون بود رفتم در ماشین رو باز کردم سوار شد سریع رفتم نشستم پشت فرمون روشن کردم به راه افتادم:
- دووم بیار ساواش الان می‌رسیم بیمارستان!
به زور آروم زمزمه کرد:
- نه بریم خونه!
با گریه گفتم:
- چی میگی ساواش باید بریم بیمارستان یه عکسی چیزی ازت بندازن خدای نکرده اگه دنده هات آسیب دیده باشن پس چی!
فکش بدجور خونریزی داشت سرشو چرخوند طرف من قفل شدم! قفل چشاش! لعنتی اونجوری نگام نکن، لعنت بهت آنا بخاطر دهن لق تو ببین چی به سر خودش آورده!
- آنا برو خونه نمی‌خوام آبجیم بفهمه اگه بفهمه که مبارزه کردم دق می‌کنه!
یه نفر مگه چقدر می‌تونه خواهرشو دوست داشته باشه اون واقعا عاشق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

A.Khani

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
48
پسندها
197
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #37
رو تخت دراز کشیده بودم فضای تاریک اتاق کم کم ترسناک میشد، از اتاق می‌خواست بره بیرون که یه حسی بهم گفت که باید بهش بگم، باید بهش بگم که دوسش دارم خیلی بهش گفتما ولی دلم می‌خواست بازم بگم تحمل دوریش رو ندارم پس باید تموم تلاشم رو بکنم تا کنار خودم نگهش دارم می‌دونم که زیاد اصرار کنم ارزش خودمم می‌آرم پایین ولی دل که این چیزا حالیش نیست!
- ساواش
ایستاد نرفت بیرون، چرخید طرفم و زل زد تو چشام:
- من دوست دارم اینو هزار بارم بهت گفتم و نمی‌تونمم انکارش کنم، نمی‌دونم چطور بهت ثابت کنم اما تو هیچ حسی به من نداری، نمی‌دونم کدوم احمقی تورو نشونم داد که اینجوری بدبختم کرده اما دلم گیرته یا منو بکش یا پیشم بمون!
تموم حرفام رو بهش گفتم بغض جلوی گلوم رو گرفته نمی‌دونم چرا وقتی می‌خوام حرف دلم رو بگم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ❁S.NAJM

A.Khani

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
48
پسندها
197
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #38
کمی رفتم جلوتر یکم استرس داشتم آخه تو پر مرد بود، منم که تنها دختر اون جمع بودم یهو یه پیام اومد بازش کردم نوشته بود «بشین» نگاهی به اطرافم انداختم اما هیچ دختری نبود نکنه طرف پسره؟ همه داشتن یجوری بهم نگاه می‌کردن که خودم خجالت می‌کشیدم، نشستم رو صندلی چند دقیقه منتظر موندم ولی هیشکی نیومد نکنه تله باشه؟ نکنه می‌خوان منو بکشن؟ نه بابا آخه کی می‌خواد منو بکشه، تو فکر بودم که یهو از آشپزخونه یه دختر جوون اومد بیرون فکر کنم همین باشه. یه شلوار شیش جیب با یه پیرهن سفید پوشیده بود اینو یه جایی دیدم اما یادم نمیاد. اومد نشست رو صندلی، فکر کنم همسن باشیم!
- تو منو نمی‌شناسی اما من می‌شناسمت.
- پس تو بهم پیام دادی؟
- عوهوم. دیدم با ساواش می‌پری گفتم بهت بگم که با کی داری می‌گردی!
یعنی این منو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ❁S.NAJM

A.Khani

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
48
پسندها
197
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #39
تموم بدنم به لرزه افتاد، من ساواش رو می‌شناسم اهل اینجور کارا نیست، امکان نداره ساواش چنین کاری رو بکنه غیر ممکنه!
-چی؟ چی میگی؟ مطمئنی حالت خوبه؟
- تعجب کردی نه؟ نه حالم خوبه مطمئن باش, باید باور کنی اگه شک داری زنگ بزن از خودش بپرس، همه‌ی این گنده ها که اینجا می‌بینی جلو ساواش سر خم می‌کنن.
یعنی ساواش ممکنه واسه اینکارش هی ازم می‌خواست که ازش دور باشم؟ از چشاش معلوم بود که دروغ نمیگه!
- ادامه بده.
از تو جیبش یه نخ سیگار درآورد گذاشت رو لبش فندک رو برداشت آتیش زد، یه پک به سیگارش زد بعد سیگار رو از دهنش جدا کرد و دودشو داد بیرون:
- یه بار داشتم از مدرسه برمی‌گشتم که سه تا پسر عوضی جلومو گرفتن! به زور سوار ماشینم کردن می‌دونستم قراره سرم چی بیاد واسه همین زور می‌زدم تا از دستشون فرار کنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ❁S.NAJM

A.Khani

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
48
پسندها
197
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #40
پسری که من انتخاب کردم یعنی اینجور آدمیه؟ ته دلم خالی شد! الان باید چیکار کنم؟ پایبند عشقم باشم یا با دلم بجنگم؟ گیچ شدم! زل زدم تو چشای دختره، ولی من از کجا بدونم که واقعا داره راست میگه؟
- اسمت چیه؟
پک آخرو به سیگارش زد و پرتش کرد رو زمین:
- تینا.
- از کجا بدونم داری راست میگی.
- دنبالم بیا.
بلند شد و رفت طرف آشپزخونه منم پشت سرش به راه افتادم، ته آشپزخونه یه دری بود که چند تا پله پایین تر بود. از پله ها رفتیم پایین رسیدیم به یه در دیگه، بازش کرد رفت تو، پشت سرش رفتم تو یه جای بزرگی بود که وسطش یه رینگ داشت کنارشم صندل داشت:
- جایی که ساواش مبارزه می‌کنه اینجاست!
دیگه باورم شد! روی دیوارها اسمش رو با اسپری نوشته بودن، ساواش واقعا اینکارست!
***
«ساواش»
بازم این تینا گند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا