متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان دیوار احساسات (سرسام) | تاوان کابر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Tavan
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 690
  • کاربران تگ شده هیچ

Tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,210
پسندها
3,842
امتیازها
20,173
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام رمان :
دیوار احساسات (سرسام)
نام نویسنده:
حافظ وطن‌دوست (تاوان)
ژانر رمان:
#عاشقانه #طنز
کد: 5129
ناظر: روحـــناهی ℛℴℎ


خلاصه: پسری به نام پایا که در یک خانواده‌ی ثروتمند و مرفه زندگی می‌کند، در شرکتی که متعلق به خواهرش است با دختری آشنا می‌شود که این آشنایی باعث رخ دادن اتفاقات غیر منتظره‌ای برای هر دویشان است. گذشته از این خواهر پایا نیز رابطه‌ی خوبی با این کارمند خود ندارد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Z.MOSLEH❁

کاربر قابل احترام
سطح
23
 
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
14,924
امتیازها
35,373
مدال‌ها
34
سن
18
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,210
پسندها
3,842
امتیازها
20,173
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
حرفی از نویسنده: سلام دوستان، می‌خواستم قبل از اینکه رمان رو شروع به خوندن کنید، یه نکته رو بهتون بگم: اول اینکه این داستان از زبون چندتا شخصیت مختلف روایت میشه، پس گیج نشید و دوم اینکه این رمان طنزه ولی قرار نیست که داستان به همین منوال پیش بره، یعنی یه جاهایی از داستان ممکنه درام و غمگین باشه؛ امیدوارم که خوشتون بیاد، التماس دعا.

(آتریسا)
از عصبانیت یه نفس عمیق و دستی به موهام کشیدم.
من: آخه این دیگه چه وضعشه؟ من همه‌ش یه هفته است که اینجا استخدام شدم؛ چرا این‌جوری رفتار می‌کنه؟ هی گیرهای الکی میده. شما از دستش چی کشیدین، چه جوری تحملش می‌کردین تا حالا؟
احمد با خنده جواب داد.
احمد: راستش وضعیت ما چندان هم با تو فرق نمی‌کنه ولی مجبوریم غرغرهاش رو تحمل کنیم.
با صدای مهسا به خودمون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,210
پسندها
3,842
امتیازها
20,173
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
***
(پایا)
از هواپیما پیاده شدم و به راننده که در ماشین رو واسم باز می‌کرد لبخند زدم.
راننده: سلام پایا خان؛ خیلی خوش اومدین بفرمایین.
من: خیلی ممنون.
کتم رو درآوردم و نشستم تو ماشین.
من: اول یه سر برو شرکت، می‌خوام سر راه اول خواهرم رو ببینم.
راننده: چشم پایا خان.
راننده ماشین رو روشن کرد و راه افتاد. بعد از گذشت چند دقیقه به شرکت رسیدم. پیاده شدم و رفتم داخل.
چند قدم که جلوتر رفتم، صدای یه دختری توجه‌م رو جلب کرد. گمونم تازه استخدام شده بود چون تا به حال ندیده بودمش. خیلی آروم رفتم و پشت سرش وایسادم.
دختر: آخه این واقعا پیش خودش چی فکر کرده؟
با احمد و پریسا که از کارمندهای شرکت بودن، چشم تو چشم شدم. دستم رو آوردم بالا و انگشت اشاره‌م رو به نشونه‌ی ساکت جلوی صورتم نگه داشتم. احمد یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,210
پسندها
3,842
امتیازها
20,173
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
***
(آتریسا)
پریسا: مطمئنم که این دفعه دیگه اخراج میشی آتی جون.
با لب و لوچه‌ی آویزون جواب دادم.
من: داری جدی میگی؟
پریسا: مگه ندیدی وقتی داشت می‌رفت چه طوری نگاهت کرد. تا الان حتما به خواهرش نازلی لاغرمردنی گفته.
نشستم روی صندلی و شروع کردم موهام رو دور انگشتم پیچوندن.
من: آخه چرا بهم نگفتین؟
پوفی کرد و یه نگاه پوکر بهم انداخت.
پریسا: یعنی تو نمیگی که چرا اینا یهو ساکت شدن. من حتی یه سرفه‌ی خیلی آرومم کردم.
برگشتم و نگاهم رو پوکر به سمت اتاق نازلی دوختم و با حالت گریه گفتم،
من: آخه چرا من انقدر بدبختم؟
***
(پایا)
پایا: خب دیگه چه خبر ناز؟
یه‌ذره خودش رو روی صندلی جابه‌جا کرد و استکان قهوه رو روی میز گذاشت.
نازلی: خبر خاصی نیست، جز اینکه یه فرد خاص به خونه‌مون برگشته.
زدیم زیر خنده.
من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,210
پسندها
3,842
امتیازها
20,173
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
***
(نازلی)
شالم رو درست کردم. بلند شدم و از داخل کشوی میز، بسته‌ی سیگار رو برداشتم و یه نخ از داخلش درآوردم و خیره به پایا که با تعجب به من زل زده بود، بین لب‌هام گذاشتم و با فندکی که روی میز بود روشنش کردم و با خنده به پایا گفتم،
من: یه نخ می‌خوای پایا؟
در حالی که نچ‌نچی می‌کرد، سرش رو به نشونه‌ی نه تکون داد.
پایا: خودت بکش بسه.
من: خوددانی، ولی ضرر می‌کنی ها!
چنان چشم غره‌ای رفت که شلوارم رو عنایت فرمودم. پایا هر چند که سه سال از من کوچیک‌تر بود اما باز بعضی اوقات عین چی ازش می‌ترسیدم. واسه عوض کردن جو، شروع کردم به مسخره بازی درآوردن. دستم رو به حالت اسلحه آوردم بالا بعد از کشیدن ضامنش جلوی صورت پایا گرفتم.
من: تکون نخور وگرنه جمجمه‌ت رو داغون می‌کنم.
و بعدش مثل این آدمای دیوونه،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا