• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان وادی‌ وداد | مه‌گل کاربر انجمن یک‌ رمان

MAHl

عکاس انجمن + مدیر بازنشسته فرهنگ و مذهب
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/4/21
ارسالی‌ها
1,032
پسندها
32,356
امتیازها
59,573
مدال‌ها
23
سن
20
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
وادی وداد
نام نویسنده:
مه‌گل
ژانر رمان:
#عاشقانه #درام
کد: 5145
ناظر: ANAM CARA ANAM CARA


خلاصه: عاشق شدنش همزمان می‌شود با فاش شدن رازهایی که سالیان سال در میان صندوقچه اسرار خانواده‌ها خاک خورده‌اند.
رازهایی که اگر فاش نمی‌شدند یک دردسر و حال که فاش شده‌اند، هزاران دردسر به‌همراه دارند.

پ.ن: "وادی" در عنوان، در معنای «دره» و "وداد" در معنای «عشق» به کار رفته است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : MAHl

ZARY MOSLEH

نویسنده انجمن + منتقد انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
11/7/20
ارسالی‌ها
1,534
پسندها
14,403
امتیازها
35,373
مدال‌ها
33
سن
17
سطح
20
 
  • مدیر
  • #2
453261

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!

**قوانین جامع تایپ رمان**

** نحوه قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران **

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید....​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

MAHl

عکاس انجمن + مدیر بازنشسته فرهنگ و مذهب
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/4/21
ارسالی‌ها
1,032
پسندها
32,356
امتیازها
59,573
مدال‌ها
23
سن
20
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
چشمانش را می‌چرخاند و بازهم به منظره‌ی روبه‌رویش نگاه می‌کند. گمان می‌کند اگر قبلاً به اینجا می‌آمد، از منظره‌ی روبه‌رویش نهایت لذت را می‌برد. فارغ از آن‌که آنجا کجاست، منظره برایش لذت‌بخش می‌بود.
به یاد می‌آورد، زمان‌هایی را که به سفر می‌رفتند و آنگاه که ماشین سمت دره می‌چرخید؛ او از ترس، برادرش را مجبور می‌کرد تا جایش را با او تعویض کند و به سمت پرتگاه برود. می‌ترسید...از پرت شدن...از آن ارتفاع!
حال چه‌شده که با پای خودش به آنجا رفته‌است؟! برایش عجیب بود، باورش نمی‌شد او را به مرحله‌ای برسانند، که تنها مکانی که آرامش از دست رفته‌اش را ذره‌ذره به جانش برمی‌گرداند، همان‌ جایی باشد که روزی از آن خوف داشته است.
عمیق نفس می‌کشد، بوی خاک باران خورده می‌آید. هر زمان دیگری بود، غرق در لذت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MAHl

MAHl

عکاس انجمن + مدیر بازنشسته فرهنگ و مذهب
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/4/21
ارسالی‌ها
1,032
پسندها
32,356
امتیازها
59,573
مدال‌ها
23
سن
20
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
نگاه خیره‌اش را می‌چرخاند و به آسمان می‌نگرد. خورشید آرام‌آرام غروب می‌کرد‌ و پرتوهای نارنجی‌رنگش فضای آنجا را رنگین کرده‌ بود.
نوای تلفن‌همراهش را که می‌شنود، نیم‌نگاهی به آن می‌اندازد. مطابق معمول این روزهایش، تنها کسی که مدام تماس می‌گرفت؛ برادرش بود‌. حالِ جواب دادن ندارد؛ اما می‌داند تا جوابش را ندهد و از حالش مطمئن نشود، دست بردار نیست.
تماس را برقرار و سعی می‌کند لحنش را از آن یخ‌زدگی فاصله دهد. نمی‌خواست بازهم با جملات کوتاه جواب‌گو باشد. دلش نمی‌خواست برادر عزیزش را که در این مدت، هم‌چون دوستی دلسوز تمام لحظات را کنارش سپری کرده، بیازارد. بی‌حال زمزمه می‌کند:
- الو؟
در پی حرفش نگاهش را به پرتوهای نارنجی رنگ خورشید می‌دوزد. صدای خشمگین و نگران نکیسا به گوشش می‌رسد.
- کجایی تو؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MAHl

MAHl

عکاس انجمن + مدیر بازنشسته فرهنگ و مذهب
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/4/21
ارسالی‌ها
1,032
پسندها
32,356
امتیازها
59,573
مدال‌ها
23
سن
20
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
در تمام طول عمرش هیچ‌گاه به اندازه‌ی این مدت احساس خستگی نمی‌کرد. حتی زمان‌هایی که چندین روز پشت سر هم به عنوان شیفت شب در بیمارستان سپری می‌کرد و صبح‌ها یا به دانشگاه می‌رفت یا بازهم در بیمارستان به جای همکارها و دوستانش هم شیفت می‌ماند، این مقدار خسته نمی‌شد.
به درخت بید مجنون پشت سرش تکیه می‌دهد و آرام‌آرام سُر می‌خورد. بر روی تنه‌ی کلفت خمیده‌ی روی خاک می‌نشیند، سرش را به تنه‌ی افراشته‌ی بید تکیه می‌دهد و به چشمانش اجازه‌ی استراحت می‌دهد. برخلاف آنها ذهنش است که از افکار مختلف پر می‌شود.
هرچه در ذهنش جست‌وجو می‌کند، آخرین باری که به بیمارستان رفته را به یاد نمی‌آورد. دل‌تنگ آن موجودات معصوم زیبا شده است.
 ققل گوشی‌اش را باز و بی‌فوت وقت وارد گالری‌اش می‌شود. به دنبال فایل مورد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MAHl

MAHl

عکاس انجمن + مدیر بازنشسته فرهنگ و مذهب
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/4/21
ارسالی‌ها
1,032
پسندها
32,356
امتیازها
59,573
مدال‌ها
23
سن
20
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
پیچ‌های جاده را یکی پس از دیگری می‌گذراند و عاقبت دردانه‌ بلوت را در جای همیشگی می‌بیند. درحینی که ماشین را خاموش می‌کند و پیاده می‌شود، چشمانش را می‌چرخاند؛ ولی اورا کنار صخره نمی‌یابد. نگران به سمت ۲۰۶ خوش‌رنگ خواهرش می‌رود. داخل ماشین هم نیست. مشوش به اطراف نیم نگاهی می‌اندازد، که او را زیر درخت بید می‌بیند.
دلش آرام می‌گیرد، لیکن ابروانش ناخودآگاه در هم گره می‌خورند. درکش نمی‌کرد، چرا هر سری اورا باید جایی بیابد که روزی قرارهای عاشقانه‌اش را آن‌جا سپری می‌کرد؟! جایی که پر بود از خاطراتش، خاطرات عاشقی‌اش!
صورتش را از نظر می‌گذراند و قفل چشمانش می‌شود. همیشه عاشق چشمان شب‌رنگ او بود، مژگانی که به روی صورتش سایه می‌انداخت را هم دوست داشت. نگاهش را می‌چرخاند و کل صورتش را از نظر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : MAHl

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا