- تاریخ ثبتنام
- 29/11/19
- ارسالیها
- 1,006
- پسندها
- 9,944
- امتیازها
- 26,673
- مدالها
- 16
- سن
- 22
سطح
16
- نویسنده موضوع
- #11
***
پس از آنکه نریمان نامههایش را به رشتهی تحریر درآورد و مازیار از اَژگون رفت، خورشید پنج بار آسمان سپیده دم را لعلگون کرد. زمانی که برزو نامهی مهیا را دید، خونش از خشم به جوش آمد. در عین حال، نامهی مهیا هم خیال سام را راحت کرده بود و هم وجودش را از اضطراب به آتش کشیده بود.
برزو دندانهایش را برهم سابید و با صدایی خشمگین زمزمه کرد:
- چطور جرأت کردن بزرگ خاندان آرشایان رو تحقیر کنن؟! چطور؟!
هنگامه با دستمال سیاه و ابریشمیاش، اشکی که وجود نداشت را از گوشهی چشم راستش پاک کرد و با صدایی آرام پرسید:
- قدم بعدیتون چیه؟
سام نگاهش را به خواهرش دوخت؛ کاش هنگامه پدرشان را سر عقل میآورد. لبان نازک هنگامه تکان خوردند و با صدایی که به سختی شنیده میشد زمزمه کردند:
- نمیتونیم به خاندان...
پس از آنکه نریمان نامههایش را به رشتهی تحریر درآورد و مازیار از اَژگون رفت، خورشید پنج بار آسمان سپیده دم را لعلگون کرد. زمانی که برزو نامهی مهیا را دید، خونش از خشم به جوش آمد. در عین حال، نامهی مهیا هم خیال سام را راحت کرده بود و هم وجودش را از اضطراب به آتش کشیده بود.
برزو دندانهایش را برهم سابید و با صدایی خشمگین زمزمه کرد:
- چطور جرأت کردن بزرگ خاندان آرشایان رو تحقیر کنن؟! چطور؟!
هنگامه با دستمال سیاه و ابریشمیاش، اشکی که وجود نداشت را از گوشهی چشم راستش پاک کرد و با صدایی آرام پرسید:
- قدم بعدیتون چیه؟
سام نگاهش را به خواهرش دوخت؛ کاش هنگامه پدرشان را سر عقل میآورد. لبان نازک هنگامه تکان خوردند و با صدایی که به سختی شنیده میشد زمزمه کردند:
- نمیتونیم به خاندان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.