• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان شوق شفق، آه آسمان | فاطمه حمید کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع فاطمه حمید*۱
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 246
  • بازدیدها 5,707
  • کاربران تگ شده هیچ

فاطمه حمید*۱

مترجم انجمن
مترجم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
29/11/19
ارسالی‌ها
1,006
پسندها
9,944
امتیازها
26,673
مدال‌ها
16
سن
22
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
***

پس از آنکه نریمان نامه‌هایش را به رشته‌ی تحریر درآورد و مازیار از اَژگون رفت، خورشید پنج بار آسمان سپیده دم را لعلگون کرد. زمانی که برزو نامه‌ی مهیا را دید، خونش از خشم به جوش آمد. در عین حال، نامه‌ی مهیا هم خیال سام را راحت کرده بود و هم وجودش را از اضطراب به آتش کشیده بود.
برزو دندان‌هایش را برهم سابید و با صدایی خشمگین زمزمه کرد:
- چطور جرأت کردن بزرگ خاندان آرشایان رو تحقیر کنن؟! چطور؟!
هنگامه با دستمال سیاه و ابریشمی‌اش، اشکی که وجود نداشت را از گوشه‌ی چشم راستش پاک کرد و با صدایی آرام پرسید:
- قدم بعدی‌تون چیه؟
سام نگاهش را به خواهرش دوخت؛ کاش هنگامه پدرشان را سر عقل می‌آورد. لبان نازک هنگامه تکان خوردند و با صدایی که به سختی شنیده میشد زمزمه کردند:
- نمی‌تونیم به خاندان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

فاطمه حمید*۱

مترجم انجمن
مترجم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
29/11/19
ارسالی‌ها
1,006
پسندها
9,944
امتیازها
26,673
مدال‌ها
16
سن
22
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
هنگامه چشمانش را از میز گرفت و به دو گیس بلندی که پشت برادرش آویزان مانده بودند خیره ماند. سام چشمانش را بست و برزو با صدایی مطمئن ادامه داد:
- من اَژگون رو با یک چهارم ارتش‌مون تصرف می‌کنم. اگر مهیا به خواسته‌م عمل نکنه، از تخت می‌کشمش پایین و برادرش رو به جاش به تخت می‌شونم.
هنگامه متانت و وقار را فراموش کرد و با دهانی بازمانده از تعجب فریاد کوتاهی کشید:
- برادر؟!
برزو خندید؛ دندان‌های زردش برق زدند:
- تا حالا خیلی خوب مخفیش کرده ولی هیچ چیزی از چشم‌های یک عقاب مخفی نمی‌مونه.
دل سام آشوب بود؛ نمی‌خواست پدرش به اَژگون لشگرکشی کند.
- پدر... .
صدای سام آرام بود؛ امّا به اندازه‌ای بلند بود که توجه برزو و هنگامه را به خود جلب کند:
- اگر رادیان و فردیان به بهانه‌ی خ**یا*نت همزمان به ما حمله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

فاطمه حمید*۱

مترجم انجمن
مترجم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
29/11/19
ارسالی‌ها
1,006
پسندها
9,944
امتیازها
26,673
مدال‌ها
16
سن
22
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
سام دست راستش را بلند کرد و روی دست راست خواهرش گذاشت. نمی‌توانست چهره‌ی خواهرش را ببیند امّا صدای هنگامه بغض‌آلود بود.
- سام... .
- بله خواهر؟
- سام... می‌ترسیدم... خیلی می‌ترسیدم که به خاطر اون زن، که به خاطر عشق پوچی که نسبت به اون داری غرورت رو فراموش کنی. می‌ترسیدم که به خاطر وفاداری‌ای که نسبت به خاندان سلطنتی داری، وفاداریت رو نسبت به آراشایان فراموش کنی. می‌ترسیدم که مردان‌مون رو برای انتقام پدرمون متحد نکنی و اعتماد اون‌ها رو نسبت به خودت از دست بدی.
سام دستان هنگامه را از روی شانه‌هایش کنار کشید و روی صندلی گرد و کوچک چرخید تا خواهرش را ببیند:
- خواهر چی داری میگی...؟ صبر کن ببینم! چرا خیس عرقی؟ رنگت پریده هنگامه. حالت خوبه؟
هنگامه به سختی آب دهانش را فرو داد و به شانه‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

فاطمه حمید*۱

مترجم انجمن
مترجم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
29/11/19
ارسالی‌ها
1,006
پسندها
9,944
امتیازها
26,673
مدال‌ها
16
سن
22
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
لبان نازک هنگامه آبی شده بودند و چشمانش کم‌فروغ:
- انتقام بگیر. انتقام... بگیر و پسر امپراطور فقید رو به تخت... برسون. اون زن رو... بکش. بکشش و خودت رو... رها کن سام.
درهای اتاق به شدت باز شدند و چهار درمانگر شتابان به بالین هنگامه شتافتند؛ امّا خیلی دیر شده بود. خیلی دیر... هم برای هنگامه و هم برای سام.
سام خواهرش را در آغوش کشیده بود و موهایش را به آرامی نوازش می‌کرد؛ خواهر بیچاره و درمانده‌اش که تک تک اعضای خانواده‌اش را از دست داده بود. چرا نتوانسته بود روح شکسته‌ی او را نجات دهد؟
- دایی؟
سام با شنیدن صدای خفه‌ی خواهرزاده‌اش برگشت. خدمتکاری دوان‌دوان خودش را به اتاق رساند و در حالی که بطری‌ای کوچک را بالا گرفته بود گفت:
- این شیشه‌ی سم رو در اتاق بانو پیدا کردم!
سام سرش را برگرداند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

فاطمه حمید*۱

مترجم انجمن
مترجم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
29/11/19
ارسالی‌ها
1,006
پسندها
9,944
امتیازها
26,673
مدال‌ها
16
سن
22
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
فصل دوم: تلخی‌ها و آشنایی‌ها

استاد به آرامی کتابش را بست و به شاگردانش که رو به رویش حلقه زده بودند لبخند زد:
- این پایان درس امروزه. همونطور که می‌دونین، امروز آخرین روز ماهه و طبق همیشه زمان چیستان شده.
پسران جوانی که رو به رویش نشسته بودند با شوق و اضطراب روی تشکچه‌هایشان جا به جا شدند. استاد بهرام دو کیسه‌ی کوچک را روی میزش نهاد؛ شاگردانش کنجکاوانه به کیسه‌ها خیره شدند. بهرام در کیسه‌ی چپ را باز کرد و محتوایش را روی میز ریخت؛ دانه‌های طلایی گندم از کیسه به بیرون غلطیدند و روی میزش انباشته شدند. بهرام صبورانه بند کیسه‌ی دیگر را گشود و محتوای آن را نیز روی میزش خالی کرد. شاگردانش با چشمان پرسشگرشان به خاک نرم و خوش رنگی که کنار دانه‌های گندم روی میز ریختند خیره شدند.
- بهم بگین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

فاطمه حمید*۱

مترجم انجمن
مترجم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
29/11/19
ارسالی‌ها
1,006
پسندها
9,944
امتیازها
26,673
مدال‌ها
16
سن
22
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
سلام سلام :)
پاسخ‌های دریافتی:
- نور
- آب
- مغز آرمان (خدایی این چه سمی بود؟:shok:)
ولی پاسخ درست حقیقی (یعنی اونی که استاندارد منه) چیه؟ :458071-43334d713ad235cc803ee5474567490d: :458071-43334d713ad235cc803ee5474567490d: :458071-43334d713ad235cc803ee5474567490d:



پسرک با چشمان همیشه نیمه‌بازش به استادش خیره شد:
- پاسخ درست "دستیه که گندم رو در خاک می‌کاره".
بیژن به سرفه افتاد و اعتراض کرد:
- چی؟! چنین چیزی نمی‌تونه جواب درست باشه!
آرمان بدون آنکه به اعتراض بیژن محل بدهد، لبخندزنان ادامه داد:
- این آدم‌ها هستن که زمین رو شخم می‌زنن و بارور می‌کنن. آدم‌ها گندم رو در خاک می‌کارن و اون رو برداشت می‌کنن. بدون آدم‌ها، گندم یا خاک، هیچ اهمیتی ندارن. پرسیدین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

فاطمه حمید*۱

مترجم انجمن
مترجم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
29/11/19
ارسالی‌ها
1,006
پسندها
9,944
امتیازها
26,673
مدال‌ها
16
سن
22
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
آرمان آب دهانش را فرو داد و پلک زد. مژه‌های بلند و ابروان کمانی‌اش را از پدرش به ارث برده بود و دماغ خوش‌تراش و لب‌های کوچکش را از مادرش.
- نباید این کار رو بکنین.
سهند به چشمان روباه مانند پسرش نگاه کرد:
- پس چی کار کنم؟ منتظر بمونم تا سام به اسپهدان حمله کنه و قلعه‌مون رو با خاک یکسان کنه؟
آرمان دست به سینه شد:
- سام به ما حمله نمی‌کنه. نه وقتی که تازه پایتخت رو تصرف کرده.
متین با صدایی ناراحت پاسخ داد:
- این کار رو می‌کنه. برزوی لعنتی که به درک واصل شده، ارتش آرشایان رو خیلی قدرتمند کرده بود. الآن براشون بهترین موقعیته که... .
آرمان دست راستش را بالا برد و حرف متین را قطع کرد:
- ارتش خودمون رو دست کم نگیر. برزو یک چهارم ارتش‌شون رو نابود کرده و حالا سام باید هم از اژگون و هم از آرشون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

فاطمه حمید*۱

مترجم انجمن
مترجم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
29/11/19
ارسالی‌ها
1,006
پسندها
9,944
امتیازها
26,673
مدال‌ها
16
سن
22
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
‌‌***

مازیار اسب سیاهش را به درخت بست و بالاپوشش را کمی بالاتر کشید تا گردنش را بپوشاند. بالأخره به داروند رسیده بود. نگاهی به شهر کوچکی که بیشتر به روستاها شباهت داشت انداخت. مردم شهر، برای آنکه از گزند سرما در امان بمانند، با قدم‌های بلند و سریع در بازار راه می‌رفتند تا کارشان را زود تمام کنند و به خانه برگردند. مازیار به کاغذی که پدرش به او داده بود نگاه کرد تا دوباره مطمئن شود به مکان درستی آمده. دستی به دماغ یخ کرده‌اش کشید و به آهنگری کوچکی که رو به رویش بود، خیره شد. پدرش از کجا استاد آهنگر را می‌شناخت که برایش نامه نوشته بود؟
مازیار دندان‌هایش را برهم فشرد و دل به دریا زد. با قدم‌هایی محکم وارد آهنگری شد. موجی از گرمای دلپذیر کوره‌ی آهنگری، سراپایش را فرا گرفت؛ انگار نه انگار که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

فاطمه حمید*۱

مترجم انجمن
مترجم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
29/11/19
ارسالی‌ها
1,006
پسندها
9,944
امتیازها
26,673
مدال‌ها
16
سن
22
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
***

فرنوش لبان نازکش را محکم بر هم فشرد و سعی کرد اشک‌هایش را پس بزند. انگشتانش محکم به دور پارچه‌ی سیاه ردای عزایش حلقه شده بودند و قلبش در سینه‌ش به درد آمده بود. نفس لرزانش را به آرامی فرو داد و با صدایی خشمگین گفت:
- چطور می‌تونین از من چنین درخواستی بکنین؟! چطور می‌تونین بعد از اینکه مادر نازنینم رو از دست دادم، ازم بخواین چنین کاری بکنم؟!
سام پاسخی نداد و فرنوش وحشت‌زده به چشمان تهی دایی‌اش خیره شد. آن چشمان زمانی پر از محبت و گرما بودند. اما از روزی که سام به قدرت رسیده بود، از روزی که هنگامه از دنیا رفت، دیگر چیزی به جز سیاهی در آن چشمان پیدا نمیشد.
سکوت میان دیوارهای سنگی اتاق طنین انداخت و اشک‌های فرنوش برخلاف میلش روی صورتش جاری شدند:
- چرا چیزی نمیگین دایی؟!
- قبل از اینکه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

فاطمه حمید*۱

مترجم انجمن
مترجم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
29/11/19
ارسالی‌ها
1,006
پسندها
9,944
امتیازها
26,673
مدال‌ها
16
سن
22
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
***

مازیار چشمانش را به آهستگی گشود. سرش درد می‌کرد و دهان و گلویش خشک شده بودند. صدایی آشنا در گوشش پیچید:
- بیدار شدی پسر جون؟
مازیارچشمانش را دوباره بست و دست چپش را روی پیشانی‌اش فشار داد. سردرد داشت دیوانه‌اش می‌کرد. چه اتفاقی افتاده بود؟ آهی کشید و سرش را برگرداند تا صاحب صدای آشنا را ببیند. با دیدن چهره‌ی رادمان، انگار که آب یخ رویش ریخته باشند، از جا جهید و فریاد کشید:
- پدرم!
رادمان دستش را روی شانه‌ی مازیار گذاشت و با صدایی محکم گفت:
- بشین سرجات و خوب به حرف‌هام گوش بده.
مازیار با خشونت فریاد کشید:
- نمی‌خوام به حرف‌هات گوش بدم! ولم کن بزار برم پیش پدرم!
رادمان با عصبانیت اخم‌هایش را در هم کشید و با صدایی بلند تشر زد:
- کجا بری؟! می‌خوای خودت رو به کشتن بدی؟! احمق کودن! تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا