من ۱ رمانی میشناسم که خودم اونو می خونم. موضوع ش اینه :
دختری به اسم هلیا از وقتی ۱۴ یا ۱۵ سال داشت عاشق برادر دوست ش که اسمش سینا س میشه. اما توی این چند سال عشقش رو بروز نداده و توی قلبش نگه داشته. اما سینا عاشق دختری به اسم نازنین ه ؛ ولی خانواده ش نمی ذارن با نازنین ازدواج کنه. از این ور هم هلیا عاشق رشته ی داروسازی ه و توی شهرشون این رشته وجود نداره. خانواده ش هم نمی ذارن بره تهران درس بخونه. از اونور هم سینا بخاطر رسیدن به نازنین میاد پیشنهاد یه ازدواج سوری رو میده بهش. بخاطر همین موضوعات و رسیدن هر کدوم از اینا به خواسته هاشون ؛ مجبور به ازدواج اجباری میشن. دختره مظلوم ، آروم ، خجالتی و شجاع ه. و پسره هم اول دوسش نداره اما بعد عاشقش...