دستی به شکم برامده ام میکشم اخرین ماهای بارداریم بود و اخرین روزهای که میتونستم تو این عمارت باشم ..!
با باز شدن در نگاهمو به چهره درهم امیر دوختم ..!
با اخم به سمتم اومد و با صدای بلندی غرید :
_ تن لشتو بکش کنار ..!
چشمای پر از اشکمو ازش گرفتم و به هر سختی بود از تخت پایین اومدم ...!
بغضم رو قورت دادم و روی زمین نشستم که با خنده گفت :
_ این سه چهار ماه مونده تا زاییدنت زیاد دور و برم نپلک میبینمت حالت تهوع میگیرم از اون قیافه و هیکلت..!
با هر کلمه ای که میگفت نفس کشیدن برام سخت تر میشد باورم نمیشد یه روز همین مرد بهم ابراز علاقه کرده باشه ..!
بدن یخ زده ام رو به هر زحمتی بود تکون میدم و سعی میکنم بلند شم
دستمو به دیوار میگیرم و اروم اروم به سمت در قدم برمیدارم ..
_ کاش وقتی...
با باز شدن در نگاهمو به چهره درهم امیر دوختم ..!
با اخم به سمتم اومد و با صدای بلندی غرید :
_ تن لشتو بکش کنار ..!
چشمای پر از اشکمو ازش گرفتم و به هر سختی بود از تخت پایین اومدم ...!
بغضم رو قورت دادم و روی زمین نشستم که با خنده گفت :
_ این سه چهار ماه مونده تا زاییدنت زیاد دور و برم نپلک میبینمت حالت تهوع میگیرم از اون قیافه و هیکلت..!
با هر کلمه ای که میگفت نفس کشیدن برام سخت تر میشد باورم نمیشد یه روز همین مرد بهم ابراز علاقه کرده باشه ..!
بدن یخ زده ام رو به هر زحمتی بود تکون میدم و سعی میکنم بلند شم
دستمو به دیوار میگیرم و اروم اروم به سمت در قدم برمیدارم ..
_ کاش وقتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر