متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مباحث متفرقه پیدا کردن‌ رمان‌های بی‌نام

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

el.ahe

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2
پسندها
2
امتیازها
0
  • #4,491
سلام دوستان
رمانی ک دنبالشم درباره ی دختریه ک خونه ش اتیش میگیره مجبور میشه بره با خواهرش ک تازه با یه پسر پولدار اردواج کرده زندگی کنه شوهر خواهرش دوتا داداش دوقلو داره جفت داداشا عاشق دختره میشن یکی از داداشا هم مشکل قلبی داره
ممنون میشممم اسمشو بگید :praying::(
اسم رمان دلواپس توام
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

Kimia._._.gh

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
1
پسندها
1
امتیازها
0
  • #4,492
سلام رمانی ک دختره با دایی نامزدش ازدواج میکنه و وقتی ک حامله میشه نامزدش میاد و شوهرش میگه با اون بره...ولی نامزده خودش ازدواج کرده
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

nabimo

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
1
پسندها
2
امتیازها
0
  • #4,493
سلام دوستان من قبلا رمانی رو خونده بودم ولی الان اسمش رو فراموش کردم داستان اینطوریه که: دختر وپسر قراردادی ازدواج میکنن ، دختره تا مدت ها تو خونه جلوی پسره لباس های بلند میپوشید .... بعد ها با هم خوب میشن ولی پسره برا یه کاری میره خارج دختره هم فک میکنه بهش تنهاش گذاشته..... اسم دختر اگه اشتباه نکنم سارا و اسم پسر هم علی بود ......یه سری جزییات هم میگم « تو حیاطشون گل کاشتن، شب چارشنبه سوری رفتن خونه مادربزرگ پسره و پفیلا درست کردن و ... ، مادربزرگ پسره خیلی مریض بود » ممنونم ❤️
 

Meli_06

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
0
پسندها
1
امتیازها
0
  • #4,494
سلام یه رمان رو چند سال پیش خوندم که اسمشو یادم نیست رمان در باره یه دختره بود که پدر و مادرشو توی تصادف از دست میده و پیش پدر بزرگش زندگی میکنه این دختر دانشجوی تاتره و پدر بزرگش میخواد که اون با پسر داییش که موسیقی خونده ازدواج کنه ولی اون راضی نمیشه تا اینکه باید برای اجرای یه تاتر از طرف دانشگاه به یه سفر برن شرط پدر بزرگش برای این سفر همراهی همون آقای نامزد یا پسر داییه
با پسر داییه حرف میزنه که همراهش نره ولی پسر داییه با دوستاش که استادای اون دخترن میره موقع برگشت تصادف میکنن و یه زن ومرد روستایی از اونا مراقبت میکنن واونا مجبور میشن به هم محرم شن بعد عاشق هم میشن با هم ازدواج میکن

ترانه ات میشوم
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

Samieh1270

رو به پیشرفت
سطح
1
 
ارسالی‌ها
120
پسندها
192
امتیازها
668
مدال‌ها
2
  • #4,495
سلام دوستان من قبلا رمانی رو خونده بودم ولی الان اسمش رو فراموش کردم داستان اینطوریه که: دختر وپسر قراردادی ازدواج میکنن ، دختره تا مدت ها تو خونه جلوی پسره لباس های بلند میپوشید .... بعد ها با هم خوب میشن ولی پسره برا یه کاری میره خارج دختره هم فک میکنه بهش تنهاش گذاشته..... اسم دختر اگه اشتباه نکنم سارا و اسم پسر هم علی بود ......یه سری جزییات هم میگم « تو حیاطشون گل کاشتن، شب چارشنبه سوری رفتن خونه مادربزرگ پسره و پفیلا درست کردن و ... ، مادربزرگ پسره خیلی مریض بود » ممنونم ❤️
رمان زمستان داغ
 

Samieh1270

رو به پیشرفت
سطح
1
 
ارسالی‌ها
120
پسندها
192
امتیازها
668
مدال‌ها
2
  • #4,496
اسم پسره مهران نبود؟
دختری که من باشم
دختره ازدواج میکنه دو قلو هم میاره اما واسه پرستاری نمیره خونه پسره از بی جایی میره جا پسره
 

mademoiselle.asal

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
23
پسندها
43
امتیازها
40
  • #4,497
سلام رمانی ک دختره با دایی نامزدش ازدواج میکنه و وقتی ک حامله میشه نامزدش میاد و شوهرش میگه با اون بره...ولی نامزده خودش ازدواج کرده
رمانتون اوایلش شبیه رمان عابر بی سایه اس
 

Miss._.dina

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
1
پسندها
1
امتیازها
0
  • #4,498
سلام این رمانی که دنبالشم راجع به دختریه که دانشجوی عکاسیه و می تونه با دیدن عکس اشخاص به گذشته ی کسایی که تو عکسن بره و از ماجراهای اونا باخبر شه. چون خیلی سال پیش خونده بودم دقیق یادم نیست داستانشو ولی اگه کسی همچین داستانی خونده لطفا اسمشو بهم بگه
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

SkhMahsa

نو ورود
سطح
2
 
ارسالی‌ها
26
پسندها
58
امتیازها
90
مدال‌ها
2
  • #4,499
دوستان رمانی بود درمورد دختری که کافه داشت و شیرینی میپخت..مرد داستان فکر کنم رستوران یا کافه رستوران بزرگی داشت و از دختره خوشش میومد ولی یه جورایی از دید دختره رقیب حساب میشد و دختره ازش خوشش نمیومد..بعد دختره با کمبود بودجه مواجه میشه یا صاحب مغازه عذرشو میخاد یه چنین چیزی، بعد مرده بهش پیشنهاد میده باهمدیگه رستوران یا کافه بزنن، دختره هم همش میگه نه:))
یعنی خاک بر سرم با این توضیح:))‍♀️
دیگ یادمه که یه پسری هم بود با دختره کار میکرد تو کافه، رفیق بودن باهم. دختره طرح های مختلف رو قهوه های مشتری ها میزد. هروقتم ناراحت بود کلی شیرینی می پخت:))
 

الف.الف

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
23
پسندها
39
امتیازها
40
  • #4,500
دوستان رمانی بود درمورد دختری که کافه داشت و شیرینی میپخت..مرد داستان فکر کنم رستوران یا کافه رستوران بزرگی داشت و از دختره خوشش میومد ولی یه جورایی از دید دختره رقیب حساب میشد و دختره ازش خوشش نمیومد..بعد دختره با کمبود بودجه مواجه میشه یا صاحب مغازه عذرشو میخاد یه چنین چیزی، بعد مرده بهش پیشنهاد میده باهمدیگه رستوران یا کافه بزنن، دختره هم همش میگه نه:))
یعنی خاک بر سرم با این توضیح:))‍♀️
دیگ یادمه که یه پسری هم بود با دختره کار میکرد تو کافه، رفیق بودن باهم. دختره طرح های مختلف رو قهوه های مشتری ها میزد. هروقتم ناراحت بود کلی شیرینی می پخت:))
فک کنم رمان بوی وانیل منظورتونه
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا