- تاریخ ثبتنام
- 23/8/18
- ارسالیها
- 995
- پسندها
- 32,561
- امتیازها
- 63,073
- مدالها
- 11
راهیان عشقسلام روز بخیر
دنبال یه رمانم که خیلی وقت پیش خوندمش
راجب دختریه که هیچی از نماز و دین و این چیزا حالیش نمیشه و یه روز به اصرار دوستش میره اردوی راهیان نور همچین چیزی و میرن مناطق جنگی و با مسئول اونجا اشنا میشه
در کل رمان مذهبی بود
اگ کسی اسمشو میدونه بگه لطفا:love_struck:
اره رمان قشنگیه پیداش کردم اسمشوالا من نخوندم ولی با چیزایی که تعریف کردی باید قشنگ باشه
بازتاب یا اخرین شعله شمع یا شعله شب رو چک کنرمان بود که فقط یه سری از تیکه هاش یادمه این که دختره که از خانواده طرد میشه و باباش میندازدش بیرون و اون میره پیش عموش و بعد چند سال برمیگرده و میخواد انتقام بگیره و خودشو جای خدمتکار جا می زنه و از دستی غذای مورد علاقه خودشو که باباش ممنوع کرده درست کردنشو درست می کنه ...
و این که دوست صمیمیش که فک کنم زنداداشش میشه چون آراشگر بوده میفهمه این گریم کرده
اگه میشه اسمشو بهم بگین
نه اینا نیست.بازتاب یا اخرین شعله شمع یا شعله شب رو چک کن
رمانی ک میگی خوندم ولی اسمشنه اینا نیست.
بعد یادمه که مدتی که اونجا خدمتکار بود بایه پسر که فامیلشون بود به اسم سپهر ، آشنا میشه.
یه شب دختره میره باغ فلوت میزنه روش یه نشون بود بعد پسره که این نشونو میبینه شک میکنه.
آخرشم بهم میرسن.
فک کنم داخل اسمش نفس داشت
رمان بود که فقط یه سری از تیکه هاش یادمه این که دختره که از خانواده طرد میشه و باباش میندازدش بیرون و اون میره پیش عموش و بعد چند سال برمیگرده و میخواد انتقام بگیره و خودشو جای خدمتکار جا می زنه و از دستی غذای مورد علاقه خودشو که باباش ممنوع کرده درست کردنشو درست می کنه ...
و این که دوست صمیمیش که فک کنم زنداداشش میشه چون آراشگر بوده میفهمه این گریم کرده.اسم زنداداشه هم پوپک بود که پفک صداش میکرد.
بعد یادمه که مدتی که اونجا خدمتکار بود بایه پسر که فامیلشون بود به اسم سپهر ، آشنا میشه.
یه شب دختره میره باغ فلوت میزنه روش یه نشون بود بعد پسره که این نشونو میبینه شک میکنه.
آخرشم بهم میرسن.
فک کنم داخل اسمش نفس داشت
اگه میشه اسمشو بهم...