سلام
من یه رمانی خوندم دختره اسمش یلدا بود خیلی چاق بود دختر دبیرستانی بود بعد تو راه عاشق یه پلیس میشه بعد یه مدت این پلیسه رونمیبینه بعد یه روز خواستگار میاد براش میبینه همون پلیسه اس فکر کنماسم پسره هم علی یا امیربود یه همچین چیزی.....بعد اینا ازدواج میکنن چون پسره پلیس مخفی بود همش ماموریت بود و دختره از خونه نمیتونسته بره بیرون مگر با یه پلیسی که دم در بود دختر هم فقط یه مادر داشت که خیاط بود با یه پس عمه و عمه....دختره خیلی کسل میشه و میگه من همش اینجام نمیشه اینا پسره هم میگه اگه نمیتونی کنار بیایی طلاق بگیر با اینکه دوستش داشته بعد طلاق میگیره ودختره میره کیش پیش دوستش لاعر میکنه و مهماندار هواپیما میشه و بعد چند سال شوهر سابقشومیبینه و بااهم دوباره ازدواجمیکنن تروخدااا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.