- ارسالیها
- 224
- پسندها
- 730
- امتیازها
- 4,013
- مدالها
- 7
- نویسنده موضوع
- #111
- حرفهام تموم شد، همهی اینها رو گفتم تا تو بدونی که من کی بودم، بدونی که احساسم واقعیه و برای اینکه اذیتت نکنم، الان صادقانه همه چیز رو گفتم تا بتونی به درستی تصمیم بگیری.
کمند، حرفی برای گفتن نداشت. زبانش بند آمده و مغزش به درستی فرمان نمیداد. لبهایش را محکم بر روی هم فشرد و گفت:
- من نمیدونم چی باید بگم، توی زندگیم کسی نبوده که اینجوری باهام حرف بزنه، اینجوری نگاهم کنه و از همه مهمتر، حسی رو بهم بده که تا حالا تجربهاش نکردم. من... .
اسحاق میان حرف او پرید و گفت:
- من الان ازت نخواستم که تصمیم بگیری.
- حرفهای تو، توی تصمیم من تاثیری نداشته. ماه جبین همیشه میگه کسی رو اگه دوست داری، باید قسمت تاریک وجودش رو هم بخوای. منظورم این نیست که پرورشگاهی بودنت یه قسمت تاریکه، نه...
کمند، حرفی برای گفتن نداشت. زبانش بند آمده و مغزش به درستی فرمان نمیداد. لبهایش را محکم بر روی هم فشرد و گفت:
- من نمیدونم چی باید بگم، توی زندگیم کسی نبوده که اینجوری باهام حرف بزنه، اینجوری نگاهم کنه و از همه مهمتر، حسی رو بهم بده که تا حالا تجربهاش نکردم. من... .
اسحاق میان حرف او پرید و گفت:
- من الان ازت نخواستم که تصمیم بگیری.
- حرفهای تو، توی تصمیم من تاثیری نداشته. ماه جبین همیشه میگه کسی رو اگه دوست داری، باید قسمت تاریک وجودش رو هم بخوای. منظورم این نیست که پرورشگاهی بودنت یه قسمت تاریکه، نه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.