• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان په ژاره | میم.ز کاربر انجمن یک رمان

Maedeh.z

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/11/21
ارسالی‌ها
202
پسندها
698
امتیازها
4,013
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #61
***
زانوهایش را بغل کرد و به دیوار سفید روبه‌رویش چشم دوخت. چشم‌هایش می‌سوختند؛ اما توان بستن پلک‌هایش را نداشت. همین‌که در دنیای سیاهی فرو می‌رفت، تصویر خونین مادرش پشت پلک‌هایش نقش می‌بست.
دم عمیقی گرفت و دست‌هایش را از حصار زانوهایش آزاد کرد. با قرار گرفتن استکان چای بر روی عسلی کنارش، نگاهش را بالا کشید و به زهرا دوخت. زبانی بر روی لب‌های خشکش کشید و زمزمه کرد:
- ممنون.
زهرا لبخندی محجوب بر روی لب‌هایش نشاند، دستی به لبه‌ی روسری مشکی‌اش کشید و حین این‌که بر روی تخت، کنار کمند می‌نشست، زمزمه کرد:
- خواهش می‌کنم!
نگاه کمند به بخارهای چای‌ دوخته شد. استکان چای هم همانند قلب او داغ و سوزان بود و این سوزش را تنها گذر زمان، خنک می‌کرد!
- کمند؟
- هوم؟
سرش را به چپ متمایل کرد و به صورت زهرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maedeh.z

Maedeh.z

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/11/21
ارسالی‌ها
202
پسندها
698
امتیازها
4,013
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #62
با پیچیدن صدای زنگ گوشی درون اتاق، کمند تکیه‌اش را از زهرا گرفت و نگاهش را به میز عسلی کنارش دوخت. اسم لاتین بنیامین، بر روی صفحه خودنمایی می‌کرد.
کمند آب دهانش را پایین فرستاد و پلک‌هایش را بست. نمی‌دانست چه می‌خواهد به او بگوید و همین ندانستن، باعث شد که اظطراب به جانش بیوفتد.
- نمی‌خوای جواب بدی؟
به آرامی پلک‌هایش را گشود و حین این‌که دستش را به سمت گوشی دراز می‌کرد، جواب زهرا را داد:
- نمی‌دونم.
زهرا کف دست‌هایش را بر روی تخت گذاشت و سپس برخاست. چادرش را بر روی سرش مرتب کرد و حین این‌که به سمت درب اتاق گام برمی‌داشت، گفت:
- جوابش رو بده.
باز شدن درب اتاق توسط زهرا، با کشیده شدن آیکون سبز رنگ تماس توسط کمند همزمان شد. با مکث گوشی را به گوشش نزدیک کرد و به طنین بنیامین، گوش سپرد:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Maedeh.z

Maedeh.z

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/11/21
ارسالی‌ها
202
پسندها
698
امتیازها
4,013
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #63
اسم این غول را به خاطر رنگ بنفش بدنش، مخملی گذاشته بود. چشم‌های غول را کوچک و بزرگ کشیده و یک کمربند به رنگ طلایی، به دور کمرش آویخته بود. سر قوری را به سر جای خودش برگرداند و به جای خالی دسته‌ی قوری، دست کشید.
این قوری کاردستی بچگی‌هایش بود، همان روزهایی که دبیرها از بچه‌ها می‌خواستند با وسایل دور ریختنی، کاردستی بسازند. لبخندی تلخ بر روی لبش نشست، آن روز از معلمش به خاطر ذهن خلاقش جایزه دریافت کرده بود. جایزه‌ای که به مزاج سایر همکلاسی‌هایش خوش نیامده و آن را خراب کرده بودند. قوری را بغل گرفت و رو به عکس مادرش، لب زد:
- پس کی وقتش میشه آرزوهام برآورده شه؟
یک ندا از درونش فریاد کشید:
- آرزوی تو برآورده شده و سهمش رسیده به یکی دیگه!
پوزخندی بر روی لبش نشاند و زمزمه کرد:
- سهم ما هم از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Maedeh.z

Maedeh.z

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/11/21
ارسالی‌ها
202
پسندها
698
امتیازها
4,013
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #64
علی لب گزید و سرش را پایین انداخت، حرفی نداشت تا بزند و دل کمندش تسلا پیدا کند؛ چون او بیشتر از همه به تسلا نیاز داشت!
- بابا؟
کمند از آغوش پدرش بیرون آمد و منتظر به او خیره شد. علی دل از عکس همسرش کَند و به کمند چشم دوخت.
- جانم؟
- حالش خوبه؟
- بهتر از من و تو!
کمند بغضش را فرو فرستاد، نم زیر چشم‌هایش را با دو انگشتش کنار زد و گفت:
- وقتی مامانم حالش خوبه، چرا من ناراحت باشم؟
دستش را بر روی خاک گذاشت و کمی به جلو خم شد.
- موافقی مامان؟
نتوانست؛ نتوانست مثل گردآفرید باشد زمانی که خاله‌اش را از دور دید!
مرضیه با دیدن کمند، پا تند کرد و در عرض چند دقیقه خودش را به او رساند. دستش را به دور شانه‌ی او حلقه کرد و کمند مطیع پیشانی‌اش را به قلب او چسباند. تلاشی برای گردآفرید بودن نکرد و لب زد:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maedeh.z

Maedeh.z

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/11/21
ارسالی‌ها
202
پسندها
698
امتیازها
4,013
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #65
قلب کمند از تپش ایستاد، مادرش حرف زده بود! صدای مادرش دقیقا همانی بود که خیال می‌کرد.
آب دهانش را فرو فرستاد و قبل از اینکه بتواند حرفی بزند، تصویر مادرش پر کشید و رفت! دستی به یقه‌ی تیشرت مشکی‌اش کشید و از روی تخت برخاست. همین‌که با چشم خودش دیده بود مادرش حرف می‌زند، برایش کافی بود. با شنیدن صدای در، سرش را به عقب چرخاند و گفت:
- بله؟
در به آرامی باز شد و قامت ماه جبین در چارچوب در نقش بست. لبخندی نیمه‌جان بر روی لب‌هایش نشاند و گفت:
- با این زانوهات چرا این همه پله رو اومدی بالا قشنگم؟
ماه جبین دستی به روسری مشکی‌اش کشید و فضای اتاق را زیر نظر گرفت. آه پر از حسرتی از میان لب‌های خشکیده ماه جبین بیرون آمد و ثانیه‌ای بعد، روی تخت نشست.
کمند قید ایستادن را زد و بر روی تخت خوابید. سرش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maedeh.z

Maedeh.z

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/11/21
ارسالی‌ها
202
پسندها
698
امتیازها
4,013
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #66
ستاره سرش را بالا و پایین کرد و در سکوت به حرکت دست کمند چشم دوخت.
کمند فارغ از دنیای اطرافش، در نقاشی‌اش غرق شده بود. نفس‌هایش آرام شده و خبری از بی‌قراری روزهای قبلش نبود. بعد از چند دقیقه، نگاه کلی به نقاشی انداخت، مثل همیشه همه چیز بی‌نقص کشیده شده بود. جای مادرش خالی بود تا ببیند دیگر او خط‌های درهم نمی‌کشد!
دم عمیقی گرفت و برگه را به دست ستاره داد. ستاره سریع از روی پله برخاست و دست‌هایش را به دور گردن او حلقه کرد.
- مرسی خاله.
کمند زبانی بر روی لبش کشید و آماده جواب دادن به ستاره شد؛ اما ستاره آن‌قدر خوشحال بود که منتظر جوابی از جانب او نماند و به سمت خانه پا تند کرد.
کمند دست‌هایش را بر روی آسفالت گذاشت و از روی زمین برخاست. بی‌خیال خاک‌های نشسته بر روی لباسش شد و نگاهی به مسیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maedeh.z

Maedeh.z

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/11/21
ارسالی‌ها
202
پسندها
698
امتیازها
4,013
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #67
قطره اشکی از گوشه‌ی چشم کمند سر خورد و پایین آمد.
- نصفه جون شدم تا تونستم بهشون بگم مامانم هم ناشنواست و هم حرف نمی‌زنه!
- بیا به گذشته فکر نکنیم کمندم!
کمند لب‌هایش را بر روی هم گذاشت و زمزمه کرد:
- ولی اون رد سوختگی پشت کمر مامانم، هیچ‌وقت از یادم نمیره!
بعد از اتمام حرفش، سرش را به پشتی مبل تکیه داد و پلک‌هایش را بست. تصویر مادرش پشت پلک‌هایش درحال نقش بستن بود که ناگهان با جرقه زدن چیزی در ذهنش، تصویر محو شد!
صاف بر روی مبل نشست و گفت:
- ماه؟ اون روزی که اومدم خونه‌تون و بابابزرگ می‌خواست ازم بخواد که برم سرکار، چرا شما استرس داشتین؟
ماه جبین لبخندی بر روی لب نشاند و حین این‌که از روی مبل برمی‌خواست، گفت:
- چون نمی‌خواستم حال الانت رو ببینم!
کمند صاف نشست، تای ابرویش را بالا پراند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maedeh.z
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Hope

Maedeh.z

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/11/21
ارسالی‌ها
202
پسندها
698
امتیازها
4,013
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #68
گوشه‌ی لبش را بالا داد و زمزمه کرد:
- یعنی ازدواج کرده؟
انگشتش را از روی صفحه گوشی برداشت و استوری دوم او باز شد. یک کلیپ از بنیامین بود و او برای این‌که صدای او را بشنود، صدای گوشی‌اش را بیشتر کرد. تک‌تک کلمات بنیامین همسان گذشته، خنجری شد درون قلبش!
- سلام خدمت دنبال کننده‌های عزیزم، بالاخره بنده هم نیمه‌ی گمشده‌ی خودم رو پیدا کردم.
بعد از اتمام حرفش، دوربین را به سمت دختری گرفت و آن دختر دستش را بالا برد و تکان داد.
- به شما هم پیشنهاد می‌کنم توی شرکت‌ها، بیمارستان‌ها و مدرسه‌ها به دنبال نیمه‌ی گمشده‌تون بگردید، نیمه‌ی گمشده با کار بهتر از نیمه‌ی گمشده بدون کاره! به حرف کسایی هم که می‌گن زن باید هنر داشته باشه، گوش ندید! هنر چیزیه که راحتی به دست میاد؛ اما کار خوب نه!
استوری بنیامین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maedeh.z
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Hope

Maedeh.z

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/11/21
ارسالی‌ها
202
پسندها
698
امتیازها
4,013
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #69
بعد از اتمام خواندنش، با آستین لباسش اشک‌هایش را پاک کرد و دکمه‌ی ارسال پست را زد. ثانیه‌ای بعد، حین این‌که پست را استوری می‌کرد، از روی زمین برخاست.
آب دماغش را بالا کشید و با پیچیدن صدای درب خانه درون‌ گوشش، قید ایستادن در اتاق را زد و از درب رد شد.
قامت پدرش را که دید، لبخند بر روی لب نشاند و دم عمیقی گرفت. بوی ماکارانی که درست کرده بود، زیر بینی‌اش پیچید و با قار و قور کردن معده‌اش، فهمید که خیلی وقت است سرگرم کشیدن تابلو شده!
- سلام بابا.
علی به سمتش چرخید و با دیدن گونه‌های رنگی او، حین این‌که کت مشکی‌اش را از تن در می‌آورد گامی به جلو برداشت و خودش را به کمند نزدیک کرد.
- سلام کمندم، باز صورتت رنگیه!
کمند لب‌هایش را غنچه کرد و نگاهش را به سقف دوخت. پدرش به تمیز بودن اهمیت زیادی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maedeh.z
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Hope

Maedeh.z

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/11/21
ارسالی‌ها
202
پسندها
698
امتیازها
4,013
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #70
علی سکوت کرد و به غذا خوردنش ادامه داد و کمند، تنها دم عمیقی گرفت تا بغض نشسته در گلویش، پایین رود.
- دیگه نمی‌خوای بری موسسه آبرنگ؟
کمند بدون این‌که سرش را بالا بیاورد، تنها به بازی کردن با غذایش ادامه داد و لب زد:
- نه.
- چرا؟
قلب کمند از تپش ایستاد. به دلیلی که برای نرفتن می‌بایست بیاورد، فکر نکرده بود! بهتر بود که نیمی از حقیقت را به زبان بیاورد برای همین، لب‌هایش را محکم بر روی هم قرار داد و سپس آرام زمزمه کرد:
- مدیرش یه جوریه.
علی دست از غذا خوردن کشید و منتظر به کمند چشم دوخت تا جوابش را بشنود.
کمند که سکوت پدرش را دید، چنگال را در ظرف رها و سپس به پشتی صندلی تکیه داد.
- انگار به اجبار اون موسسه رو زده. اصلاً به جنبه‌های دیگه هنر توجه نمی‌کنه و فقط پولی که به دست میاره رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maedeh.z
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Hope

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 3)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا