• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان په ژاره | میم.ز کاربر انجمن یک رمان

Maedeh.z

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/11/21
ارسالی‌ها
202
پسندها
698
امتیازها
4,013
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #41
گامی به راست برداشت و تا خواست از پشت در فاصله بگیرد، شنیدن اسمش از زبان بنیامین باعث شد ثابت بایستد.
- آره کمند.
گوش‌هایش تیز شدند تا مکالمه‌ای که ظاهراً به او مربوط بود را بشنوند! صدای دخترانه‌ای به گوشش خورد و ثانیه‌ای بعد، صاحب آن صدا را تشخیص داد؛ بهار!
- مطمئنی؟
هوم کشیده‌ای که بنیامین گفت باعث شد گامی به چپ بردارد و فاصله‌‌اش را با در کمتر کند. صدای خنده‌ی بهار باعث شد ابروهایش را به هم نزدیک کند، گوشه‌ی لبش را گاز گرفت و زمزمه کرد:
- دارن جوک برای هم تعریف می‌کنن؟
قلبش تندتند می‌کوبید و ذهنش کنجکاو شده بود تا حرف‌های آن‌ها را بیشتر بفهمد. آب دهانش را قورت داد و به صدای بنیامین گوش سپرد.
- آره، از این‌که مثل خمیر توی دستمه و من می‌تونم به هرشکلی که دوست دارم، تغییرش بدم راضی‌ام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Maedeh.z

Maedeh.z

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/11/21
ارسالی‌ها
202
پسندها
698
امتیازها
4,013
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #42
سرش را به چپ چرخاند و با دیدن پله‌های جلوی بانک، بدون مکث به سمت‌شان حرکت کرد و روی آن‌ها نشست. نگاه خیره‌ی آدم‌هایی که به بانک می‌رفتند برایش مهم نبود چون فقط جسمش در آن‌جا حضور داشت!
دستمالی از جیب کیفش بیرون آورد و با آن نم زیر چشم‌هایش را پاک کرد. خسته بود و دلش آغوش ماه‌جبین را می‌خواست؛ اما از رویارویی با آن‌ها خجالت می‌کشید.
دست‌هایش را در هم قلاب کرد و سرش را پایین انداخت. زبانی بر روی لب‌های خشکش کشید و زمزمه کرد:
- به خاطر کار رفتم اون‌جا نه دل و قلوه دادن، برم به ماه‌جبین چی بگم آخه؟
با درد پلک‌هایش را بر هم فشرد. معده‌اش تیر می‌کشید و سرش گیج می‌رفت.
- خانوم؟
آرام سرش را بالا آورد و به زنی که کنارش ایستاده بود نگاه کرد. زن چادر مشکی‌اش را کمی جلو کشید و دستش را به سمت او دراز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Maedeh.z

Maedeh.z

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/11/21
ارسالی‌ها
202
پسندها
698
امتیازها
4,013
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #43
با قلبی که اندکی حال خوب نصیبش شده بود، نی را به لب‌هایش نزدیک کرد و تمام آب‌میوه را یک نفس سر کشید.
بعد از اتمام آب‌میوه‌اش، آن‌را درون سطل زباله‌ی سبز رنگی که کنارش قرار داشت، انداخت. زبانی بر روی لبش کشید و آخرین قطرات آب‌میوه را خورد.
دیوانه شده بود وگرنه کدام آدم عاقلی بعد از شنیدن کلی حرف، این‌گونه لبخند میزد؟
موهای ریخته شده بر پیشانی‌اش را به داخل مقنعه هدایت کرد و آیینه‌ای از جیب کیفش بیرون آورد. با حفظ لبخند روی لبش، آیینه‌ای که جلدش بنفش بود را جلوی صورتش آورد.
با دیدن چهره‌ی نقش بسته‌اش در آیینه، لبخند بر روی لب‌هایش ماسید. ریملی که صبح به مژه‌هایش زده بود زیر چشم‌هایش ریخته شده و گونه‌هایش به زردی میزد.
لب برچید و زمزمه کرد:
- متأسفم از این‌که حالت بد شد!
مخاطب حرفش، خودش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Maedeh.z

Maedeh.z

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/11/21
ارسالی‌ها
202
پسندها
698
امتیازها
4,013
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #44
برای همین تنها دکمه‌ی بغل گوشی را فشرد و صفحه‌ی آن را خاموش کرد.
- رسیدیم خانم.
دم عمیقی گرفت و بعد از پرداختن کرایه راننده، از ماشین پایین آمد. نگاهش را به درخت‌های سر به فلک کشیده دوخت و با لبخندی که بر روی لبش نقش بسته بود، به سمت جنگل گام برداشت. دلش می‌خواست روی زمین بخوابد و از پایین به درخت‌ها بنگرد، در اصل برای صحبت کردن با درخت‌ها به این‌جا آمده بود؛ چون آن‌ها رازهای بقیه را جار نمی‌زدند، عیب‌هایشان را به رخ‌شان نمی‌کشیدند و از همه مهم‌تر، آن‌ها را نصحیت نمی‌کردند!
از کنار درخت‌های زیادی عبور و به زنگ خوردن مداوم گوشی‌اش توجه نکرد. با پیدا کردن جای مناسب، بدون معطلی بر روی زمین نشست و‌ نگاهش را به آسمان دوخت. نفس عمیقی کشید، طعم‌ اکسیژن این‌جا را دوست داشت چون بدون دود و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Maedeh.z

Maedeh.z

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/11/21
ارسالی‌ها
202
پسندها
698
امتیازها
4,013
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #45
برای چند ثانیه، قلبش از تپش ایستاد. خودش را لعنت کرد که چرا نقطه ضعف نشان داده!
با درد پلک‌هایش را بست و گوشه‌ی لبش را اسیر دندان‌هایش کرد. ذهنش قفل کرده بود و راه درست را نمی‌یافت. صدای بنیامین باعث شد لبش را از میان دندان‌هایش آزاد کند و به قلبش اجازه‌ی تپیدن بدهد.
- چی‌شد؟
چشمه‌ی اشکش جوشید و با بسته شدن پلک‌هایش، قطره‌های اشکش همسان مروارید بر روی گونه‌هایش سر خوردند و پایین آمدند.
- جنگل قائمم.
پارچه‌ی مانتویش را میان دستش فشرد و در دل به خودش بابت ضعیف بودنش، لعنت فرستاد.
- رفتی جنگل قائم که چی بشه؟
پلک‌هایش را به سرعت گشود، ابروهایش را به هم‌دیگر گره زد و با خشونت گفت:
- به تو ربطی نداره، می‌فهمی؟
سپس بدون این‌که فرصت پاسخ دادن به او بدهد، تماس را قطع کرد. دم عمیقی گرفت و لب زد:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Maedeh.z

Maedeh.z

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/11/21
ارسالی‌ها
202
پسندها
698
امتیازها
4,013
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #46
زبانی بر روی لب‌هایش کشید و تماس را وصل کرد.
- کجایی؟
نفس حبس شده‌اش را آزاد کرد و قبل از این‌که جوابی بدهد، بنیامین گفت:
- دیدمت.
بعد از اتمام حرفش تماس را قطع کرد و کمند نگاهش را به اطراف چرخاند تا بتواند او را پیدا کند. با دیدن ماشین پژو پارسی که متعلق به بنیامین بود، زیر لب یاعلی زمزمه کرد و گامی به جلو برداشت.
ثانیه‌ای بعد ماشین جلوی پایش ترمز زد و بنیامین بدون این که دل از صندلی ماشینش بِکَند، به سمت در خم شد و آن‌را گشود. عینک آفتابی روی چشم‌هایش را به سمت موهایش هدایت کرد و گفت:
- سوار شو.
کمند ناچار، بند کیفش را بر روی شانه‌اش جابه‌جا کرد و دستش را به در ماشین رساند. اخمی بر روی صورتش نشاند و سوار شد. بوی سیگار فضای ماشین را در بر گرفته و باعث تعجب کمند شده بود. در دل از خود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Maedeh.z

Maedeh.z

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/11/21
ارسالی‌ها
202
پسندها
698
امتیازها
4,013
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #47
با پیچیدن صدای در درون گوشش، گامی به جلو برداشت و به سمت نزدیک‌ترین نیمکت نارنجی رنگ رفت.
صدای گنجشک‌ها باعث آرامشش می‌شد و از این‌که بچه‌ای نبود تا درون سرسره‌ها بازی کند، راضی بود.
دست‌هایش را در سینه جمع کرد و کیفش را بر روی پاهایش گذاشت.
بنیامین بعد از قفل کردن درب ماشین، با دو لیوان شیر موز به سمت او گام برداشت و ثانیه‌ای بعد کنارش جا گرفت.
- بگیرش.
کمند نگاهش را از پلاک خاکی ماشین بنیامین گرفت و به لیوان شیر موز چشم دوخت. با مکث نگاهش را از صورت نقش بسته‌اش در صفحه‌ی ساعت مچی بنیامین، گرفت و لیوان را از حصار دست‌های او آزاد کرد.
بدون این‌که لب به محتویات درون لیوان بزند، آن را میان دو دستش گرفت و به چند پیرمرد و پیرزنی نگریست که گوشه‌‌ای از پارک نشسته بودند و با هم حرف می‌زدند. با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Maedeh.z

Maedeh.z

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/11/21
ارسالی‌ها
202
پسندها
698
امتیازها
4,013
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #48
کمند لپش را از داخل دهانش گاز گرفت تا جیغ نزند! نگاهش را به موهای خوش‌حالت بنیامین سوق داد و در دل آرزو کرد که ای کاش می‌توانست دستش را میان آن‌ها برده و دانه به دانه‌ی آن‌ها را جدا می‌کرد!
پوزخندی بر روی لبش نشست و گفت:
- من اصلاً کتاب نمی‌خونم!
کتاب می‌خواند؛ اما فقط برای پدر بزرگ نابینایش! این‌که بخواهد ساعت‌ها یک کتاب را به دست بگیرد و شروع به خواندن کند، هیچ‌وقت به مزاجش خوش نیامده بود.
- مطمئنی؟
با پیچیدن صدای اس‌ام‌اس گوشی‌اش، دست از جواب دادن به بنیامین کشید و به صفحه‌ی موبایلش چشم دوخت. مادرش به او پیام داده و حالش را جویا شده بود. لبخندی بر روی لب نشاند و قفل گوشی را گشود و شروع به تایپ کردن کرد« خوبم، یک ساعت دیگه میام دنبالت بریم پیش ماه قشنگم » بعد از اتمام پیامش، یک دور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Maedeh.z

Maedeh.z

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/11/21
ارسالی‌ها
202
پسندها
698
امتیازها
4,013
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #49
بنیامین که گویی هیچ‌کدام از حرف‌های او را متوجه نشده بود، تنها لب زد:
- گفتی مادرت چیه؟
کمند نگاهش را به انتهای پارک، جایی که یک حوض آب وجود داشت دوخت و گفت:
- ناشنواست!
- و تو الان باید این رو به من بگی؟
تای ابروی کمند بالا رفت و صورتش را به سمت بنیامین چرخاند. هیچ‌کدام از حرف‌های او را درک نمی‌کرد!
- چرا می‌بایست بهت بگم؟
دست‌های گندمی بنیامین، از عصبانیت مشت شد. این که مادر کمند، یک ناشنوا باشد در ذهنش نمی‌گنجید.
- چون قصدم ازدواج بود و تو می‌بایست به من بگی.
بعد از اتمام حرفش برخاست، انگشت اشاره‌اش را به سمت کمند گرفت و گفت:
- منِ لعنتی رفتم به خانواده‌ام گفتم برای خواستگاری آماده باشن و تو الان باید به من بگی مادرت کَر و لالِ؟
اشک در چشم‌های کمند نشست و بغض در گلویش جا خوش کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Maedeh.z

Maedeh.z

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/11/21
ارسالی‌ها
202
پسندها
698
امتیازها
4,013
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #50
با دیدن زن چادری، دم عمیقی گرفت و آب دهانش را فرو فرستاد. زن دستی به لبه‌ی چادر مشکی‌اش کشید و با چشم‌های کشیده‌اش به او زل زد.
کمند با پشت دست، اشک‌های نشسته زیر چشم‌هایش را پاک کرد و با صدای گرفته گفت:
- مشکلی پیش اومده؟
زن لبخندی بر روی لب‌های بدون رژش نشاند و گفت:
- نه عزیزم، خواستم ببینم مشکلت چیه و اگه کمکی از دستم برمیاد انجام بدم.
کمند نگاهش را از چشم‌های قهوه‌ای زن گرفت و به خیابان دوخت. یک مسجد در انتهای خیابان به او چشمک زد. زبانی بر روی لبش کشید و زمزمه کرد:
- مشکل من کَر و لال بودن مادرم و دل‌بستن به یه آدم اشتباهه، ممنونم ازتون!
بر روی پاشنه‌ی پا چرخید و بدون آن‌که به زن توجه کند، به سمت مسجد گام برداشت. بهترین جا برای اشک ریختن، بی‌شک همان‌جا بود!
«پایان فصل دوم»
***
«...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Maedeh.z

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 3)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا