فال شب یلدا

داستان کودک مجموعه داستان‌های کودک سفرهای جادویی تامی | دیاناس کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Kalŏn
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 6
  • بازدیدها 1,163
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,502
پسندها
40,702
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
به نام یگانه زیبای هستی
کد داستان: 75
ناظر: Raha~ رَهٰآ

نام مجموعه‌ داستان‌های کودک: سفرهای جادویی تامی
نام نویسنده: دیاناس
ژانر: #علمی_تخیلی

خلاصه: مجموعه داستان‌های سفرهای جادویی تامی، داستان‌هایی علمی_تخیلی از سفر به بدن را بازگو کرده که به زبان کودکان نوشته می‌شود!


* این مجموعه هیچ‌گونه محدودیت سنی و جنسیتی را دارا نمی‌باشد.

فهرست:

۱. دفاع
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

MONTE CRISTO

کاربر قابل احترام
سطح
44
 
ارسالی‌ها
4,600
پسندها
50,314
امتیازها
77,373
مدال‌ها
77
سن
20
  • #2
داستان_کودک.jpg
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ داستان کودک خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
*☆ قوانین جامع تایپ داستان کودک کاربران ☆*

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان‌کودک به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡


درصورت پایان یافتن داستان کودک خود در تاپیک زیر اعلام کنید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : MONTE CRISTO

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,502
پسندها
40,702
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
نام داستان: دفاع

صبح یه روز زمستونی، وقتی که خورشید میون اَبرا خودشو قایم کرده بود گاهیم به زمین سرک می‌کشید، تامی وقتی که چشماش رو باز کرد، حس که گلوش کمی می‌خاره. سر جاش نشست، دستشو رو گلوش گذاشت و بعد از یه کم فکر کردن با خودش گفت:
- یعنی گلوم خراب شده؟!
و وقتی که نتونست جوابی به سوالی که از خودش پرسیده بود بده، از جاش بلند شد و خیلی سریع خودشو به مامانش توی آشپزخونه رسوند.
مامان تامی وقتی اونو دید بهش لبخند زد و لپ تامی رو بوسید. بعدم هم دستاش رو دور کمر تامی کوچولو حلقه کرد و روی میز وسط آشپزخونه گذاشتش. تامی به مامانش نگاه کرد و گفت:
- مامان؟ من حس می‌کنم گلوم خراب شده!
مامانِ تامی لبخندی زد، دستی روی پیشونی تامی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,502
پسندها
40,702
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
روی تختش که نشست، باد ملایمی که از پنجره به داخل خونه می‌اومد، بهش حس و حال خوبی داد. پس دوباره از جاش بلند شد و این‌بار خودش رو کشید سمت پنجره‌ی اتاقش.
تامی کوچولو سعی کرد خودش رو بالا بکشه اما با دیدن یه پای پشمالو که درست مقابل چشماش بود، از جا پرید و خودش رو عقب کشید. لیوان آب‌میوه رو به سینه‌ش چسبوند و با ترس به اون پای پشمالو خیره شد که نصف بدنش اون‌طرف دیوار قایم شده بود. یعنی چی می‌تونست باشه؟
تامی خودشو جلو کشید و با کنجکاوی نگاهشو به صاحب اون پای پشمالو و بامزه داد. با دیدن گربه‌ی کمی تپل و واقعاً پشمالویی که جلوش بود، خندید و بعد از این‌که لیوانش رو روی زمین گذاشت، خودش رو سمت گربه کشید و وَرجه وورجه کنان خندید و گفت:
- گربه‌ی ناز و بلا بیا بریم تو اَبرا.
گربه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,502
پسندها
40,702
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
گربه‌ی تپل و نارنجی‌رنگ پاهای تپلیش رو تکون داد و پرید تو اتاق تامی. تامی چند قدم خودش رو عقب کشید و گفت:
- چرا اومدی تو اتاق؟ برو برو. الان مامان میاد.
گربه تکونی به پنجه‌هاش داد و یه تامی دید که توی هوا معلق شده، پس با ذوق و هیجان خودش رو به سمت گربه کشید و با چشم‌هایی که از شدت ذوق دودو می‌زدن، گفت:
- تو پرواز می‌کنی!
اون‌وقت بود که گربه‌ی قصه‌ی ما دهنش رو باز کرد و با نشون دادن دندونای مرتب و تیزش، خندید، بعد هم چرخی توی هوا زد و گفت:
- من گابریلم، گربه‌ی سرزمین جادو!
تامی چشماش رو درشت کرد و گفت:
- سرزمین جادو می‌شه کجا؟
گابریل چرخی به خودش داد و دور تامی چرخید:
- یه جای دور، یه جا بین ابرا، زیر زمین و ریشه‌ی درختا.
یهو غیب شد و بعد از چند لحظه بالای سر تامی ظاهر شد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,502
پسندها
40,702
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
تامی دستاش رو از دور گابریل رها کرد و جلوی دهنش گرفت. یه کم که گذشت، سرفه‌هاش از بین رفت و رو به گابریل، با ناراحتی گفت:
- مامان میگه من مریض شدم. از اون چیزا تو گلوم هست...اونا...اونا که اسمش رو یادم رفته.
گابریل تابی توی هوا خورد و جلو رفت:
- می‌خوای بهت نشون بدم تو گلوت چه خبره؟
و بازم اون خنده‌ی به‌خصوص و بامزه‌ش رو کرد. تامی دستش رو بالا آوورد و گفت:
- یعنی دست کنم تو دهنم که باز شه و ببینم؟
گابریل بازم چرخ خورد. انگار اون به چرخیدن علاقه‌ی زیادی داشت. پشت سر تامی قرار گرفت و دستاش رو روی شونه‌های تامی گذاشت.
- نه، نه. ما می‌تونیم سفر کنیم.
تامی تا سرش رو چرخوند، گابریل ناپدید شد.
- کجا بریم؟
گابریل یهو روبه‌روش ظاهر شد و گفت:
- یه سفر جادویی، یه سفر به داخل بدنت،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,502
پسندها
40,702
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
گابریل، بدن تپل و نارنجی‌رنگش رو تکون داد و توی هوا معلق شد. بامی با ذوق به گابریل نگاه کرد. گابریل دستاش رو توی هوا تکون داد که یهو یه نور طلایی‌رنگ و جادویی از دستش بیرون اومد و شبیه یه گل شد‌. گابریل با چشمای گرد و سبزش به تامی نگاه کرد و گفت:
- گل رو بردار.
تامی با همون ذوق، دستشو دراز کرد و اون گل جادویی رو با دستاش گرفت و یه مرتبه ناپدید شد. تامی حس این رو داشت که داره از یه جایی میوفته پایین، پس چشماش رو بست و با ترس فریاد رد:
- گربه؟ گربه؟
و همون لحظه یه جای نرم فرود اومد. با ترس اول یه دونه از چشماش رو باز کرد و بعد هم چشم دیگه‌ش رو. همه چی دورش رنگ صورتی و قرمز داشت. با تعجب به اطرافش نگاه کرد. چقدر عجیب بود همه چیز. عجیب‌تر از همه اون صدای داد و هواری بود که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا