چه سخت است سوز دل
این شاعر دل سوخته.
درد دلش باشد چون
آوازی ناخوانده
گوهر اشک در چشمانش
حلقه زد ای خدا
تورا به خودت سوگند که
جانش در آتش است بیا
خدایا بیا و تنها پناه
قلبش تو باش
که سوز گریه بیصدایش
دل کوه و کویر لرزانده
اشک پاکش شد آتش جانش
ای خدا بیا و باش یارش
ای خدا بیا که قلبش بیتو
شده طوفانی درمانده
ز اشک شد دریاچهای از غم
زیر پایش ولی او مانده
یزددان نورش رسان که شکسته دلش
در غروب و تاریکیها مانده