متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شعر مجموعه شعر فنجان خالی قهوه | زری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع itszari
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 20
  • بازدیدها 528
  • کاربران تگ شده هیچ

itszari

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
419
پسندها
1,121
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #11
گمان کردی میانِ زندگی من و تو
فرسنگ‌ها فاصله، و دیوار حصارمانندی چیده‌اند.
که تا ابد، این راه را دوام می‌دهند.
نمی‌دانستی که این دیوارها را
خود ساخته‌ای...
اما اگر بودی
اگر گرمای دستانت را حس می‌کردم
هرگز این چنین نمی‌شد!
با هم، دیوارها را آوار می‌کردیم
 

itszari

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
419
پسندها
1,121
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #12
با بادی که در پیچ موهایت همچو نوازش‌گرانه
بازی و خودنمایی می‌کند.
کوه همچو رودی استوار و با استقامت
یک آواز دل‌نشین
شروع پرواز یک پرنده‌ی با شوق است
میان این آوازهای رنگارنگ
این چکامه‌های زیبا و دل‌ربا،
من همانند یک پرنده‌ی بال شکسته‌ام
 

itszari

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
419
پسندها
1,121
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #13
نامش عشق بود!
اما کلمه به کلمه‌اش، از اجزای یک غمِ بی‌پایان
ذرات قلبش، از قطرات باران ساخته شده بود
و صدای تپشش، از صدای طنین و دل‌نواز باران
بر ایوان‌ و کاخ‌ها و بام‌های کاه‌گلی
و من هم‌چنان او را
چون شاخه‌ی درخت بلوط، که شکسته باشد
هم‌چنان سایه‌اش را دوست دارم
 

itszari

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
419
پسندها
1,121
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #14
الفبا، برای بیانِ عشق تو کم است
بی‌شک، برای اجزای روی زیبای توست
دست‌هایم برای جست‌و‌جوی دستانت،
جان تازه‌ای گرفتند.
اینک دهانم برای بیان عشق توست
ای کاشف آتش
ای مخلوقات عشق
در دلم، تو همانند قطرات باران
که تصویر خنده‌هایت را به بند می‌کشد
که هرگز خنده‌هایت، از ذهنم پاک نخواهد شد!
 

itszari

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
419
پسندها
1,121
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #15
به چشمان زیبایش،
که زیبایی‌اش همچو آفتابی درخشان
و دستان سپیدش که بازتاب آفتاب
و همانند باران آرام‌بخش
و نرمخند لبانش، تصویر زیبایی
از ج*ن*س الماسی درخشان
و افق ماورای دیدش، همچو سیگاری
بر لبان خشکیده‌ی من
هم‌چنان کدر می‌کند و به خوبی یادم است
و من آن آفتابی که منتظر تکه ابری است
و گویی گمان می‌کردم
در آن زمان که با من
هرگز آواز نخوانده‌ای و نه تاب گفتن
و نه میل رفتن
و رنج و درد قلب سوخته‌ی من،
همه از آن نگفته‌ها بود!
گیسوان سیاهِ تو،
زیباتر از گیسوبان طلایی‌رنگ خورشید
و ل*ب‌های ترک خورده‌ام،
از سکوت رنج می‌برد
و همانند گلی تازه روئیده، برمخند نشکفته!
و همانند گلی ناامید، بر ل*بم پژمرده گشته!
و روی گونه‌ی گل‌گون و سردم را
قطرات اشک فرا گرفت.
و چشمانم را، همانند غبار غمی از ج*ن*س کدورت
و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

itszari

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
419
پسندها
1,121
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #16
قدرت به زبان آوردن نامت،
از زبان من رمیده بود
تمام جانم در برابر نام تو، ز عشق دیرینه‌ی تو
هم‌چنان بی‌توان رهیده بود
چرا ز عشق تو سخن می‌گویم؟ چرا از تو می‌گریزم؟
این دل چه طعنه‌هایی را که به جان نخرید!
قدرت به زبان آوردن عشقت،
از دل من رمیده بود! اینک چرا؟
جدایی از تن نبود؛ از دل سهمگین ما بود!
و سرنوشتِ بی‌رغم و غم‌انگیز من!
ای کاش این گونه نبود!
 

itszari

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
419
پسندها
1,121
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #17
به حال بد، من عادت کرده‌ام
از شکست خوردن نمی‌ترسم!
قوی و مقاوم‌تر از قبل، مردانه بلند خواهم شد
در زمان بلوا، سخن از کَس نیست!
نمی‌دانم... اما هم‌چنان احساس می‌کنم
هیچ‌گاه احساسم، به من دروغ نخواهد گفت
همانند بال‌های شکسته پرنده‌ای،
که آرزوی آواز سرودن دارد!
گویی
خیال پرواز کردن دارد!
 

itszari

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
419
پسندها
1,121
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #18

itszari

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
419
پسندها
1,121
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #19
من به آن صدا گوش می‌سپارم
صدایِ آواز یک پرنده است
پرنده‌ای با بال‌های شکسته و خسته
از هیاهوی جهان و پرواز کردن
خسته و آزرده شده است
و از ریزش برگ‌ها و خزان سرد
و از آرزوهای تکراری، درمانده شده است
بر یک غم بی‌پایان می‌خندد
و با آه و حسرت می‌گوید:
بهار نزدیک است!
 

itszari

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
419
پسندها
1,121
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #20
من دیگر آن پرنده‌ای که
با اشتیاق آواز می‌خواند نیستم
آن پرنده‌‌ی بال شکسته‌ای‌ام که
با چشمانی آغشته از اشک
بر روی بام خانه‌ات نشسته است
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا