- تاریخ ثبتنام
- 3/8/22
- ارسالیها
- 108
- پسندها
- 883
- امتیازها
- 3,753
- مدالها
- 6
سطح
7
- نویسنده موضوع
- #21
***
پشت در ایستاده و از بین کلیدهایی که به جا سوئیچی آویزان بود کلید خانه را بیرون میکشید که در چوبی به یکباره باز شد.
کیان پریشان بازواش را گرفت و گفت:
- کجا بودی فرشته؟ به صد جا زنگ زدم!
فرشته عقب کشید و همانطور که از کنارش میگذشت گفت:
- همین اطراف بودم.
کیان در را بست. چند لحظهای همان جا ایستاد و چشمهایش را روی هم گذاشت.
فرشته شالش را با حرص از روی سرش برداشت و روی کاناپه انداخت و گفت:
- ببین چطور دیوونه شدم که با این لباسها رفتم بیرون.
دست به کمر به سمت کیان برگشت که نزدیکش میشد.
کیان سرش را تکان داد و گفت:
- درستش میکنم.
فرشته عصبی خندید و انگشتهایش را کنار شقیقه قرار داد و با چشمهای بسته گفت:
- انقدر اینو تکرار نکن.
- کجا رفته بودی؟ چیزی خوردی؟
فرشته دوباره دست به کمر شد...
پشت در ایستاده و از بین کلیدهایی که به جا سوئیچی آویزان بود کلید خانه را بیرون میکشید که در چوبی به یکباره باز شد.
کیان پریشان بازواش را گرفت و گفت:
- کجا بودی فرشته؟ به صد جا زنگ زدم!
فرشته عقب کشید و همانطور که از کنارش میگذشت گفت:
- همین اطراف بودم.
کیان در را بست. چند لحظهای همان جا ایستاد و چشمهایش را روی هم گذاشت.
فرشته شالش را با حرص از روی سرش برداشت و روی کاناپه انداخت و گفت:
- ببین چطور دیوونه شدم که با این لباسها رفتم بیرون.
دست به کمر به سمت کیان برگشت که نزدیکش میشد.
کیان سرش را تکان داد و گفت:
- درستش میکنم.
فرشته عصبی خندید و انگشتهایش را کنار شقیقه قرار داد و با چشمهای بسته گفت:
- انقدر اینو تکرار نکن.
- کجا رفته بودی؟ چیزی خوردی؟
فرشته دوباره دست به کمر شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر