• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آسمان چشم او | Havva کاربر انجمن یک رمان

Havvaa

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
3/8/22
ارسالی‌ها
108
پسندها
883
امتیازها
3,753
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
آسمان چشم او
نام نویسنده:
Havva
ژانر رمان:
#درام، #عاشقانه
بسمه تعالی

کد رمان: 5312
ناظر: Queen_Hero 20-hasti


خلاصه:
فرشته ویدیویی از همسرش در فضای مجازی می‌بیند که باعث بهم خوردن زندگی‌ و موقعیت شغلی همسرش می‌شود‌. این ماجرا دلیلی می‌شود بر آشنایی فرشته با زنی چشم آبی، که روزی فرشته‌ی خیابان لاله‌زار بوده.

ماجرای رمان در دو دهه ۴۰.۵۰ و اخیر روایت می‌شود. اسامی برخی بازیگران و خوانندگان حقیقی نیستند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MONTE CRISTO

سرپرست بازنشسته
کاربر قابل احترام
تاریخ ثبت‌نام
11/9/21
ارسالی‌ها
4,498
پسندها
50,728
امتیازها
77,373
مدال‌ها
79
سن
19
سطح
38
 
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : MONTE CRISTO

Havvaa

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
3/8/22
ارسالی‌ها
108
پسندها
883
امتیازها
3,753
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
از همه کس گذر کنم، از تو گذر نمی‌شود
مشکل تو وفای من، مشکل من جفای تو

کن نظری که تشنه‌ام، بهر وصال عشق تو
من نکنم نظر به کس، جز رخ دلربای تو

(مولانا)

***
۲۵ آبان ۱۴۰۱

سرش را روی میز گذاشته و پای راستش را تکان می‌داد. از استرس کف دستانش عرق کرده بودن. در یک شب تمام غم عالم بر سرش فرود آمده بود.
هزار فکر در سرش می‌چرخید. شاید کسی به زندگی‌اش چشم داشت، شاید کسی طلسم‌اشان کرده بود.
صدای صحبت بقیه از دور شنیده میشد. یکی در حال تهدید و دیگری در حال توضیح و بهانه آوردن.
- فرشته!
سرش را بلند نکرد، حالش را نداشت. اینبار صدا نزدیک تر شد.
- فرشته جانم.
باز هم سرش را بلند نکرد. آمد و کنارش پشت میز نشست. دستش را پشت کمر او گذاشت و سرش را نزدیک گوشش آورد و گفت:
- چرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Havvaa

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
3/8/22
ارسالی‌ها
108
پسندها
883
امتیازها
3,753
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
فرشته به سمت یخچال رفت و قرص ژلوفن را برداشت، یکی داخل دهانش انداخت و کمی آب خورد تا سردردش بهتر بشود. بغضش کامل از بین نرفته بود و یه تلنگر برای گریه کردن می‌خواست.
صدای صحبت کردن کیان با وکیل می‌امد. گوشی‌اش را از روی میز برداشت و وارد واتساپ شد تا متن خبری که خواهرش دیشب فرستاده بود را دوباره بخواند. بلکه یه نشانه‌ای باشد تا به او مستقیم بگوید که این صد در صد دروغ است.
« از من سوءاستفاده کردن و بعد مثل دستمال پرتم کردن تو سطل آشغال.
اِنقدر برای هنرمندان سر و دست نشکنین. همینا زندگی منو نابود کردن و احساسم رو زیر پا گذاشتن. همین آقای کیان مِهراد من رو زیر پاش له و ازم سوءاستفاده کرد. من از آقای مهراد شکایت می‌کنم. خودش و دوستاش؛ آرش غفور و محمدعلی زند گولم زدن.»
گوشی را کناری پرت کرد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Havvaa

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
3/8/22
ارسالی‌ها
108
پسندها
883
امتیازها
3,753
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
آقای محمدی از جا بلند شد و سعی در آروم کردن جو به وجود اومده داشت.
فرشته چیزی نمی‌گفت، مثل آرش که حالا نشسته بود و سرش رو بین دست‌هاش گرفته بود.
- من میگم با همسراتون بشینین یه ویدیو بگیرید برای شبکه‌ها‌ی مجازی، من بعد‌ازظهر با یکی از خبرنگار‌ها یه ملاقات جور می‌کنم.
فرشته ابروهایش را بالا انداخت و متعجب به محمدی نگاه کرد. گرفتن ویدیو و گذاشتن آن در صفحه‌ی اینستاگرام؟! می‌ترسید از روبه‌رو شدن با مردم و حالا محمدی چه پیشنهادی می‌داد. اصلا به او چه ربطی داشت که بشیند کنار کیان صحبت کند؟
دهن باز کرد تا مخالفتش را بازگو کند:
- من نمی‌تونم.
کیان کلافه به طرفش برگشت و با مکث کوتاهی گفت:
- بهترین کار همینه فرشته. محمدی راست میگه؛ مردم وقتی ببینن تو کنارمی، باور می‌کنن که این قضیه سوءتفاهمِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Havvaa

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
3/8/22
ارسالی‌ها
108
پسندها
883
امتیازها
3,753
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
فرشته همونطور که فنجون‌های چای را از روی میز جمع می‌کرد، روبه آرش گفت:
- چیزی می‌خوای برات بیارم؟
آرش سرش را به عنوان نه تکان داد و تشکر کرد. از جا بلند شد و کتش را می‌پوشید که کیان گفت:
- یه لحظه بیا آرش.
فرشته که سینی فنجون‌ها را به سمت آشپزخانه می‌برد، ایستاد و به سمتشان برگشت‌.
- می‌خوام حرف‌هایی که قرارِ بزنیم رو با آرش چک کنم.
فرشته سرش را تکون داد و رفت. آرش سوالی نگاهش می‌کرد که کیان به سمت اتاق کارش راه افتاد و گفت:
- بیا.
آرش پشت سرش وارد اتاق شد. کیان به میز تحریر وسط اتاق تکیه داد و دست به سینه به آرش نگاه می‌کرد.
- چیه؟
- اونشب شما چیکار کردین؟
آرش عصبی خندید و گفت:
- گیر دادین به اون شب؟ از کجا معلوم درمورد مهمونیِ دو هفته پیشه؟
کیان چشم‌هاش رو ریز کرد و همونطور که خیره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Havvaa

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
3/8/22
ارسالی‌ها
108
پسندها
883
امتیازها
3,753
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
فرشته فنجون‌ها را شست، دستش را خشک کرد و به پذیرایی برگشت‌. کیان تنها از اتاق خارج شد که فرشته با دیدنش گفت:
- آرش رفت؟
کیان سرش را تکان داد. و فرشته دوباره گفت:
- خب بیا این فیلم رو بگیریم تموم بشه.
کیان مردد دست در جیب شلوارش کرد و گفت:
- می‌خوای فقط مصاحبه رو انجام بدیم؟
فرشته روی کاناپه نشست و دستی توی موهای مشکی‌اش کشید و گفت:
- هر کاری کنیم فقط این قضیه تموم بشه، کلی پیام از دوست و آشنا دارم که حتی نمی‌خوام پیام‌ها رو باز کنم.
کیان می‌خواست کنارش بشیند که تند گفت:
- چرا می‌شینی؟ برو پایه دوربین رو بیار دیگه.
کیان پوفی کشید و دوباره به اتاق کارش برگشت. همانطور که پایه را از داخل کمد چوبیِ کوچک گوشه‌ی اتاق برمی‌داشت، حرف‌هایی که قرار بود بزنه رو در ذهنش مرور می‌کرد.
به سالن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Havvaa

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
3/8/22
ارسالی‌ها
108
پسندها
883
امتیازها
3,753
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
کیان دوربین را روی تایمر گذاشت و بعد کنار فرشته نشست.
هر دو با لبخند به دوربین نگاه می‌کردن. کیان شروع کرد به حرف زدن، توضیح می‌داد که خبر منتشر شده صحیح نیست و او از کسی سوءاستفاده نکرده و حتی اون خانم را نمی‌شناسد.
فرشته گاهی با لبخند به او نگاه می‌کرد و گاهی به دوربین و بعد حرف‌های او را تائید می‌کرد.
کمی بعد که کیان سکوت کرد فرشته گفت:
- من به همسرم اعتماد دارم و مطمئنم همچین کاری نمی‌‌کنه. ما از اون خانمی که این اخبار رو منتشر کرده شکایت می‌کنیم.
کیان تشکر کرد و بعد از جا بلند شد و ویدیو را تمام کرد. فرشته پوفی کشید و شال را از روی سرش کشید.
گرمش شده بود و حال خوبی نداشت. از جا بلند شد تا یک لیوان آب خنک بخورد.
کیان پایه را جمع کرد و همانطور که به رفتنش نگاه می‌کرد گفت:
- خوبی؟
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Havvaa

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
3/8/22
ارسالی‌ها
108
پسندها
883
امتیازها
3,753
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
کیان از جا بلند شد، همانطور که به طرف آشپزخانه می‌رفت پرسید:
- قبل از اینکه بیان ناهار بخوریم؟
- ناهار نداریم.
کیان در یخچال را باز کرد و گفت:
- باشه سفارش میدم. چی می‌خوری؟
فرشته از حالت خوابیده خارج شد، انگار تازه یادش افتاد که گرسنه‌ است و از صبح هیچ نخورده.
- شوید پلو با ماهی.
کیان گردن کشید و از داخل آشپزخانه نگاهش کرد و متعجب گفت:
- ماهی!؟ تو کِی از ماهی خوشت اومده من خبر ندارم؟
شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت:
- نمیدونم یهو دلم ماهی خواست، شاید چون خیلی گرسنمه.
همان موقع صدای زنگ گوشی‌اش بلند شد. خم شد و آن را از روی میز جلوی مبل برداشت. خواهرش بود که از واتساپ تماس می‌گرفت.
با لبخند تماس را باز کرد و برخلاف تصورش چهره‌ی مادرش روی صفحه نمایان شد.
- سلام نِئجه سن قیزیم؟ ( سلام چطوری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Havvaa

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
3/8/22
ارسالی‌ها
108
پسندها
883
امتیازها
3,753
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
- می‌خوای بیا ببین آقای مِهراد.
کیان لبخندی زد و تنها گفت:
- من معذرت می‌خوام.
سهراب سرش را تکون داد و گفت:
- از طرف من خداحافظ.
کیان هم عقب کشید چون گوشی همراهش زنگ خورد. فرشته برگشت و نگاهی به او انداخت که آرام با کسی حرف می‌زد.
با مادرش که روبه رو شد خواست چیزی بگوید که یکی گوشی را کشید.
صدای مادرش بلند شد:
- قوی قیزیمنان بیر سوز دانیشیم. (بزار دو کلمه با دخترم حرف بزنم.)
به جای چهره‌‌ی کسی پارکت و پای لاک زده را می‌دید.
صدای خواهرش که نزدیک تر بود بلند شد:
- وای مامان خوبه هر روز زنگ می‌زنی.
سکوت را شکست و گفت:
- فریماه چیکار می‌کنی؟
مثل اینکه خواهرش داشت وارد اتاق دیگری میشد.
اینبار دیوار های آبی رنگ را میدید.
با ذوق گفت:
- وای اتاق پسرمون آماده شد؟
فریماه دوربین را عوض کرد، گوشی را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا