متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دنباله دار یه متن و ایده بگو، هوش مصنوعی برات تبدیل به داستانش می‌کنه!

  • نویسنده موضوع مَمّد
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 70
  • بازدیدها 2,197
  • کاربران تگ شده هیچ

هــورزاد

نو ورود
سطح
4
 
ارسالی‌ها
19
پسندها
306
امتیازها
1,690
مدال‌ها
3
  • #31
داستانی درباره دختر سکینه فالگیر و عشقش آرتام جون
 
امضا : هــورزاد

آبی پَرَست؛

هنرمند انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,475
پسندها
34,121
امتیازها
64,873
مدال‌ها
43
  • #32
داستان درباره‌ی دختری آفتاب و مهتاب ندیده که نسبت به تمام رخ دادها و اتفاقات دورش از واکنش های عا و عجب و که اینطور استفاده می‌کرد
 
امضا : آبی پَرَست؛

MOHE&A

نو ورود
سطح
5
 
ارسالی‌ها
14
پسندها
565
امتیازها
2,603
مدال‌ها
4
  • #33
درباره دختری که آرزو داره یه بابالنگ دراز...ویه فرشته مهربون ویه غول چراغ جادو داشت:)
 

الهام.س

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,720
پسندها
5,011
امتیازها
25,673
مدال‌ها
14

نازنین مرادخانلو

نویسنده افتخاری
سطح
1
 
ارسالی‌ها
70
پسندها
196
امتیازها
548
مدال‌ها
2
سن
27
  • #35
داستان ۳۰ خطی درمورد شرخری که عاشق شد
 
امضا : نازنین مرادخانلو

RAKHSHA

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
21
پسندها
174
امتیازها
1,003
مدال‌ها
3
  • #36
یه داستان درباره ی یه دختر که از زندگیش خسته شده و میخواد خودکشی کنه اما همون شب با یه پسر جذاب آشنا میشه و تصمیم میگیره بیشتر باهاش آشنا بشه اما این وسط یه سری چیزا میفهمه که حسابی جونش رو به خطر میندازه
 
امضا : RAKHSHA

سیما مشکات

نو ورود
سطح
7
 
ارسالی‌ها
27
پسندها
957
امتیازها
4,690
مدال‌ها
5
سن
20
  • #37
داستان راجع به باشگاه ورزشی مرموزی که شهریه اش فقط ۲۵۰ تومنه و یکم مشکوکه.. یکی از پسرا برای علت این قیمت تخیلی قیام می‌کنه تا ببینه قضیه چیه که می‌فهمه این بدبختا پوشش بودن برای قاچاق آدامس بادکنکی با قابلیت صدای آهنگ ۶و۸
یروز اتفاقی همه آدامسا دست مردم میوفته و کل شهر میره رو هوا :sugarwarez-005:
 
امضا : سیما مشکات

مَمّد

کاربر فعال
سطح
39
 
ارسالی‌ها
1,261
پسندها
46,215
امتیازها
60,573
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #38
داستان 20 خطی ممد نبودی ببینی
ممد یک جوان بیکار بود که برای گذران زندگی به دنبال شغلی بود. اما هرجایی هم که می‌رفت، متوجه می‌شد که نبایدی برای خودش در آنجاست.

یک روز، در خیابانی از شهری که قبلا به آنجا رفته بود، به یک محله کوچک و آرام برخورد کرد. به همان لحظه، دلش خواست که در آنجا زندگی کند. اما برای زندگی در آنجا، باید به دنبال یک شغل بود.س از چند روز، ممد یک مغازه خرید و به فروش محصولات خانگی مثل چاشنی‌ها، کیک‌ها و پودر سرشار از پروتئین و مواد مغذی باز کرد. او از دستورهای پخت مادربزرگش استفاده می‌کرد و محصولات خوشمزه و مفیدی تولید می‌کرد.

مغازه‌ی ممد در کوتاهی محلی شناور شدنی شد و خانواده‌های محلی برای خرید از آنجا به خانه ممد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

مَمّد

کاربر فعال
سطح
39
 
ارسالی‌ها
1,261
پسندها
46,215
امتیازها
60,573
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #39
داستان ترسناک 20 خطی جن بو داده

جن بو داده، اسمی بود که به یک خانواده‌ی بسیار بزرگی از جن‌ها نسبت داده شده بود.
خانواده‌ی بو داده، به عنوان یکی از قوی‌ترین و خبیث‌ترین جن‌ها در دنیای ما شناخته می‌شد.

یک شب، در یک خانه‌ی دور افتاده از دهکده، یک خانواده از شر شیاطین و جن‌ها محافظت می‌کردند. در حالی که همه به خواب رفته بودند، برخی از جن‌های بدجنس، شروع به حمله به خانه کردند. به دلیل قدرت جن بو داده، جن‌های دیگر برای کمک خود، او را انتخاب کردند.
جن بو داده با سرعت بسیار زیادی به خانه رسید و آن‌ها را برای مدتی از خانه دور کرد. با این حال، بعد از چند دقیقه، جن‌های بدجنس دوباره با همه‌ی قدرت خود به خانه حمله کردند. با وجود تلاش های جن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

مَمّد

کاربر فعال
سطح
39
 
ارسالی‌ها
1,261
پسندها
46,215
امتیازها
60,573
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #40
داستان غم انگیز ۲۰ خطی سمیه نرو
سمیه نرو، دختر جوانی بود که به دلیل اعتیاد به مواد مخدر، زندگیش را از دست داد. او در یک شب تاریک و بارانی، به دنبال مواد مخدری که به او وعده شده بود، به خیابان‌های شهر رفت.

در آنجا، او با یکی از خلافکاران محلی روبرو شد که با تهدید و خشونت، او را به سمت یک خیابان کوچک و تاریک کشاند. در آنجا، دستور داد که او را بزنند.

او از این حادثه، دلش شکست و از آن روز، احساسی که به زندگی خود داشت، از بین رفت. او به خاطر تجربه ناشی از این حادثه، هرگز دوباره نتوانست به زندگی عادی بازگردد و در نهایت، در یک بیمارستان روانی بستری شد

از آن روز، افراد محلی به خاطر اینکه سمیه نرو از این حادثه ناراحت شده بود، به او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا