- تاریخ ثبتنام
- 14/1/19
- ارسالیها
- 5,104
- پسندها
- 25,189
- امتیازها
- 67,173
- مدالها
- 51
سطح
29
- نویسنده موضوع
- #11
***
ده روز بعد
درون کالسکهی سراسر جگری رنگ؛ روبه روی لایلا و هانا نشسته بود. اندکی دیگر به ورودی شهر ایواین میرسیدند. شهری که در مرکزش کاخ آستریا؛ محل زندگی ویولت واقع شده بود. دو روز بعد از آن گرگ و میش سوزان؛ جیکوب شاه از حال ناگوار دخترش آگاه شد و دستور ترک میدان جنگ و بازگشت به ایواین را برایش صادر کرد. با گذشتن از شهرهای ولاریس؛ هم زمان صدای فریادهای شادی مردم شنیده میشد. فرمان آتش بس موقتی از سوی ایدن پادشاه آنیهیلیت و پیروزی ارتش ولاریس در جنگ اخیر؛ خاطر اهالی ولاریس را اندکی آسوده کرده بود. ویولت امّا از این پیروزی خوشحال نبود. بعد از آن شب گویی آدم دیگری شده بود. لایلا که از سکوت ساکن در کالسکه خونش به جوش آمده بود؛ آرام به بازوی خواهرش هانا ضربه زد. چشمهای قهوهای...
ده روز بعد
درون کالسکهی سراسر جگری رنگ؛ روبه روی لایلا و هانا نشسته بود. اندکی دیگر به ورودی شهر ایواین میرسیدند. شهری که در مرکزش کاخ آستریا؛ محل زندگی ویولت واقع شده بود. دو روز بعد از آن گرگ و میش سوزان؛ جیکوب شاه از حال ناگوار دخترش آگاه شد و دستور ترک میدان جنگ و بازگشت به ایواین را برایش صادر کرد. با گذشتن از شهرهای ولاریس؛ هم زمان صدای فریادهای شادی مردم شنیده میشد. فرمان آتش بس موقتی از سوی ایدن پادشاه آنیهیلیت و پیروزی ارتش ولاریس در جنگ اخیر؛ خاطر اهالی ولاریس را اندکی آسوده کرده بود. ویولت امّا از این پیروزی خوشحال نبود. بعد از آن شب گویی آدم دیگری شده بود. لایلا که از سکوت ساکن در کالسکه خونش به جوش آمده بود؛ آرام به بازوی خواهرش هانا ضربه زد. چشمهای قهوهای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش