شعر مجموعه اشعار تاریک و روشن | فاطمه.م کاربر انجمن یک رمان

[فاطمه._.میم]

نام مجموعه: تاریک و روشن
شاعر: فاطمه.م

مقدمه:
کاش میشد که بیایی و دلت تنگ شود
کاش میشد مثلا فاصله کمرنگ شود​

 

[Samira-M]

| بسم رب العشق |•
​

ضمن عرض سلام و خوش آمد خدمت شما شاعر محترم؛
لطفاً قبل از شروع تایپ مجموعه اشعار خود، قوانین بخش را مطالعه کنید.
قوانین بخش اشعار کاربران

پس از ارسال بیست پست در دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست نقد بدهید...​

​

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[فاطمه._.میم]

اشک میریزم و چشم دل من خون شده‌ است
حیف از این دل که گرفتار جبونی شده‌ است​

 

[فاطمه._.میم]

بهترش این بود می‌مردم چو رفت او بی‌خبر
شاید آن‌دم دیدن‌ش، خوش‌تر ز فرقت بود از او...
​

 

[فاطمه._.میم]

سال‌ها ماندم، بیایی عاقبت اما نشد
مانده‌ام این زندگی من را چرا از من ربود

 

[فاطمه._.میم]

دیدنت، مرهم برایم بود و مرهم، درد من
دیدنت با آن یکی، کشت و گرفت این جان من

 

[فاطمه._.میم]

عاشقی پر شده از خستگی و بی‌زاری
در دیارم عشق هم دیگر ندارد جایی

 

[فاطمه._.میم]

هوش دار اینبار و بین در دل چه غم‌ها مانده است
رفتی و غربت غم عالم به دل تابانده است​

 

[فاطمه._.میم]

ای تو عزیز رفته، باز بیا به اینجا
یا که بگو کجایی، تا که بیایم آنجا...

 

[فاطمه._.میم]

درسی به من آموخت زمانه
کاین درس چرا بر تو نیاموخت
ندانم...
شاید دل ما چون تو نبود
و نتوانست... .
هرچند...
گله‌ از توی نامرد ندارم... .