متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان خسوف کامل ماه | فاطمه توکلیان کاربر انجمن یک رمان

.lTimal.

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی نقد
سطح
9
 
ارسالی‌ها
150
پسندها
1,234
امتیازها
8,063
مدال‌ها
10
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام رمان :
خسوف کامل ماه
نام نویسنده:
فاطمه توکلیان
ژانر رمان:
#فانتزی #عاشقانه
• بسم‌الله الرحمن الرحیم •

کد رمان: 5328
ناظر:
Ellery Ellery

خلاصه:
نِلا دانشجوی ارشد باستان‌شناسی، برای نوشتن پایان نامه‌اش راهی کویر پر از رمز و راز می‌شود‌؛ کویری که روزی زندگی در آن جریان داشته. شاید آدم‌هایش دیگر نباشند؛ اما پیمانی که در این‌جا بسته‌اند در تمام ذرات این خاک خشک، آسمان پرستاره و این نسیم دلربایش عجین‌ شده‌ و ذره‌ذره خاکش این‌ها را در قلب خود نگاه‌ داشته‌ است.

"هیچ‌کدام از شخصیت‌ها و وقایع داستان واقعی نیست و همه زاده‌ی تخیل نویسنده است."
[COLOR=rgb(85, 57...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : .lTimal.

MONTE CRISTO

کاربر قابل احترام
سطح
44
 
ارسالی‌ها
4,600
پسندها
50,314
امتیازها
77,373
مدال‌ها
77
سن
20
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : MONTE CRISTO

.lTimal.

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی نقد
سطح
9
 
ارسالی‌ها
150
پسندها
1,234
امتیازها
8,063
مدال‌ها
10
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
• بسم‌الله الرحمن الرحیم •
مقدمه:

پلنگ، دشمن عاشقانه‌ی ماه و خورشید، کمر همت می‌بندد تا بگیرد انتقامی عظیم.
توان مقابله با خورشید نیست و هدف معشوق اوست.
این رنگ سرخ ماه نشان از چیست؟
پلنگ بر ماه چیره شد و خورشید عمری عزادار.
- قسم به حال، به این زمانی که پلنگ پیروز میدان است و ماه، معشوق فداکار! نمی‌گذارم هیچ زمان گزندی به تو برسد و روحم در هر لحظه کنار توست؛ حتی اگر جسمم نباشد‌.
نه من خورشید هستم و نه تو ماه!
روایتی جدید از عاشقانه‌های من و تو... .


"کل الحُبّ لِلذین من فرط احسانهم لنا شعرنا ان‌الله یحبنا"...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : .lTimal.

.lTimal.

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی نقد
سطح
9
 
ارسالی‌ها
150
پسندها
1,234
امتیازها
8,063
مدال‌ها
10
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
فصل اول :

•تپش‌های این قلب ناآرام•

از راه‌روی طویل و سنگ‌کاری شده، با سنگ‌های قیمتی که هرکدام از مرغوب‌ترین‌ها در نوع خود هستند و نقوشی خیره کننده را بر تن خویش حک کرده‌اند در گذر هستم. با وجود مشعل‌هایی که آتشِ سوزان را در خود جای داده‌اند و به فاصله‌هایی یکسان از هم به دیوار وصل شده‌اند؛ روشنایی را میهمان این دالان تاریک کرده‌اند و به دلیل نور زبانه‌کش آتش هنر دست معماران با آن رنگ‌هایی طلایی و آبی بسیار در چشم است.
قدم‌هایی آرام در عین آشوب و شتاب درونی‌ام بر‌می‌دارم و با هر قدم، این قلب عجیب بین زمین و آسمان در گردش است؛ قصد دارد تا نرسیده به عاشق نفس معشوق را از این خوشی وصف نشدنی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : .lTimal.

.lTimal.

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی نقد
سطح
9
 
ارسالی‌ها
150
پسندها
1,234
امتیازها
8,063
مدال‌ها
10
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
با اتمام حرفم به چهره‌ی بشاش و سفیدگونه‌ی شهرزاد نگریستم. خنده در این چشمان کویری مانندش؛ مثل آفتاب داغ بر زمین می‌تابید و عنبیه‌ی قهوه‌ای‌اش، حال روشن‌تر از همیشه بود. پوست سفیدش رو به قرمزی میزد و گونه‌هایش گل انداخته‌بود.
لب‌های قرمز نیمه گوشتی‌اش را برای جلوگیری از خنده در دهان برد و به دندان کشید. به مانند بمبی ساعتی شده‌بود، در یک تصمیم آنی شرم را خورد و حیا را هم پشت سرش با آب‌معدنی در دستش، به معده‌اش راهنمایی کرد. با تمام توان و دهانی بازشده به اندازه‌ی غار، که تا آخرین دندانش را نشان می‌داد، شروع به خندیدن کرد؛ چنان قهقه زد که موی فر خرمایی رنگش، که به مدل سوسکی‌ از شال بیرون ریخته‌بود، با خندیدنش به هوا پرت شدند؛ هنوز پایین نیامده‌بودند که در آستانه راه باز به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : .lTimal.

.lTimal.

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی نقد
سطح
9
 
ارسالی‌ها
150
پسندها
1,234
امتیازها
8,063
مدال‌ها
10
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
با کمک‌ مادر شام را آماده کردیم، شام را با صحبت‌های پدر و مادر از محل کارشان و سوال‌هایی که از درباره‌ی امروزم می‌پرسیدند، نوش‌جان کردیم.
بعد از جمع کردن میز، به سمت اتاقم قدم برداشتم، تا کمی استراحت کنم. صدای در مانع پیشروی بیشترم شد، با صدای مادر که از من می‌خواست در را بر روی مهمان ناخوانده‌ی این ساعت باز کنم، مسیر رفته را برگشتم و به سمت در رفتم. با باز کردن در شهرزاد را دیدم، با ابروی بالا پریده به او چشم دوختم و پرسیدم:
- مگه نگفتی امشب نمیای بالا؟
با دست مرا از جلوی در کنار زد و داخل رفت، پررویی نثارش کردم، که پشت به من؛ جوری که خودم بشنوم گفت:
- خودتی( و با صدای بلند ادامه داد) شبتون بخیر عمو و زن‌عمو، شرمنده مزاحم شدم.
مادر و پدر جوابش را با خوش‌رویی دادند و تعارف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : .lTimal.

.lTimal.

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی نقد
سطح
9
 
ارسالی‌ها
150
پسندها
1,234
امتیازها
8,063
مدال‌ها
10
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
زیبایی حیاط خلوت پیش رو، با آن حوض آبی بزرگ که اطرافش را گل‌دان‌های سفید شمع‌دانی با گل‌های قرمز و صورتیشان احاطه کرده‌اند، همراه با آن صدای آب‌نمای میان حوض که صدای آرامش‌بخش سرازیر شدن آب را به هر گوشی می‌رساند، به یقین صحنه‌ای از بهشت است. درختان و بوته‌های گل در سه گوشه‌ی حیاط، باغی را علم کرده‌اند که نسیم خنکش در این گرمای تابستان نعمتی گران خوااهد بود و آواز بلبلانش موسیقیِ جاودانگی. نگاهی به طرف مخالفم انداختم زنان و سوگلی‌های شاه در زیر چادر‌های مخصوصشان نشسته، به رسم عادت مشغول غیبت و دسیسه‌چینی علیه رقیبشان یا فخر فروشی بودند. اگر بگویم شاه این مملکت بی‌سلیقه‌ است، کذب گفته‌ام، زنانش یکی از یکی زیبا‌تر و دلرباتر هستند. چشم از زیبارویان؛ اما گرگ صفتان گرفتم و به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : .lTimal.

.lTimal.

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی نقد
سطح
9
 
ارسالی‌ها
150
پسندها
1,234
امتیازها
8,063
مدال‌ها
10
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
صدای بوق‌ یا جیغ دستگاهی به طور ناگوار روی مغزم را خراش می‌داد و این باعث می‌شد خوابم را بر هم بزند.
میان پلک‌های سنگین شده‌ام را به سختی و با سماجت تمام توانستم کمی باز کنم؛ انگار دلشان نمی‌خواست به هیچ عنوان بینایی را به من ببخشند و گویی به تاریکی مدت‌هاست که عادت کرده‌اند. با گشودن چشم‌هایم لامپ بالای سرم تیز مردمک چشمانم را نشانه گرفت و سعی در کور کردن داشت.
چند بار پلک زدم تا دیدم بهتر شود، تازه متوجه شدم اینجا اتاقم نیست و بوی الکل مشامم را پر کرده بود. با باز شدن در خانمی سفیدپوش بالای سرم آمد و با لبخند گفت:
- بلاخره بیدار شدی!
یعنی چه بلاخره، اصلاً چرا این‌جا هستم؛ مگر چه‌قدر خوابیده‌ام یا چه اتفاقی برایم افتاده است؟!
از آن لحظه تا به الان که به اتاقی دیگر منتقل شدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : .lTimal.

.lTimal.

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی نقد
سطح
9
 
ارسالی‌ها
150
پسندها
1,234
امتیازها
8,063
مدال‌ها
10
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
کلافه‌تر از این دو روز گذشته و خسته برای نشستن مداوم روی تخت و دیدن در و دیوار‌ تکراری اتاق؛ بلند شدم. از اتاق که بیرون آمدم، مادر و خاله را دیدم که در حال دیدن فیلم مورد علاقه‌شان بودند.
متوجه‌ی حضور من نشده‌اند، بی‌خیال به سمت آشپزخانه رفتم؛ در همین بین کش موهایم را باز کردم و دوباره بالای سرم بستم.
شهرزاد را دیدم که با لباس‌های بیرون پشت میز ناهار خوری نشسته و دارد با اشتها از خورشت سبزی ظهر نوشِ جان می‌کند.
یا من روح شده‌ام یا این‌ها زیاد غرق کارهایشان‌اند، که هیچ کدام متوجه‌‌ی حضورم نمی‌شوند.
- علیک سلام خانم.
شهرزاد سری بالا گرفت و با لبخند جواب داد:
- بلاخره از اون تخت بدبخت دل کندی خواهر، بی سلام عزیزم؛ بهتری؟!
مانده‌ام شهرزاد به چه کسی رفته است، در هیچ‌کدام از دو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : .lTimal.

.lTimal.

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی نقد
سطح
9
 
ارسالی‌ها
150
پسندها
1,234
امتیازها
8,063
مدال‌ها
10
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
درون ماشین، روبه‌روی ساختمان کرمی رنگمان چند دقیقه‌ایست که نشسته‌ام و خیره به در مشکی رنگ، همراه با گل‌هایی به رنگ طلایی از جنس آهن منتظر آمدن شهرزاد هستم.
گویی بلاخره اجازه‌ داد این انتظارِ طاقت فرسا را در این هوای گرم تابستانی خاتمه دهد، از کنار گل‌های رنگی درون باغچه‌ی کوچک چسبیده به لبه‌ی جدول، رد شد و به سمت ماشین آمد. بی‌معطلی خود را روی صندلی شاگرد انداخت و دست به سمت کولر ماشین برد و درجه‌اش را زیاد‌تر کرد.
همانگونه که با مقنعه‌‌اش خود را باد می‌زد، توام با لبانی کِش آمده گفت:
- سلام، چرا حرکت نمی‌کنی؛ پختیم از گرما.
ماشین را روشن کردم و در حین ورود به خیابان؛ با اینکه صورتم آن‌طرف بود تا دور بزنم؛ شهرزاد را مخاطب قرار دادم و با تاسف گفتم:
- شرمنده که ربع‌ساعته تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : .lTimal.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا