• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ماچه سگ | میم.شبان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع میم. شبان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 206
  • بازدیدها 7,336
  • کاربران تگ شده هیچ

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,421
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #201
به خیالِ خام خودم سعی داشتم از اشتباه درش بیارم. که مثلا یارو گیج و سردرگم شده و من که عقلم می‌کشه باید درست و غلط رو نشونش بدم. انتظار هر چیزی رو داشتم به جز اینکه دستش رو با خشونت آزاد کنه و چوب رو به طرف سرم روونه کنه. تنها کاری که از دستم بر می‌اومد این بود که دست‌هام رو حائل سر و صورتم کنم. چوب به ساعد دو دستم خورد و جلوی ضربه رو گرفت. وقتی سرم رو بالا آوردم، پسره داشت می‌دوید و دور میشد. متعجب از این اتفاق، ساعدهای دردناکم رو ماساژ دادم. چه مرگش بود؟ دنبال چی می‌گشت؟ حیرون‌تر از قبل از پیاده رو بیرون اومدم. وارد خیابون شدم و دور خودم چرخیدم. صدای داد و فریاد و شکستن شیشه و دزدگیر ماشین می‌اومد. وحشتناک بود. همه چی داشت رنگ خشونت می‌گرفت. پلیس‌ها زیر دست و پا بودن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,421
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #202
درمونده از این لحظات بحرانی، گردن کشیدم و از لای دودهای سفید دنبال سیاوش گشتم. نبود که نبود. با استیصال پرسیدم:
- سیاوش کدوم گوریه پس، چرا تو رو ولت کرده به امون خدا؟
بی‌چاره رنگ به رخسار نداشت. آهی کشیدم و پیشونیم رو به بازویم تکیه دادم. جرعت نمی‌کردم دست‌هام رو از روی سینه‌اش بردارم. می‌ترسیدم بمیره. واقعا می‌ترسیدم. از دور و اطراف هنوز صدای شلیک می‌اومد اما نمیشد که ولش کنم. دقایقی گذشت و هیچکی برای کمک نیومد. دست‌هام خسته شده بود. کاش سیاوش اینجا بود. عقلش بیشتر می‌رسید که چیکار کنه. مهرسا دوست دختر اون بود، نه من! اون لعنتی باید ازش مراقبت می‌کرد. زیر لب لعنتی فرستادم و احساس کردم دیگه ضربانی در کار نیست. سرم رو از روی بازوم برداشتم و هراسون به چهره‌ی بی‌روحش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,421
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #203
ترکیب خون سرخ روی سیاهی آسفالت و بوی دود داشت حالم رو بهم میزد. وارد محوطه شدم و قدم اول رو برنداشته سر جام خشکم زد. یه نفر فریاد کشون از بالای پشت بوم سقوط کرد و روی زمین افتاد. قسم می‌خورم صدای خورد شدن استخون‌هاش رو شنیدم. سرم رو بالا بردم و به بالای پشت بوم نگاه کردم. چند نفر با لباس‌های معمولی، دانشجو‌هایی که چشم بند داشتن رو با دست بسته از روی پشت بوم به پایین پرت می‌کردن. جلوی چشمم یه قتل عام در حال رخ دادن بود. یاد حرفی که چند دقیقه پیش شنیدم افتادم. لباس شخصی‌ها! من تو این شرایط حریف هیچکی نمی‌شدم. قبل از اینکه دیر بشه و منم به سرنوشت بقیه دچار بشم، دمم رو گذاشتم روی کولم و از محوطه زدم بیرون. باید هر طور شده خودم رو از این جهنم مجسم خلاص می‌کردم و به زندگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,421
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #204
کشیدنم و به زور سوار ماشینم کردن. کشمکش‌ها و دست و پا زدنم بی‌فایده بود. چیزی نمی‌دیدم اما از صداها حدس میزدم کنار چند نفر دیگه نشستم. لغزش قطره‌های عرق از روی استخون شقیقه‌ام رو حس می‌کردم. ترس برم داشته بود. هیچ ایده‌ای نداشتم قراره کجا ببرنم و چه بلایی سرم بیارن. هرچی می‌رفتیم نمی‌رسیدیم و مسیر طولانی پیش روم بود. هر از چندگاهی یه نفر طلب آب می‌کرد که با تشر مامور خفه خون می‌گرفت. لحن بدی داشت و تند حرف میزد. در تموم عمرم و همه‌ی بالا و پایین‌هایی که داشتم، هیچوقت مثل الان سراسر دلهره نبودم. اوضاعم جالب نبود. دلپیچه داشتم و پشت سرم ورم کرده بود، درست مثل ساعد دست‌هام. ماشین مدام تکون می‌خورد و اعصابم رو بازی میداد. احتمالا روی جاده خاکی حرکت می‌کردیم. یعنی تهش چی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,421
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #205
- جنازه‌ها رو ندیدی؟ اصلا نگاه نمی‌کردن طرف بی‌گناهه یا نه، فقط میزدن!
- اگه اونجا نکشتنمون پس اینجام نمی‌کُشن. چهارتا شعار دادیم چوبشم داریم می‌خوریم. یکم اذیت می‌کنن بعدم ولمون می‌کنن بریم پی زندگیمون. مگه شهر هرته؟
بی‌چاره خبر نداشت داره تو بی‌قانون‌ترین و بی‌منطق‌ترین کشور دنیا زندگی می‌کنه. شهر هرت واسه یه لحظه‌اش بود. سری تکون دادم و گفتم:
- حس خوبی به این جریان ندارم.
- حس تو چیزی رو تعیین نمی‌کنه داداش. بچه‌ام تو خونه منتظرمه. هنوز یه سالش نشده. واسه بی‌پدر شدنش هنوز خیلی زوده! هر طور شده باید برگردم.
سرم رو چرخوندم به عقب و از گوشه چشم نگاهش کردم. شاید حتی از من جوون‌تر بود. جوون‌تر از اونی که بخواد پدر باشه. کنجکاو شدم و پرسیدم:
- تو چند سالته؟
- بیست و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,421
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #206
یکم از ریش‌های روی چونه‌اش سفید میزد که چهره‌اش رو جا افتاده‌تر نشون می‌داد. ابروهای شمشیری جدیت خاصی به صورتش داده بود و در کل ظاهرش سنتی و در عین حال شیک و موجه بود. در حال تلاش برای خوندن نوشته‌های ریز روی برگه‌ها بودم که یه مرتبه گفت:
- اسم و فامیل.
بدنم که کمی روی میز متمایل شده بود رو عقب کشیدم و به حالت اولیه برگشتم.
- بله؟
با همون لحن پیشین تکرار کرد:
- اسم و فامیل.
کارت ملیم رو ازم گرفته بودن، دیگه اسم پرسیدنشون چی بود؟ چیزی که می‌خواست رو گفتم.
- اسم پدر.
- پدر واقعیم یا شوهر مادرم؟
- هرکدوم که تو کارت شناساییت ثبت شده.
- عارف.
هرچی که گفتم رو روی کاغذ نوشت و بلند گفت:
- امیری!
مردی داخل اتاق اومد و احترام گذاشت. بی‌حرف کاغذ رو به طرف مرد گرفت و مرد بدون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
562
پسندها
4,421
امتیازها
17,473
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #207
تموم شجره نامه‌ام رو زیر سی ثانیه خلاصه کرد. اینها کی بودن دیگه؟ من با کی در افتاده بودم؟
- من رازی ندارم که بخوام بترسم. مثل آینه صاف صافم! این شمایین که باید بترسین. کلی آدم بی‌گناه رو دزدیدین آوردین وسط ناکجا آباد، تهدیدم می‌کنین؟
در حال مطالعه بیشتر پرونده‌ام که خیلی دوست داشتم بدونم محتویاتش چیه، نیشخند زد و گفت:
- هنوز نفهمیدی با کی طرفی؟
کلافه از شرایط دستی به صورتم کشیدم و اون گفت:
- با کیا بودی؟ به کدوم شبکه وصلی که بهتون خط دادن تو روز روشن بریزین تو خیابون؟ من اسم همدست‌هات رو می‌خوام.
از سر بیچارگی خندیدم و زیر لب تکرار کردم:
- شبکه، همدست...خدایا!
- جواب من رو بده.
صاف روی صندلی نشستم و دست‌های دستبند خورده‌ام رو روی میز گذاشتم. مکثی کردم تا یکم آرامش به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا