• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان ماچه سگ | میم.شبان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع میم. شبان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 214
  • بازدیدها 7,714
  • کاربران تگ شده هیچ

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
570
پسندها
4,692
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #191
نفس‌هاش آروم گرفت. نگاهش رو بالا آورد و بهم خیره‌ شدیم، بعد جفتمون شروع کردیم به خندیدن. زیاد طول نکشید که لبخندم از بین رفت، درحالی که طناز هنوز می‌خندید. خیلی بی‌مقدمه چشم‌های بدون لنز تیره‌اش چشم‌های اشکی تابان رو تو سرم تداعی کرد. تصویری که مثل یه نفرین تمام مدت جلوی چشم‌هام بود. بی‌هیچ دلیلی روانم بهم ریخت. تموم حس‌هام پرید. مثل ماشینی که با 180 تا سرعت داره میره و یه مرتبه ترمز می‌کنه. چشم‌های لعنتی تابان هیچ شباهتی به چشم‌های طناز نداشت. چشم‌های تابان اغلب اوقات غمگین و افسرده بود ولی چشم‌های طناز پر از نیاز. من با این فکرها آخرش عقلم رو از دست می‌دادم. برای حواس پرتی از دست‌هام استفاده کردم. طناز هیکل توپری داشت، درست بالعکس تابان! صورتش دم کرده بود و حرکاتش شباهتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
570
پسندها
4,692
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #192
نمی‌دونم چندمی بود، فقط می‌دونستم که تا خرخره پُرم! هیچ حد و مرزی در کار نبود. سیاوش می‌ریخت و من بی‌تعلل بالا می‌رفتم. دیگه هیچی حس نمی‌کردم. گلوم از سوختن زیاد سِر شده بود. درسته. پناه آوردم به رفیق قدیمی و صد البته که منظورم از رفیق، سیاوش نبود. پناه آوردم به پست‌ترین راه‌حل ممکن. می‌خواستم همه چیز رو از یاد ببرم. یادم بره کی‌ام و از کجا اومدم. یادم بره چی‌ها رو از سر گذروندم و چطور کارم به اینجا کشیده. اسم مرد برای من زیادی بود. آخه آدم چقدر بی‌رگ؟ عرضه نداشتم یه دختر رو تو زندگیم نگه دارم. حتی نمی‌تونستم یه زندگی رو جمع کنم. زوار همه چی از دستم در رفته بود و همه‌‌ی این تو مُخی‌ها زیر سر اون چشم‌های اشکیِ سیاه و صاحب زیرکشون بود. بخت باهام یار بود و مهرسا امشب خونه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
570
پسندها
4,692
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #193
- اونقدری خوردم که تو و این خونه رو از یادم ببرم.
بینمون سکوت به جریان در اومد. نگاهی به سرخی چشم‌هام انداخت و گفت:
- ولی تو که الان تو همین خونه‌ای. کنار من.
- اومدم که ببینی عابد رو به چه روزی انداختی.

دست خودم نبود که عجز تو صدام آشکار بود. تلخندی زدم و ادامه دادم:
- با این سن و سال کمت من رو بیچاره کردی بچه.
دست گذاشت روی بازوم.
- چرا انقدر داغی عابد؟ داری می‌سوزی. تو حالت خوب نیست.
- نگران نباش. عقلم سر جاشه. می‌فهمم دارم چی میگم و چیکار می‌کنم.
- میفهمی چی میگی؟ من برای تو لباس پوشیدم، نه در و همسایه.
اینبار دو دستی بازوهام رو گرفت.
- حالت خوب نیست عابد، بذار کمکت کنم.
- چجوری؟ دکتری و خبر نداشتم؟
- دکترها نمی‌تونن با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
570
پسندها
4,692
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #194
نمی‌دونم از احساس شرم بود یا چیز دیگه که گرما از حد تحملم خارج شد. کاپشن رو از تنم کندم و انداختم رو پشتی کاناپه. نشستم و بدون اینکه به صورتش نگاه کنم گفتم:
- نگران نباش. همین امروز باهاش تموم کردم. ولی اون از تو خوشگل‌تر نیست، فقط اینکه من رو قربانی خواسته‌هاش نکرد.
نباید با این حرفها کار رو خراب می‌کردم، اما نمی‌تونستم جلوی زبونم رو بگیرم. پر بودم و هر از چندگاهی سر ریز میشدم. جلوم ایستاد و با چشم‌های بزرگش نگاهم کرد. نیم‌نگاهی نثارش کردم و جوراب‌هام رو از پام در آوردم. حوصله نداشتم لباس‌هام رو در بیارم وگرنه چیزی باقی نمی‌ذاشتم. سرم داغ داغ بود. نمی‌دونم پول لباسی که پوشیده رو از کجا آورده بود. به نظر گرون قیمت می‌رسید که این‌جوری به اندامش نشسته بود.
- من و تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
570
پسندها
4,692
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #195
دست‌هاش رو پیچید دور گردنم و سرش رو روی سینه‌ام گذاشت. صورتش رو مثل توله گربه‌ها به سینه‌ام مالید و لبخند زد.
- می‌تونم روحت رو درمون کنم. می‌تونم دوای دردهات باشم. اصلا می‌تونم هرچی که تو بخوای باشم. می‌دونم توام دوسم داری، فقط این غرور لعنتیت اجازه نمیده اعتراف کنی. فکر می‌کنی بچه‌ام، اما فقط پنج سال ازم بزرگتری. فکر میکنی پنج سال خیلیه؟ به نظر من که زیاد نیست.
ته دلم خالی شد و دوباره به حالت عادی برگشت. این پر حرفیش، این شیرین زبونیش آخر کار دستم میداد. چیزی از خودداریم باقی نمونده بود. تو حالت طبیعی شاید هیچوقت هیچکدوم از این اتفاقات نمی‌افتاد، اما حالا افسارم دست مغزم نبود. دست‌هام بی‌اجازه و با گستاخی بالا اومد و بالا تنه‌اش رو در بر گرفت. کف دستم روی موهای پشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
570
پسندها
4,692
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #196
از این بالا، شهر خاموش و خالی به نظر می‌رسید. پژمرده و خاکستری، به مثابه یه گورستان چند صد ساله‌ی متروکه! تعجبی نداشت. خیابون‌هاش یا به عبارت بهتر، شریان‌های اصلیش خالی از فعالیت و هشت میلیون آدم خسته از یه روز فرسایشی دیگه، تو لونه‌ی خودشون در انتظار یه روز گند دیگه کپیده بودن. یکی رویا می‌دید و یکی دیگه کابوس! یکی صبح از دنده چپ بلند میشد و یکی دیگه بالعکس. یکسری‌هم که اصلا از خواب بیدار نمی‌شدن و بعد عمری زجر و عذاب، یه نفس راحت می‌کشیدن. درصد کمی مثل الانِ من شب بیداری داشتن و به این چیزها فکر می‌کردن. اما با وجود تموم این منفی بافی‌ها و فکر و خیالات تاریک، این شهر هنوز زنده بود. هنوز از زیر خاکسترِ آرزوهای سوخته‌‌اش نفس می‌کشید و آماده‌ی غرش بود. فقط باید زمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
570
پسندها
4,692
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #197
و اما در این لحظه، آینده با یه لبخند گرم چشم به راهم بود. فجایع زیادی رو از سر گذروندم تا به اینجا برسم. زندگی متأهلیم که از اساس متلاشی بود و این خلأ رو با باز کردن پای طناز به زندگیم پر کردم. حالا که طناز رفت، به جاش مادرم و تکتم رو داشتم. حتی اگه مادرم قلب و دلش رو از من شُسته بود، هنوز تکتم برام نمرده بود و برای نجات دادنش وقت داشتم. و حتی اگه در انتها هیچکسی برام نمی‌موند، من هنوز خودم رو داشتم. با کلی ایده و آرزوهای خیلی خیلی بزرگ. سرزمینی که جنگ زده نبود اما کشورهای جنگ زده‌ به مراتب شرایط بهتری ازش داشتن، به زبون بی‌زبونی داد میزد که نیازمند من و امثال منه. این سرزمین به مادر پیری می‌موند که انگل به جونش افتاده و وظیفه دست‌های شفاگر جوون‌هایی مثل من، خدمت رسانی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
570
پسندها
4,692
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #198
کمی بعد، چند نفری رو تو خیابون دیدم. تمایزشون از مردم عادی، ساکن بودنشون بود. مردم عادی عبور می‌کردن، اما اون‌ها پرت و پلا از همدیگه ایستاده و مثل من منتظر چیزی بودن. به همین منوال یه ربعی گذشت تا زمانی که اتفاق غیر منتظره اول افتاد. از انتهای خیابون، یه دختر و پسر پلاکاردی رو دو نفری گرفته بودن و جلو می‌اومدن. روی پلاکارد شعاری نوشته شده بود که هر کسی جرعت به زبون آوردنش رو نداشت. تو دلم شجاعتشون رو تحسین کردم. حالا با حضور اون‌ها، به نظر می‌رسید که بله! همه چی واقعیه. اتفاق غیر منتظره دوم چند دقیقه بعد رخ داد. گروهی که افراطی به نظر می‌رسیدن، متشکل از چندتا مرد بالغ با صورت‌های پوشیده وارد خیابون شدن و بلندگو به دست شروع کردن به شعار دادن. شعارهای غالبا تند و گاهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
570
پسندها
4,692
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #199
مثل یه گلوله‌ی داغ که تازه از لوله تفنگ بیرون زده! در عین ناباوری، تو شلوغی دخترهای زیادی به چشمم می‌خورد. اصولا تو اجتماع مریض ما، وظیفه جنس مونث محدود میشد به خونه داری و پخت و پز و تربیت فرزندان و مسائل اینچنینی. برای یکی مثل من که تو یه جامعه زن ستیز رشد کرده بود، باور حضور دخترها تو این مکان‌ها سخت بود. وسط اون همه سر و صدا، احساس کردم یکی اسمم رو صدا زد. به طرف صدا چرخیدم و مهرسا رو دیدم که چند متر دورتر، تقلا می‌کرد و برام دست تکون میداد. از دیدنش تو اون شرایط خوشحال شدم. از بین آدم‌ها راه گرفتم و نزدیکش شدم. سیاوش کنارش ایستاده بود و تو اون سر و صدا تلاش می‌کرد با تلفن حرف بزنه. به مهرسا سلام کردم و با لبخند جوابم رو داد. سیاوش تماس رو قطع کرد و گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : میم. شبان

میم. شبان

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/10/20
ارسالی‌ها
570
پسندها
4,692
امتیازها
21,973
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #200
اون جلوی جلو، حد فاصل معترضین و پلیس‌ها، چند نفری به نمایندگی از ما مشغول گفت و گو با پلیس‌ها بودن. صداشون واضح نبود، فقط می‌فهمیدم یکیشون که یه پسر با قد و قامت معمولی بود، توپ پری داشت و با پرخاشگری حرف میزد. جر و بحثشون بیشتر از حد معمول طول کشید و یه مرتبه نمی‌دونم چی گفت و چه اتفاقی افتاد که یکی از پلیس‌ها گردن پسره رو با خشونت گرفت و تو یه چشم بهم زدن به پشت دیوار تشکیل شده برد. پسره دست و پا میزد اما حریف دست‌های ورزیده‌اش نمیشد. مقابل چشم صدها آدم دو نفری از دست و پاش گرفتن و مثل گوسفند به پشت ون انداختن. اشتباه کردن. این درست مثل جرقه به دریای بنزین بود. آتیش گرفتیم! در یک آن عصبانیت جای ترس رو گرفت و جَری‌تر از قبل مشغول شعار و پیشروی شدیم. ما حتی تو این لحظه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم. شبان

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا