مهم ... مجموعه اشعار شاعران خارجی ...

  • نویسنده موضوع ISET1
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 569
  • بازدیدها 8,839
  • کاربران تگ شده هیچ

ISET1

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
13/7/17
ارسالی‌ها
3,867
پسندها
14,690
امتیازها
61,873
مدال‌ها
19
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
14701026-b.jpg



شنيدم چون قوي زيبـا بميرد

فريبـــــنده زاد و فريبـــا بميرد

...

تو درياي من بودي آغــــوش وا کن


که مي خواهد اين قوي زيبا بميرد


مهدی حمیدی شیرازی

شعر كامل ادامه مطلب

عكس:lara zankoul
 

ISET1

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
13/7/17
ارسالی‌ها
3,867
پسندها
14,690
امتیازها
61,873
مدال‌ها
19
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
14699671-b.jpg



به تو كه فكر مي كنم

مورچه ها دورم جمع مي شوند

رويات شيرين است



مهرناز حسن آبادي

lara zankoul
 

ISET1

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
13/7/17
ارسالی‌ها
3,867
پسندها
14,690
امتیازها
61,873
مدال‌ها
19
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
زمانی که عاشقی ، زنده ای
printer.gif

alda_merini.jpeg

زمانی که عاشقی ، زنده ای
شاید بد ، شاید خوب
اما زنده ای
و خواهی مرد اگر دست از عاشقی برداری
نابود خواهی شد اگر عاشقی نکرده باشی

اگر عشق تو را رنجاند
مراقب زخم هایت باش
باورشان داشته باش
چرا که زنده ای

تو زنده ای
به خاطر کسی که دوستش داری
به خاطر کسی که دوستت دارد
 

A.narxes.Y

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
11/3/19
ارسالی‌ها
165
پسندها
1,738
امتیازها
12,213
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • #34
116644
وقتی کوهستان ناحیه سونگ‌بوک
نشانی‌های تازه‌ای به خود گرفت،
کبوترانی که در تپه‌ها می‌زیستند
خانه قدیمی‌شان را گم کردند.
انفجارهای صبح زود معدن
آن‌ها را ترساند و قلبشان را بیمار کرد.
در زیر آسمان آبی صبح که شبیه باغ خدا بود،
کبوتران همچنان در ناحیه سونگ‌بوک حلقه زدند،
شاید برای ساکنان دعا می‌کردند.
در میان دره‌های تنگ و خشک ناحیه
حتی باغ بزرگی نبود
تا آن‌ها در آرامش تغذیه شوند.
هرجا که رفتند با انفجار معدن لرزید.
بر بام‌ها پناه گرفتند،
با حس دلتنگی برای خانه در صبح زود
با بوی دود زغال که از دودکش‌ها برمی‌آمد.
سرانجام به معدن بازگشتند
تا نوک منقارشان را با سنگ‌های تازه بیرون‌آمده گرم کنند.
این پرنده‌های عشق و صلح،
که به انسان مثل یک قدیس حرمت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

AybA.bA

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
12/6/19
ارسالی‌ها
13
پسندها
666
امتیازها
3,590
سطح
0
 
  • #35
من صبح روزی به دنیا آمدم که خورشید نور نداشت
بیلم را برداشتم و به معدن رفتم و شانزده تُن زغال نمره ۹ بار زدم
رییس ریزه ام گفت :« ها ماشالاه ! خوشم آمد»

تو شانزده تُن بار میزنی و جایش آنچه داری
این است که یک روز پیر تری و تا خرخره در قرض فرورفته تر
آهای پطرس مقدس ! دور روح ما خط بکش!
که ما روحمان را به انبار کمپانی سپرده ایم.

وقتی می بینید که دارم می آیم بهتر است کنار بروید
خیلی ها این کار را نکردند و مردند.
من یک مشتم آهن است و دیگری فولاد
اگر مشت راست بهتان نگیرد٬ مشت چپم می گیرد

بعضی ها معتقداند که انسان از خاک خلق شده
اما مرد فقیر دیوانه ای هم هست
که از عضله و خون درست شده
از عضله و خون و پوست و استخوان٬
و از مغزی ضعیف و پشتی قوی٬

تو شانزده تُن بار میزنی و جایش آنچه داری
این است...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

تینا مسافر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/8/19
ارسالی‌ها
131
پسندها
694
امتیازها
6,613
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • #36
همه ی شمایی که امشب دورید
از کسی که دوستش دارید
و هیچکس برایتان دست تکان نمی دهد
اکنون هیچ بالای سر شماست
اما بدانید که تنها نیستید
جهانیان
اشک هایتان را به اشتراک می گذارند
برخی برای یکی دو شب
برخی برای یک عمر

ویکرام ست (شاعر هندی)
 
امضا : تینا مسافر

تینا مسافر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/8/19
ارسالی‌ها
131
پسندها
694
امتیازها
6,613
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • #37
محو نمیشوی
حتی اگر بروی
محو نمیشوی
حتی اگر ناپدید شوی
محو نمیشوی
حتی اگر محو شوی...


(الاویلر ویلکاکس)
 
امضا : تینا مسافر

hadi

ارشد بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/7/19
ارسالی‌ها
3,546
پسندها
17,873
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
سطح
34
 
  • #38
من شاعر نیستم
من تنها کلماتی را می دانم
که نام تو را دارد
و آنها را ردیف می کنم به نشانه تو
شب را دوست دارم چون آغوش تو را دارد
صبح را دوست دارم
چون بیداری تو را دارد
از رنگهایی خوشم می آید
که رنگ چشمان توست
رنگ آرامش تو
من شاعر نیستم
تنها کلماتی را
که به تو ربط دارد می شناسم
و آنها را کنار هم می گذارم
تا دیگران بخوانند و
عاشق شوند.

"سهام الشعشاع"
 
امضا : hadi

hadi

ارشد بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/7/19
ارسالی‌ها
3,546
پسندها
17,873
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
سطح
34
 
  • #39
امشب به ذهنم رسید نامه های قدیمی را باز کنم و بخوانم
نمی دانستم دارم با آتش بازی می کنم و با دست خودم قبرم را می کَنم!
بعد از یک دقیقه انگشتانم آتش گرفت.
بعد از دو دقیقه چراغ مطالعه ام شعله ور شد
بعد از سه دقیقه روتختی ام آتش گرفت
بعد از پنج دقیقه لباس خوابم سوخت و تنها تلّی از خاکستر از من بر جای ماند
نمی دانستم نامه های عاشقانه ممکن است به بمبهای ساعتی تبدیل شوند

که با دست زدن منفجر می شوند.

نمی دانستم جملات عاشقانه ممکن است شبیه چوبه ی دار شوند،
نمی دانستم ممکن است آدم با خواندن نامه های عاشقانه اش زندگی کند و با بازخوانی اشان بمیرد...!
چه حماقتی کردم؟! درِ آتشفشان را پس از سالها گشودم و وارد ماجراجوییِ عجیبی شدم،
غول جادو را از چراغش آزاد کردم تا همه چیزم را نابود کند، النگوها و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi

hadi

ارشد بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/7/19
ارسالی‌ها
3,546
پسندها
17,873
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
سطح
34
 
  • #40
می خواهم از تو بنویسم
با نامت تکیه گاهی بسازم
برای پرچین های شکسته
برای درخت گیلاس یخ زده؛
از لبانت
که هلال ماه را شکل می دهند؛
از مژگانت
که به فریب، سیاه به نظر می رسند؛
می خواهم انگشتانم را
در میان گیسوانت برقصانم؛
برآمدگی گلویت را لمس نمایم
همان جایی که با نجوایی بی صدا
دل از لبانت فرمان نمی برد؛
می خواهم نامت را بیامیزم
با ستارگان
با خون
تا درونت باشم
نه در کنارت؛
می خواهم ناپدید شوم
همچون قطره ای باران
که در دریای شب گمشده است.

"هالینا پوشویاتوسکا"
 
امضا : hadi

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا