متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مجموعه دلنوشته‌های شاعر تمام نخواهد شد | الهام‌ فرجی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع بریوان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 20
  • بازدیدها 779
  • برچسب‌ها
    دلنوشته
  • کاربران تگ شده هیچ

بریوان

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
1,144
امتیازها
6,313
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #1

نام اثر: شاعر تمام نخواهد شد
به قلم : الهام فرجی (بریوان)
تگ: منتخب، رتبه سوم BDY
shaer-tamam-nakhahad-shod copy.jpg
مقدمه:
پاهای اروانه‌ات را در خاکی که وطنت بود زنجیر کردند
و حالا دارند تو را می‌برند
تو را می‌برند و من پاهای خواب رفته‌ی به نرسیدن عادت کرده‌ام را نمی‌توانم بیدار کنم.
جامانه‌ای که هیچ‌وقت نبوسیدی‌اش،
بوی تو را می‌دهد.
با دستان سوخته‌ی تاول زده‌ام، چشمان تک گل آفتابگردان‌مان را می‌گیرم
تا فانوس آسودگی به دار آویخته را نبیند
و از بیم تاریکی آغوش خونی‌مان
به نور دروغین دریچه‌های مسدود پناه نبرد
و آنقدر از تو می‌نویسم تا تمام مردم شهر در خاطرشان بماند
که شاعر حتی اگر نباشد تمام نخواهد شد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • #2
•| بسم رب القلم |•
آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
a42826_24585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
***

قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"
پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

بریوان

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
1,144
امتیازها
6,313
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #3
تو را از کدام راه بردند؟
تو را از کدام راه ربودند؟
تمام جاده‌ها را با پاهایی که قلم کرده‌اند به دنبالت دویدم
همچون هاجری که با نفس درنیامده‌ی سینه سوزان،
هفت بار میان صفا و مروه دوید
و جز سراب به هیچ مقصدی نرسید.
لبان ترک خورده‌اش در حسرت جرعه‌ای آب،
مویه‌کنان خدا را صدا می‌زد
و لبان دوخته‌ی من در عطش بوسیدنی که هیچ‌گاه قسمتم نخواهد شد،
در دوزخ نبودت خواهد سوخت
تو را از کدام راه بردند؟
 

بریوان

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
1,144
امتیازها
6,313
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #4
از میدان جنگ بازگشته بودم
از میدانی که هوای نفس کشیدن نداشت،
به هوای دیدن تو بازگشته بودم.
رخت غول‌پیکر عزا بر تن نحیفم زار می‌زد.
از میان بندهای پوتین روی خاکریز افتاده،
صدای گریه‌های دخترکی را می‌شنیدم که جنگ معشوقش را به خاک انداخته بود
و تنی که وطنت بود،
بوی باروت و مرگ می‌داد.
دستان خالی از همه جا بریده‌ام به دستان یخ زده‌ات نرسید... .
تو را از کدام راه ربودند؟
 

بریوان

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
1,144
امتیازها
6,313
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #5
جای قاب عکس نداشته‌ام از تو
بوف کور هدایت را
چون مادری که استخوان به آغوش می‌کشد،
در آغوش می‌کشم.
دود آخرین سیگاری که کشیدی
همراه غبار امید واهی شده‌ام به باد می‌رود.
خودم بر باد رفته‌ام
و تو نیز با دستانی که زیر پوستشان ضحاک نفس می‌کشد
بر باد رفته‌ای... !
 

بریوان

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
1,144
امتیازها
6,313
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #6
عزیزانمان لا به لای پوکه‌ها و ترکش‌ها جا مانده‌اند
ماه‌ها گذشته است و هنوز بوی دود و باروت را می‌شنوم.
به کدامین دست‌آویز برای نجاتمات چنگ بیاندازم،
زمانی که پدرت را به خاک سپردند
و خاک را از پدرم ستاندند
و مادرانمان برای کودک مرده‌ی آزادی
گهواره تکان می‌دهند
و لالایی می‌خوانند
تا صدای اهریمنان،
خواب پر کابوس را به یغما نبرد!
 

بریوان

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
1,144
امتیازها
6,313
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #7

تیشه به ریشه‌ام زده‌اند
زخم‌ها کاری‌اند و دیگر نمی‌توانم رد شکنجه‌های تنم را ماست‌مالی کنم
تو را به خاک باوانت قسم
به هوای زنده کردن،
اشک‌‌های خون‌آلودت را در گلدان اروانه‌ی خشکیده‌ات جاری نکن
بگذار به خواب بروم
بگذار به خواب بروم تا دیگر جمجمه‌ی شکسته‌ی اشکان، کابوس بیداری‌هایم نباشد
و صدای گریه‌های کودک همسایه
که در به در
به دنبال پدر بی‌نام و نشانش می‌گردد را نشنوم ... .
 

بریوان

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
1,144
امتیازها
6,313
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #8
تو را از کدام راه ربودند؟
دفتر شعرت اینجا جامانده است
واژه‌ی "چاوکال" تیغ می‌شود و در چشمانم فرو می‌رود
تو روزی برای کبودی زیر چشمان من گریسته‌ای
و چشمان من به روی عالم و آدم بسته شده‌ است!
در تمام راه‌هایی که رفته‌ای چاوکال را با خودت کشانده‌ای
و من در کدام راه اول خودم،
بعد تو را گم کرده‌ام
و تو را از کدام راه ربودند... ؟
 

بریوان

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
1,144
امتیازها
6,313
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #9
اتاقت بوی روز عزا می‌دهد
روی یکی از دیوار‌ها،
رد انگشتان ظریف خونی زنی جا مانده‌ است
با خود فکر می‌کنم:
شاید آن روزی که قول رقصیدن می‌داد
و از جامانه‌ای که در هوا تکان می‌خورد
و دستانی که قرار بود قفل دستانش شود می‌گفت،
حتی دیوار هم تکیه‌گاهش نشد
و بر زمین افتاد...
پای سرباز دشمن قفسه‌ی سینه‌ام را خورد می‌کند
و نفسم به زور درمی‌آید
و تو را از کدام راه ربودند؟

 

بریوان

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
1,144
امتیازها
6,313
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #10
بهمن ماه همیشه بی‌رحم ‌‌‌‌و غارتگر است
زانوان یخ‌زده‌ی بیچاره‌ام میان برف‌های سیاه،
رو‌به‌روی همان دری که پشتش رفیقانمان را به اسیری گرفته‌اند، جا مانده‌اند
دختربچه‌ی کناری‌ام با التماس زانوان فرمانده‌ی کور و کر را گرفته‌ است
و برای آخرین وداع می‌گرید
و زار می‌زند
و مترسک‌های کاغذی سلاح به دست،
با پوزخند برانداز می‌کنند
و زیر لب می‌گویند:
این اولی نیست و آخری نخواهد بود!
و رحم را فرسنگ‌ها دورتر از اینجا به خاک سپرده‌اند... .
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا