• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

درحال ترجمه رمان در مکانی خلوت | bahareh.s مترجم انجمن یک رمان

bahareh.s

مدیر ترجمه + معلم انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
تاریخ ثبت‌نام
3/9/19
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
20,840
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
«به نام او»
نام: In a lonely place
نام ترجمه شده: در مکانی خلوت
نویسنده: Dorothy B. Hughes
ژانر: معمایی، تراژدی
مترجم: bahareh.s
ناظر: Armita.sh Armita.sh
خلاصه:
در لس آن‌جلس پس از جنگ جهانی دوم، دیکس استیل، یک نیرو هوایی سابق و فیلم‌نامه‌نویس مشهور که مدت‌هاست دست به قلم نبرده، شبانه با اتومبیلش در خیابان‌های خلوت شهر در حرکت است. از عکس‌العمل‌های دیکس با رادیوی اتومبیلش پیداست که او فردی تندخود و عصبی است؛ و مشخص نیست به علت دست به قلم نبردنش عصبانی است یا به علت عصبانیت دست به قلم نمی‌برد. سر انجام پس از قتل‌های ماهیانۀ فردی که شبانه زنان را خفه می‌کند، دیکس به دوستش باب که در ادارۀ پلیس مشغول به کار است پیشنهاد کمک برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : bahareh.s

bahareh.s

مدیر ترجمه + معلم انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
تاریخ ثبت‌نام
3/9/19
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
20,840
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #2
°| بسم تعالی |°


583966_11204145ae5d910424c0707a2479f70a.jpg



مترجم عزیز ، ضمن خوش آمد گویی ، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن ترجمه خود

خواهشمندیم قبل از تایپ ترجمه خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید
قوانین ترجمه|تالار ترجمه انجمن یک رمان

درصورت پایان یافتن ترجمه خود در تاپیک زیر اعلام کنید.
اعلام پایان کار ترجمه|تالار ترجمه

برای سفارش جلد ترجمه خود بعد از 15 پست در تاپیک زیر درخواست کنید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : bahareh.s

bahareh.s

مدیر ترجمه + معلم انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
تاریخ ثبت‌نام
3/9/19
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
20,840
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
1

آن‌جا، ایستادن روی دماغۀ مشرف به دریای شامگاهی، حس خوبی داشت. مه مانند پرده‌های توریِ گازدار بالا می‌آمد تا صورتش را لمس کند. چیزی شبیه به حس پرواز در آن‌جا در جریان بود. حس بلند شدن از زمین خزنده و بخشی از طبیعیت وحشی هوا شدن. چیزی که در دنیای ناشناخته‌ها و عجیبِ مه و ابر و باد هم غیر قابل دسترس بود.
دوست داشت شب‌ها پرواز کند؛ بعد از این‌که جنگ به پایان رسید، آن شب‌ها ازش گرفته شده بود. هیچ چیز مانند پرواز شخصی به روحش نمی‌چسبید. بقیۀ چیزها را امتحان کرده بود؛ اما حسش مانند استفاده از تبر سنگی به جای ابزارآلات دقیق‌تر و نوین‌تر بود. هنوز چیزی را پیدا نکرده بود که بتواند جایگزین آن پروازهای وحشیانه کند....
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : bahareh.s

bahareh.s

مدیر ترجمه + معلم انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
تاریخ ثبت‌نام
3/9/19
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
20,840
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
دختر خوبی بود. طرحی به رنگ قهوه‌ای، موهای قهوه‌ای، کت و شلوار قهوه‌ای، کیف و کفش قهوه‌ای و یک کلاهِ نمدیِ قهوه‌ای. از زمانی که او پایش را از اتوبوس بیرون گذاشته بود، فکرش را درگیر کرده بود. مشخصاً از خرید برنمی‌گشت چرا که هیچ‌کسیۀ خریدی در دست نداشت: به مهمانی هم نرفته بود. کت و شلوار خوش‌دوخت در تن و کفش‌های معقول در پا کرده بود.
این بدان معنا بود که او هر شب – به راحتی متوجه چنین موضوعی شده بود – در ساعت هفت و بیست دقیقه – از اتوبوس برنت‌وود در این گوشۀ خلوت پیاده میشد. احتمالاً شب‌ را تا دیروقت کار کرده است که آن فرضیه هم می‌توانست مورد بررسی قرار گیرد. به احتمال زیاد در یک استودیو کار می‌کرد، ساعت شش کارش تمام میشد و یک ساعت راه تا رسیدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : bahareh.s

bahareh.s

مدیر ترجمه + معلم انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
تاریخ ثبت‌نام
3/9/19
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
20,840
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
مانند او، سخت و تند راه نمی‌رفت. می‌دانست که صدای پایش را شنیده بنابراین صدای ضربات پاشنه‌هایش بر سنگ‌فرش‌ها شدت گرفته بود و سکندری می‌خورد. قدم‌های او شدت گرفته بودند. به قدم‌هایش سرعت نبخشید؛ اما گام‌هایش را بلندتر برداشت و لبخندی روی صورتش کش آمد. دختر ترسیده بود. می‌توانست با یک حرکت به دختر برسد؛ اما این‌کار را نکرد. خیلی زود بود! نمی‌خواست تا زمانی که از انتهای قسمت خیابان رد نشده بودند، خود را جلو بکشد. زمانی که کنارش می‌رفت، شاید یک جیغ خفه‌ای از دهانش بیرون می‌پرید یا تنها به نفس‌نفس می‌افتاد آن‌ هم با گفتن تنها یک «سلام!» که به صورت آرام بیان شده بود یا شاید همین تنها یک سلام، باعث ترسیدنش تا حد مرگ میشد! به تازگی از میانۀ راه عبور کرده بود و تا حد امکان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : bahareh.s

موضوعات مشابه

عقب
بالا