- ارسالیها
- 1,570
- پسندها
- 14,924
- امتیازها
- 35,373
- مدالها
- 34
- سن
- 18
- نویسنده موضوع
- #11
سلام
خسته نباشید
خب مقدمه رو دوست داشتم. شخصا شروع از دیالوگ باب میلم نیست چون قبلش چیزی نیست تا احوال اون دیالوگ رو درک کنم ولی صحنه شروع زیبا بید، خون و مشت و لگد و دعوا
با این حال اون وسط یه لگد میزنه به مچ پاش این میفته ولی دماغش خونی میشه؟ یه چیزی هم صدای خاموش و روشن شدن لامپ چندان ملموس نیست. اتصالی برق منظورته؟ ساق دستان؟ بازوهاش. اینم اون وسطا بود: گیجاهش.
هامان بچه خوبی بید و توصیفش برام موندگار تر از خود اورانوس بود. از ساختمون که بیرون اومد با دست هایی که تو جیب شلوار بود دوید، کمی عجیبه.
دیالوگی که در مورد پدرش گفت رو ندوست، یه جورایی خوب نبید. بعد دیالوگ هم ایم جمله بود که چشم گرفت. از چی چشم گرفت؟
تیکه ای که اورا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.