• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

درحال ترجمه رمان راز تپه های سایه| T.Heydarzadeh کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع T.Heydarzadeh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 16
  • بازدیدها 355
  • کاربران تگ شده هیچ

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
639
پسندها
4,399
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
راه پله مارپیچی وجود داشت که از گوشه اتاق نشیمن شروع می شد و به یه آینه گرد روی سقف می رسید.
وقتی از پله‌ها بالا می‌ری و به آینه نگاه می‌کنی، به نظر می‌رسه که راه پله برای همیشه ادامه دارد؛ اما واقعاً راه به جایی نمی برد.
چیزهای ترسناک دیگری در مورد خانه وجود داره که شما فوراً متوجه‌ش نمی شید. یکی از اونها عمه بزرگ مرده من، اولین، اتاق زیر شیرونی
مربوطه.
موهای روی بازوهایم سیخ می‌شد. بدتر از اون شایعه ای وجود داشت که مردم در طول شب توی تپه ها کارهای بد انجام میدن.
مسیری که به تپه سایه منتهی می شد، کمی از کنار ردیفی از کاج ها در انتهای حیاط خلوت شروع می شد. اگه می خواستی می تونستی اون درختها رو از پنجره های آشپزخونه ببینی.
شوهرخاله م داخل شد و کیفش رو زمین گذاشت. جیم هنوز در کت و شلوار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T.Heydarzadeh
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] melin f

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
639
پسندها
4,399
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
-اتاق گوندولین انتهای سالنه، بنابراین اگر می خوای نزدیک اون باشی، ممکنه این اتاق رو دوست داشته باشی.
خاله کارولین به یه گوشه پیچید و درب بعدی رو باز کرد. به اتاقی تاریک با روکش چوبی تیره، پرده های قهوه ای رنگ و روتختی قهوه ای نگاه کردم.
یه چراغ کف باستانی در گوشه ای ایستاده بود. یه تار عنکبوت ضخیم که در وسط اون یه حشره گیر کرده بود. از سایه به سمت دیوار پخش شد. در کنار چراغ، یه صندلی چوبی با پایه های چوبی، یه بالشتک نازک رو نگه می داشت. روی دیوار یه کشاورز خشن بود که چنگال توی دست داشت.
او بهم خیره شد. نه تنها اتاق افتضاح بود، بلکه می خواستم تا حد امکان از گوندولین دور باشم.
گفتم: متاسفم.
-یا اتاق گل رز وجود دارد، اما می ترسم کمی کوچک باشه.
به سالن دیگری رفتیم، خاله‌م دری رو باز کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T.Heydarzadeh
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] melin f

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
639
پسندها
4,399
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
می‌تونم اونو «به دام افتاده در مالیبو: نه راهی برای خروج» بنامم.
تو این فیلم یه کارآگاه جوان که به تازگی سیزده ساله شده بود؛ با موهای قهوه‌ی و چشمان آبی تیره، مثل من، بازی می کرد.
گفتم:
-من این اتاق رو دوست دارم
خاله‌ کارولین لبخند زد.
از اتاق خواب بیرون رفتیم و به گوشه‌ی پیچیدیم و از در باریکی رد شدیم که دختر خاله‌م گفته بود راه پله شیب دار را پنهان کرده بود.
پلکان مخفی به اتاق زیر شیروانی منتهی می شد. من هرگز از اون پله ها بالا نرفته بودم، حتی زمانی که گوندولین به من جرات داد.
خاله‌م پرسید:
-تو قانون رو می دونی؟ درسته؟
من شونه هایم رو بالا انداختم.
-لطفا، از اتاق زیر شیروونی دوری کن.
بعد لبخند از صورتش افتاد.
-از همه مهمتر، به خصوص بعد از تاریک شدن هوا تپه سایه ها خارج از محدوده س.
 
امضا : T.Heydarzadeh
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] melin f

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
639
پسندها
4,399
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
فصل سوم: «چیزهای عمه اولین مرده»
دوست داشتم توی نیمه‌شب وحشت زده دامنه‌ی تپه‌ای رو کاوش کنم.
« تپه ها رو فراموش کن. »
می خواستم مستقیماً از اون پله ها بالا برم و بفهمم اون توی اتاق زیر شیروونی چه چیزی پنهان کرده است.
من پرسیدم.
-توی اتاقک زیر شیروونی چه خبره؟ نه اینکه بخواهم داخلش‌‌ برم. فقط کنجکاوم.
خاله کارولین به اطرافش نگاه کرد. گرد و غبار خیالی رو از انتهای نرده پاک کرد. می‌تونستم بگم که اون در حالی که سعی می‌کرد بهونه‌‌ی بیابه، معطل مونده بود.
-اشیای عمه اِولین من توی اتاق زیر شیروونیه و شلوغ و پرخاکه. تو می تونی هر جای دیگه‌ی تو کل خونه یا در محوطه کاوش کنی؛ به جز استخر و اصطبل، مگر اینکه بزرگسالی حضور داشته باشه.
او لبخند زیبایی زد، اما من قانع نشدم. می‌دونستم دلیل اصلی اینکه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T.Heydarzadeh
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] melin f

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
639
پسندها
4,399
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
از میان پیچ و خم راهروها به سمت اتاقِ شیبدارم برمی گشتم، گلویم از تلاش برای گریه نکردن درد می کرد.
من نمی خواستم به دختر خاله‌م دلیل دیگری بدم تا مسخره‌م کنم.
من فقط می‌تونستم تصور کنم که اون آواز می‌خوند: «اسکا...یلر یه بچه زر زروه!»
همانطور که در رو بستم، روی کوسن گل رز داخل طاقچه نشستم، پیشانیم رو به شیشه‌پنجره تکیه دادم و در نهایت اونها فروریخت.
در حالی که اشک روی گونه‌هایم می‌ریخت، از میون شاخه‌های درخت بلوط، به حیاط خلوتِ پایین نگاه می‌کردم و تو این فکر بودم که چطور از دیوونه شدنم جلوگیری کنم. به امید اینکه نگاهی اجمالی به اقیانوس بیندازم، به لبه حیاط که از دامنه تپه کشیده شده، نگاه کردم؛ اما فراتر از اون فقط دره ی پر از مه وجود داشت. شبیه کاسه ی غول پیکر از ابر بود که شناور و گم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : T.Heydarzadeh
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] melin f

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
639
پسندها
4,399
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
شخصی میلیون ها دلار پول تقلبی رو به کاستاریکا قاچاق می کرد و اون به یه تفریگاه عمومی تزریق می کرد. تاکنون نه اف بی آی و نه سیا نتوانستن این جنایتکار رو دستگیر کنند.
اسکایلر رابینز: کارآگاه نوجوان به سمت سطح مذاکره رفت.
هر بار که پول جعلی ظاهر می شد و تفریحگاه عمومی یه سپرده بزرگ بانکی می گذاشت.
تو اینترنت به دنبال شخصی بودم که بلیط هواپیما به کاستاریکا می خرید. با بررسی اسمها در برابر تاریخ ها، در عرض چند ثانیه یه تطابق دقیق پیدا کردم.
اون قاچاقچی درست پشت صندلی من نشست. با تبدیل روز به شب، کابین تاریک شد و دزد پشت سرم شروع به خروپف کرد. با احتیاط دسته ی از دستبندهای پلاستیکی رو از کیف دستیم برداشتم و از صندلی بیرون آمدم. قبل از اینکه بفهمه بیچاره شده، اونها دور مچ دستش محکم کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T.Heydarzadeh

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
639
پسندها
4,399
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
سپس بهم چشمکی زد و دستش رو به طرف دستمال کاغذی که کف دستش رو پوشونده بود دراز کرد.
-بیا اون جعبه آب میوه رو ببینیم.
جعبه آبمیوه رو که به تازگی تموم کرده بودم روی دستمال کاغذی گذاشتم. اونو روی میز جلویش برد، مراقب بود با انگشتانش سطوح جعبه رو لمس نکند. او توضیح داد:
-این پودر اثر انگشته.
آنچه شبیه یه شیشه خاکستر تیره بود، رونگه داشته بود.
پدربزرگم با پاشیدن مقداری از پودر به کنار جعبه آب میوه گفت: «ببین» سپس یه برس نرم بزرگ برداشت و بیشتر پودر رو روی یه دستمال هم زد.
نزدیک تر خم شدم. یه کپی واضح و خاکستری از اثر انگشت من به کنار جعبه مومی مانند یه برگردون در پشت دوچرخه ام چسبیده بود.
پدربزرگ یک تکه چسب شفاف و چسبناک را از رول برداشت.
-اکنون ما پرینترو بلند می کنیم.
اون روی اثر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T.Heydarzadeh

موضوعات مشابه

عقب
بالا