• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

درحال ترجمه رمان راز تپه های سایه| T.Heydarzadeh کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع T.Heydarzadeh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 16
  • بازدیدها 356
  • کاربران تگ شده هیچ

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
639
پسندها
4,399
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام انگلیسیSkylar Robbins: The Mystery of Shadow Hills
نام فارسی: اسکایلررابینز: راز تپه های سایه
نویسنده: Carrie Cross
مترجم: T.Heydarzadeh
ناظر: SparK SparK

ژانر: فانتزی، کارآگاهی و نوجوان
خلاصه:
اسکایلار رابینز کاراگاه سیزده ساله تصمیم داره مثل پدربزرگش یه کارآگاه خصوصی شه. اسکایلر که در تابستان در ملک دختر خاله قلدرش گوندولین توی مالیبو گیر کرده، کیت انگشت نگاری، ابزار جاسوسی قابل حمل و دفترچه یادداشت برداری با کد مخفی را به همراه داره. اون نمی دونست که هشت هفته آینده چقدر خطرناک خواهد بود.

به محض اینکه اسکایلر به مالیبو می رسه، اتفاقات مرموز شروع میشه. او یه باغ مخفی رو پشت دروازه زنگ زده توی حیاط پشتی بزرگ گوندولین کشف می کنه. دوست جدید اون کت، که ادعا می کنه یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : T.Heydarzadeh

Raha~r

مدیر آزمایشی آوا + ناظر داستان
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
19/1/21
ارسالی‌ها
1,861
پسندها
13,868
امتیازها
36,873
مدال‌ها
44
سطح
20
 
  • مدیر
  • #2
°| بسم تعالی |°



مترجم عزیز ، ضمن خوش آمد گویی ، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن ترجمه خود

خواهشمندیم قبل از تایپ ترجمه خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید
قوانین ترجمه|تالار ترجمه انجمن یک رمان

درصورت پایان یافتن ترجمه خود در تاپیک زیر اعلام کنید.
اعلام پایان کار ترجمه|تالار ترجمه

برای سفارش جلد ترجمه خود بعد از 15 پست در تاپیک زیر درخواست کنید.
♥♥تاپیک جامع درخواست جلد♥♥

و برای دریافت جلد خود بعد از تگ شدن توسط طراح به تاپیک زیر مراجعه کنید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Raha~r

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
639
پسندها
4,399
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
لوازم کارآگاهی من



رفتن به مالیبو در یه شنبه آفتابی توی ماه ژوئن به طور معمول چیز خوبی بود. می‌تونستم روز خودم رو با بهترین دوستم الکسا و بازی‌های گذرگاه طاق دار در اسکله سانتا مونیکا به گشت و گذار بگذرونم. اگه من کاملاً خوش شانس بودم، ممکن بود با داستین کولز، نازترین پسری که به مدرسه راهنمایی اقیانوس آرام می رفت، یه مسابقه ماشین سپر مشترک داشته باشم.
من و الکسا دوست داشتیم زیر نور خورشید دراز بکشیم و موج سواران رو که توی ساحل زوما سوار بر امواج می شدن رو تماشا کنیم.
اگه به جای چیزی که توش بودم، پین بال و کورن داگها جلوم بودن، به پدرم التماس می کردم که به طرف ساحل برونه؛ اما امروز؟ نه چندان.
اگه همون موقع از ماشین پیاده می شدم و حوله ساحلیم رو پهن می کردم، شاید همه چیز خوب پیش می رفت؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : T.Heydarzadeh

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
639
پسندها
4,399
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
من توی دو سال گذشته با استفاده از کمک هزینه م و درخواست قطعاتی از تجهیزات برای هدیه تولدم، به آرومی به لوازم کارآگاهیم اضافه کرده بودم.


در جیب اول یه چراغ قوه خودکار نازک رو پنهان می کردم که برای جستجوی جعبه ها، چمدون ها یا وسایل افراد مشکوک توی تاریکی استفاده می شد.

توی جیب دیگه یه نشانگر لیزری که پرتوی نور قرمزش تا صد متری رو روشن می کرد، نگه می داشتم.

مادرم همیشه نگران بود که من خودم یا شخص دیگری رو با اون کور کنم، اما اگه توسط دزدها تعقیب می شدم یا بین کسی که برای نجات جونم لازم بود یکی رو کور کنم، اون رو نگه می داشتم.

دوربین دوچشمی صورتی سوپر زوم من، مناسب برای جاسوسی از راه دور، توی بزرگترین جیبش قرار داشت.

یه چراغ قوه سنگین برای بررسی های شبانه، زیر یه بند محکم بود.

اگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : T.Heydarzadeh
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] melin f

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
639
پسندها
4,399
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
چند مایل دورتر از ساحل، مادرم به عمارتی که بالای صخره ساخته شده بود، اشاره کرد.
اون بهم گفت: «ببین عزیزم.»
خونه دیواری بزرگ از پنجره داشت که رو به اقیانوس بود.
یه ماشین فراری مشکی توی خیابان پارک شده بود و یه مجسمه فلزی مدرن به حیاط مسلط بود.
-شرط می بندم یه ستاره سینما اونجا زندگی می کنه؛ یا یه ستاره راک.
از روی شونه ش بهم لبخند زد.
-شاید اینجا خونه جاستین بیبر باشه.
مادرم زیاد تلویزیون تماشا نمی‌کرد، مجله مردم نمی‌خوند، یا موسیقی را از آی تونز دانلود نمی‌کرد. اگه؟توی کتاب درسی نبود، معمولاً سرنخی نداشت. -مامان، اون توی هالیوود هیلز زندگی می کنه. وقتی پشت چراغ قرمز ایستادیم، لوازم کارآگاهیم واژگون شد و من به پهلو خم شدم تا دستگیره رو بگیرم و دوباره اونو صاف کنم.
پدرم گفت: «فقط به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T.Heydarzadeh
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] melin f

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
639
پسندها
4,399
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
بعد از اینکه اون گفت که من یه دفترچه یادداشت کوچک که همیشه با خودم حمل می کنم بیرون آوردم. در حالی که با لبخندی بر لب به گوندولین خیره شده بودم، یادداشتی برای خودم نوشتم: «اونقدرها هم که فکر می کنی خسته کننده نیستم.»
پس گوندولین ناله کرد، «چی می نویسی؟»
اون زمان برنده شدم؛ اما اون حرکت منو بعد از شام برگردوند.
گوندولین پرسید.

-هی اسکایلر، مطمئنی که دختر هستی؟
خم شد تا به سینه صاف من خیره شد.
«شبیه مترسک هستی.» او رفت و خندید.
کلوچه رو داخل صورتش فرو کرد.
به نظر می‌رسید دختر خاله‌م فقط زمانی لبخند می زد که به دیگری می خندید.
موهای کوتاه و مجعد داشت و صورتش گرد بود. زیاد دوش نمی گرفت. گاهی درست کنار جایی که من نشسته بودم می ایستاد و عمدا گوز می داد. سپس بینی خودش رو می گرفت و بهم نگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : T.Heydarzadeh
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] melin f

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
639
پسندها
4,399
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
مادرم گردنش رو به طرفم چرخاند و با دلسوزی به من نگاه کرد.
-متاسفم که نمی تونیم تو رو با خودمون ببریم، عزیزم، اما این سفر فقط برای اساتید و همسرانشونه. هیچ بچه ای نماید. به علاوه وقت به طور احمقانه تلف میشه. از تمام بناهای تاریخی که در کلاس آموزش میدم بازدید می کنیم. دیوار برلین-
او خندید و موهاش رو از صورت قلبی شکلش جدا کرد.
-خب در واقع جایی که دیوار برلین بود... .
گفتم:
-مامان اشکالی نداره.
بازدید از بقایای دیوار برلین به اندازه یه کمک سه گانه برای بازداشت هیجان انگیز به نظر می رسید. اما هنوز خیلی خوب نبود.
من نمی‌دونم چرا نتونستم توی خونه‌مون بمونیم.
پدرم در حالی که دستش رو میون موهای نازک قهوه‌ای روشنش فرو کرد، خاروند گفت:
-بچه جون، می‌تونیم بذاریم هشت هفته توی خونه تنها بمونی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T.Heydarzadeh
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] melin f

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
639
پسندها
4,399
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T.Heydarzadeh
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] melin f

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
639
پسندها
4,399
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
فصل دوم: تپه های سایه
پدرم بهم یادآوری کرد:
-تو دوچرخه و لوازم کارآگاهت رو داری. یه محله کاملا جدید برای بررسی خواهی داشت.
از اونجایی که من در حال تمرین کارآگاه خصوصی شدن بودم، او فکر می کرد که این منو هیجان زده می کرد.
مادرم گفت:
-اونها اسب‌هایی دارند که می‌تونی سوارشون بشی و یه استخر بزرگ. کارولین یه مربی استخدام کرده تا بتونه پهلو سواری رو یاد بگیره. می تونی درسهای اسب سواری بگیری.
شکمم تکون خورد.
سال‌ها بود که بهونه می‌آورم تا از اسب‌های خاله م خلاص شوم؛ بنابراین حالا نمی‌خواستم به والدینم اعتراف کنم که درس خوندن آخرین کاری که می‌خواستم انجام دهم.
گوشیمو بیرون آوردم و به الکسا پیام دادم.
این فقط بدتر می شه. درس های اسب سواری آخرین و مدرسه تابستونی منتظر بمونه.
یه ثانیه بعد تلفنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : T.Heydarzadeh
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] melin f

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
639
پسندها
4,399
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
روشی که خاله ام هنگام صحبت کردن دستانش رو تکان می داد مرا یاد جوجه پرنده هایی می انداخت که در اطرافشان بال می زدند.
همدیگر رو توی آغوش گرفتند و بعد خاله کارولین به سمت من برگشت.
-تو زمانی که پدر و مادرت خارج از کشور هستن، با ما لحظات فوق العاده ی سپری می کنی،
دست هایش رو روی شونه هایم گذاشت و با همدردی کوچکی که روی صورتش بود به چشمانم نگاه کرد. مثل اینکه می‌دونست چه حالی دارم.
اون می دونست چه احساسی دارم.
او گفت: «بیا داخل، بیا داخل،»
ما رو از سرسرای تاریک بیرون آورد و وارد اتاق نشیمن کرد.
بوی خونه شون همان موقع به من خورد: فرش کهنه و کلم آب پز.
مادرم وقتی با دوستانش در مورد اینکه شوهرخاله م توی چه گیر کرده بود صحبت می کرد خونه‌شون "عمارت مالیبو" می نامید.
زمانی که اون توی خلوت با پدرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : T.Heydarzadeh
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] melin f

موضوعات مشابه

عقب
بالا