• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان بزرگ‌ زاده متواری | pen lady (ماها کیازاده) کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع pen lady
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 81
  • بازدیدها 1,388
  • برچسب‌ها
    عاشقانه
  • کاربران تگ شده هیچ

آیا رمان را پسندید؟

  • خیر

    رای 0 0.0%
  • بله

    رای 2 100.0%

  • مجموع رای دهندگان
    2

pen lady

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
84
پسندها
389
امتیازها
1,778
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #81
آترین دستش را روی ساعد ماهرخ گذاشت و همان‌طور که با شتاب سمت ورودی غار می‌دوید، گفت:
- بدو دختر...باید سریع از این غار بریم.
دخترک که دامنش را با سمت آزادش جمع کرده و همراهیش می‌کرد، زبان زهر آلودش را گشود و نیش زد:
- شاهزاده‌ای که شاهزاده‌ای... این دلیل نمی‌شه که بهم بگی دختر...باید بگی شاهدخت ماه... .
ناگهان چشمش به همراهان مرد راهزن خورد که خندان و با دستانی لبریز از مواد غذایی و کیسه‌های غلات به سمت غار می‌آمدند. لب گزید و با حیرت دستش را از پنجگان مرد جدا کرد. آترین وقتی متوجه‌ی حرکت او شد، اخم کرده به او نگریست؛ اما ماهرخ را ترسیده و حواس پرت با صورتی رنگ و رو رفته مشاهده کرد. تیله‌گان دخترک به سمت و سویی در حرکت بود و گاهی لرزشی در آن مشاهده می‌شد. آترین مسیر نگاه خیره‌ی او را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

pen lady

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
84
پسندها
389
امتیازها
1,778
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #82
ماهرخ اخمی کرد و لبان غنچه شده‌اش را به سمت چپ هدایت کرد. هنوز هم صدای های‌و هوی مردانی که دنبال‌شان بودند، می‌آمد. برای همین ولوم صدای‌شان پایین در حد زمزمه بود.
- بزار ببینمش.
مرد که به خاطر کتک‌های راهزنان و آن حالت وارونه‌اش کمی سرگیجه داشت؛ با بی‌حالی نیم‌نگاهی به دخترک کرد و بی‌حرف کمی خودش را به سمت دخترک کج کرد. ماهرخ با تاسف دو انگشت اشاره‌اش را به پارچه‌ی بریده شده‌ی او رساند و آن را کنار زد تا زخم آترین را ببیند. زخمش عمیق بود و خراش‌هایی دورش را به خاطر کشیده شدن فرا گرفته بود. اخم‌های ماهرخ از دیدن آن خراش‌ها در هم رفت و آب دهانش را قورت داد و نگاهی دلسوز به مرد کرد که از گوشه‌ی چشم به او می‌نگریست. گفت:
- درد داری؟
آترین بی‌حال چشم بست و زمزمه کرد:
- نه...زخمی به این عمیقی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 3)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا