• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان بزرگ‌ زاده متواری | pen lady (ماها کیازاده) کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع pen lady
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 81
  • بازدیدها 1,388
  • برچسب‌ها
    عاشقانه
  • کاربران تگ شده هیچ

آیا رمان را پسندید؟

  • خیر

    رای 0 0.0%
  • بله

    رای 2 100.0%

  • مجموع رای دهندگان
    2

pen lady

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
84
پسندها
389
امتیازها
1,778
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #61
گو‌شه‌های چشمان و لبش پر از چروک‌های عمیق بود و چشمان عسلی‌اش زیر مژگانی پنهان شده بود که به سفیدی می‌زد. لبان درشت و صورتی نسبتاً گردی داشت. با وجود سن بالایش همچنان زیبا به نظر می‌رسید. زن با ذوق به سمت گلرخ آمد و مهربانانه پرسید:
- چطوری دختر... خوبی؟
کمی لهجه داشت و سخن گفتنش به دل می‌نشست و بی‌اختیار لبخندی بر لبان گلرخ آورد. آن‌ لپ‌های آویزان گلگون که وسطش غنچه‌ای سرخ قرار داشت برایش جذاب به نظر می‌رسید و حضورش گلرخ را معذبش نمی‌کرد.
گلرخ: بهترم... شما باید آتوسا باشید؟
آتوسا انحنای دل‌نشین بر غنچه‌ی سرخ صورت سفیدش نشاند و با لهجه‌ی شیرینی در حالی که سر تکان می‌داد، گفت:
- آری خودم هستم دختر... آآآ... پس شویت تا بیدار شدی احوال و اخبار رو در اختیارت گذاشته نه؟
سپس آرام خنده‌ی نثار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

pen lady

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
84
پسندها
389
امتیازها
1,778
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #62
گلرخ موهای مشکینش را پشت گوش زد و با لبخندی رو به آبتینی که پشتش آرام‌آرام قدم برمی‌داشت، گفت:
- این‌جا خیلی قشنگه!
آبتین با لبخندی محو نگاهی به جثه‌ی ریز او و انحنای زیبایی که به روی لبانش جولان می‌داد کرد، سری تکان داد و گفت:
- آری قشنگه!
اما انگار مقصودش مکان مورد نظر نبود، لبخند زیبای دخترک بود، چشمان آهویی‌اش بود، روحیه‌ی شادش بود. کمی که قدم برداشتند، دخترک از قصد کنار مرد قرار گرفته و دستش را دور بازوی او حلقه کرد و با خونسردی گفت:
- کی از این‌جا میریم؟
آبتین از حرکت او لبخندی محو زد و با خیره به روبه‌رو جواب داد:
- فردا میریم.
گلرخ لبانش را غنچه کرد و با معصومیت گفت:
- نمیشه بیشتر بمونیم؟
آبتین نیم نگاهی به حلقه دست او کرد و بی‌اختیار دستش را روی مچ کوچک او گذاشت:
- نه شاهدخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

pen lady

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
84
پسندها
389
امتیازها
1,778
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #63
آبتین نگاهی به چهره‌ی مغموم و گرفته‌‌ی گلرخ انداخت. دلش برای معصومیت او رفت. کمی گستاخی کرد، نکرد؟! زمانی که با تردید دستش را روی کتف دخترک گذاشت و او را به سمت خود هدایت کرد تا در آغوشش بگیرد، گستاخی نکرد؟ کارش برای خودش عجیب بود و برای گلرخ بی‌نهایت عاشقانه! برای خودش با تردید همراه بود. تردید این‌که گلرخ به خاطر جایگاهش او را پس بزند و اما برای گلرخ کار آبتین گران‌قدر بود، خاص بود! شاید به خاطر این‌ بود که خود را رها و در آغوش بزرگ گرم مرد انداخت و خارج شدن از آن برایش دردناک بود. کمی گذشت، اندکی دیگر؛ اما هیچ کدام قصد عقب کشیدن را نداشتند. آبتین دستی به موهای دخترک کشید و زیر گوشش زمزمه کرد:
- شما قبل از این‌که از پایتخت خارج شویم، خبری از خواهرتون داشتید؟
گلرخ که چشمانش بسته بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

pen lady

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
84
پسندها
389
امتیازها
1,778
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #64
صدایی محو به گوشش خورد که تنها نوای آترین را بینش احساس کرد و اسم پدرام را. صدای مردانه‌ی دیگری را شنید که سخن می‌گفت و صوتش چون زمزمه بود. ماهرخ در عالم خواب کمی تکان خورد؛ اما آن‌ها که اندکی دور از او ایستاده بودند، متوجه‌ی دخترک نشدند. پلک‌های ماهرخ باز شدند و خواست حرکتی کرده و به پهلو بخوابد که شنیدن کلمه‌ی پدرام مانع شد. دخترک که روی سنگی سفت و سخت دراز کش شده بود، سریع چشمان گرد شده‌اش را بست و به سخنان مرد و آترین گوش سپرد:
- وقتی که وارد قصر شدم چشمم به شاهدخت ماهرخ خورد؛ زخمی شده و بی‌هوش افتاده بود. برای همین سریع از قصر خارجش کردم. چون پدرام قصد داشت بعد از کمی هنرنمایی قصر رو به آتش بکشه.
مردی روبه‌رویش ایستاده بود که ریش و سبیل بلند و قهوه‌ای داشت. زره‌ی نقره‌ای رنگی از جنس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

pen lady

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
84
پسندها
389
امتیازها
1,778
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #65
آترین خواست نگاهی به دخترک که حال نشسته و با ترس خیره‌اش بود بی‌اندازد، اما خود را کنترل کرد تا به دام فریبرز تیز هوش نیوفتد. فریبرز انحنایی محو بر لب نشاند و با همان نگاه خیره و عمیق گفت:
- ممکن نیست.
آترین حیران و حواس‌پرت به او نگریست و دوست سفید رخش، سوال چشمان آترین را دریافت و ادامه داد:
- اون چیزی که توی ذهنتون می‌گذره امکان پذیر نیست شاهزاده...‌بهتره تا بیخ نیافته و شما را به کل مبتلا نکرده از آن دست بکشید.
آترین از اندوه اخمی کرد و به‌ روبه‌رو‌اش خیره شد، غوغایی درونش به پا بود، غوغایی که نوید آمدن عشقی نافرجام بود. هوفی کشید و به کوهای نقره‌ای پیکر که کلاهی سفید بر سر داشته‌ و لباسی سبز پوشیده‌اند، نگریست. آسمان آبی که ابرهای سفیدی در آن خودنمایی می‌کرد تا پشت کوها امتداد داشته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

pen lady

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
84
پسندها
389
امتیازها
1,778
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #66
آسمان لباس مشکینش را به تن زده و آن را با گردنبندی از جنس ستاره زینت داده بود. صدای هوهوی جغد و گاهی زوزه‌ی گرگ شنیده می‌شد. آتوسا ضیافتی برگزار کرده و افراد روستا را دعوت کرده بود تا گلرخ بهبود یافته را ببینند. کوچک و بزرگ در اطراف خانه پرسه می‌زدند، دختران کوچک گوشه‌ای در حال بازی بوده و پسران همسن‌شان مدام مزاحم‌شان شده و به بهانه‌های مختلف قصد داشتن آن دختران سرخ و سفید با موهای بافته شده را بیازارند. زنان نیز مشغول پختن غذا در دیگ‌های بزرگی بودند. مردان در خانه جمع شده گل می‌گفتند. آبتین نیز با آن‌ها مشغول بود و گلرخ ناگزیر به دنبال آتوسا رفته تا به او کمک کند. دستش مشغول بود؛ اما نگاه سرکشش مدام به سمت خانه‌ایی می‌رفت که گه‌گداری خنده‌ی بلند مردان از آن شنیده می‌شد. آتوسا که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

pen lady

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
84
پسندها
389
امتیازها
1,778
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #67
گلرخ چشمانش را برای آتوسا گرد کرد. خواست بگوید که خیر آن‌ها کاری با یک‌دیگر ندارند؛ اما آتوسا نیز مثل او چشم گشاد کرد و با دست هولش داد و بلند گفت:
- برو که این پسر ایستاده.
آبتین متعجب خنده‌ای کرد به زن نگریست؛ ولی با اشاره‌ی پیرزن سری تکان داد و در مقابل نگاه منتظر و پر هیجان زنان حاضر در آن‌جا دستش را به سمت گلرخ دراز کرد. گلرخ متعجب نگاهی به دست دراز شده‌ی مرد سپس چهره‌ی شاداب و لبخند آشکار و زیبایش کرد. آتوسا باری دیگر هولش داد که باعث شد نیم نگاهی به پیرزن انداخته و سپس دست لرزانش را در دست مرد بگذارد. آبتین دست نحیف دخترک را گرم فشرد و با حرکتی آرام او را کشید تا بایستاد. وقتی که گلرخ با شرم‌ساری از جا برخاست، مرد دستش را محکم‌تر فشرد و بی‌توجه به خنده‌ی شیطنت آمیز دیگران، او را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

pen lady

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
84
پسندها
389
امتیازها
1,778
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #68
مرد قدمی به سمت گلرخ برداشت و با اخم‌های در هم نگاهش کرد زمزمه کرد:
- زمانی که در بستر بیماری به سر می‌بردی من بارها به این‌جا اومدم...این‌جا منو یاد تو می‌نداخت!
گلرخ متعجب چشم گرد و آبتین با نگاهی عمیق در چشمانش ادامه داد:
- پدرم زخمی بود و نمی‌تونست به قصر بیاد و از طرفی وجدانش راحت نبود؛ چون فکر می‌کرد وظیفه‌ش رو ناقص انجام داده.
تعجب گلرخ بیشتر شد، او در مورد چه سخن می‌گفت؟ چرا از شاخه‌ای به شاخه‌ی دیگری می‌پرید؟
- وقتی بی‌قراری پدرم رو دیدم گفتم که من به جای اون به قصر میام. تجربه‌ی زیادی توی تدریس نداشتم؛ اما سر و زبونش رو داشتم.
نگاهی به چشمه‌ کرد و لبخندی محو زد که گوشه‌ی چشمان دریایش چین خورد:
- وقتی که تو رو دیدم. توی جنگل...اول فکر کردم دختر عموم هستی؛ اما دقت نکردم که قد تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

pen lady

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
84
پسندها
389
امتیازها
1,778
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #69
اشک چون مرواریدی درخشان از گونه‌های برجسته‌ی گلرخ جاری شد، شش سال...شش سال منتظر مردی بود که تنهایش گذاشته و این تنهایی را به دلیل بی‌حسی آبتین به خود می‌دید. خود مجنونش را محکوم به تنهایی کرد. چون عاشق آبتینِ فارغ شده بود. ناگهانی شد! ناگهانی و نم‌نَمک مانند او کم‌کمک به گونه‌ای که وقتی به خود آمد، دیگر دلش مال خودش نبود! مال گلرخ نبود! بلکه به دست آبتین به سرقت رفته بود و جای خالی‌اش شش سال به او درد داد، رنج داد، بغض داد و همین‌طور خستگی. اشکش با شدت ریخت و قلبش شکست. معصومانه شکست، برای نگاه معصوم مردش. مردی که او را دوست داشت، به گفته‌ی خودش دیوانه‌وار عاشق گلرخ بود؛ اما ترکش کرد. مردی که حالا با ناامیدی به این عشق بی‌سرانجام می‌نگریست. مردی که این اعتراف را پایان دوران شیرین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

pen lady

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
84
پسندها
389
امتیازها
1,778
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #70
آبتین با عشق بوسه‌ای بر زلفان سیه او زد و بیشتر او را فشرد، طوری که انگار قصد حل کردن گلرخ در وجود خود را داشت. باری دیگر غنچه‌ای از جنس دوست داشتن بر موهایش کاشت و زمزمه کرد:
- باورم نمیشه شاهدخت...باورم نمیشه که بالاخره این دوری تموم شد...باورم نمیشه که تو هم با من هم دلی... .
گلرخ که اشک‌هایش بند آمده بود و لبخندی پهن بر لبانش جولان می‌داد با ناز زمزمه کرد:
- گلرخ!
آبتین ابرو در هم کشید و متعجب پرسید:
- چی؟
گلرخ سرش را از روی شانه‌ی او برداشت و با نگاهی عمیق به چشمان دریایی مردش، گفت:
- بهم بگو گلرخ...نه شاهدخت.
آبتین متعجب خندید و این‌بار غنچه‌ی عشقش را روی گونه‌ی دخترک کاشت که بالاخره شرم بر گلرخ چیره شد و گونه‌هایش را گلگون کرد. مرد نوک انگشت اشاره‌اش را به روی بینی‌ دخترک که از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 3)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا