• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه دوم اجتماعی رمان روژناک | مرضیه حیدرنیا (روجا) نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع روجا
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 275
  • بازدیدها 6,154
  • کاربران تگ شده هیچ

روجا

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
11/3/19
ارسالی‌ها
2,289
پسندها
30,231
امتیازها
64,873
مدال‌ها
28
سطح
34
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
روژناک
نام نویسنده:
مرضیه حیدرنیا (روجا)
ژانر رمان:
#عاشقانه #اجتماعی
کد رمان: 5530
ناظر: Mobina.yahyazade Mobina.yahyazade
سطح: برگزیده، رتبه دوم اجتماعی


گاهی خیالات وَرش می‌داشت، در پوست یک‌ نفر دیگر زندگی می‌کند. رد کفش‌هایش بزرگ‌تر از پای خودش هست و کنار نفس‌های خود صدای نفس‌های کس دیگری را هم می‌شنود. خیالاتی که ریشه در واقعیت داشت و سر باز زدن از آن به نفعش تمام می‌شد. روژناک، روشنایی‌ای بود که در تاریکی فرو رفته و نمی‌خواست سر برآورد.

روژناک:روشنایی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : روجا

Mobina.yahyazade

مدیر تالار ادبیات + ناظر ارشد رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/5/20
ارسالی‌ها
820
پسندها
3,764
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
21
سطح
12
 
  • مدیر
  • #2
4448207_775237f76b190a238a3357cd57afa8ab.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mobina.yahyazade

روجا

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
11/3/19
ارسالی‌ها
2,289
پسندها
30,231
امتیازها
64,873
مدال‌ها
28
سطح
34
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
«بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم»
«فصل اول»

آفتاب کم‌جان ولی مصرانه رخ نشان می‌داد. خیابان منتهی به بیمارستان نه چنان شلوغ بود که تنه بخورد و نه چنان خلوت که چهره‌هایی کم و بیش آشنا به نگاهش ننشیند. شیفتشان شلوغ نبود، در واقع روز بی‌دردسری را در اورژانس گذرانده بودند. از زمان بیرون آمدن از محوطه‌ی بیمارستان فریماه یکبند زیر گوشش حرف زد و از مرتاض کاربلدی گفت که سال‌ها در ایران زندگی کرده و با فالگیرهای دوزاری معمولی فرق داشت. از کسی که شاید در حال حاضر حلال مشکلش باشد.
-‌ به زور تونستم زیر زبون زندایی‌مو بکشم و آدرسش رو گیر بیارم. یارو از این خفن‌هاست که آدم قیافه‌ش رو می‌ببینه هول می‌کنه. سفارش می‌کرد نذارم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : روجا

روجا

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
11/3/19
ارسالی‌ها
2,289
پسندها
30,231
امتیازها
64,873
مدال‌ها
28
سطح
34
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
زمان مناسبی برای دیدن سروش نبود. ماشینش را کنار کشیده و با تک بوقی حضورش را اعلام کرده بود.
-‌ حج خَنوم در خدمت باشیم! مسیر من هم از این‌وره قابل بدونی نوکریتونم بکنیم.
حاج بابا، پدر مادرش که اصفهانی بود همیشه مادر بچه‌هایش را با چنین لفظ شیرینی صدا می‌زد و سروش معتقد بود "با حج خنوم" گفتنش میزان محبت خود را به او مانند حاج بابا نشان می‌دهد. همان‌گونه که عینک دودی‌اش را توی موهای بیرون زده از مقنعه‌اش فرو می‌کرد، بی‌آن‌که سر برگرداند رو به فریماه گفت:
-‌ سروش اومد. فکرامو می‌کنم بهت خبر می‌دم.
فریماه با نگاهی معنادار به سروش خندید.
-‌ اوکیه برو به عشق و حالت برس.
سعی کرد یاد آن مرتاض نکند و رفتارش در برابر سروش عادی باشد. هنوز تصمیم قطعی برای رفتن پیش ساحره‌ها و رمال‌ها و کف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : روجا

روجا

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
11/3/19
ارسالی‌ها
2,289
پسندها
30,231
امتیازها
64,873
مدال‌ها
28
سطح
34
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
این را که می‌گفت دستگیره را کشیده و توی ماشین خارجی مدل پایین و خط و خش گرفته‌ی سروش نشسته بود. مرد جوان داشت تمام زورش را می‌زد تا خانه‌‌ای دست و پا کند و خودش را هم قد و قواره‌ی فرید بالا بکشد.
-‌ در ضمن سعی نکن حرف رو بپیچونی. سه ساله که هنوز وقتش نرسیده از آبجی خانم اجازه بگیری و ما رو از این بلاتکلیفی دربیاری! من هیچی ولی اصلاً دلم نمی‌خواد بچه‌م به باباش بگه بابا بزرگ.
باید کمی بیشتر عاشق دل‌خسته‌اش را می‌چزاند و از سرخی نگاه او کیف می‌کرد. پس با شیطنت نگاهی به چشمان خندان سروش انداخت و اشاره زد.
-‌ البته که باید بهت بگه خان دایی‌جان.
تیرش به هدف نشست و کمانه کرد که سروش چندش شده زیر لب انداخت.
-‌ نبینم دیگه از این لفظ استفاده کنی آنا! خان دایی اون فرید فلان فلان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : روجا

روجا

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
11/3/19
ارسالی‌ها
2,289
پسندها
30,231
امتیازها
64,873
مدال‌ها
28
سطح
34
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
حرفش تمام نشده بود که موبایلش زنگ خورد. کوله را باز کرد و با دیدن عکس و نام سهیلا روی صفحه انگشتش را روی لب گذاشت تا صدای سروش درنیاید. سروش خبیثانه دست دیگرش را توی دست گرفت و انگشتانش را دانه‌دانه توی مشت چلاند. آنا که نمی‌توانست جواب شیطنتش را بدهد چشمی دواند و با تقلایی آرامی برای رهایی، به آرامی گفت:
-‌ جونم سهیلا جون!
صدای سهیلا از آن طرف خط خسته به نظر می‌رسید. این روزها دل و دماغ نداشت. زن و شوهر هر دوی‌شان همین بودند.
-‌ آنا جان سَرم تو بیمارستان شلوغه نمی‌رسم برم دنبال غزل. وقتت آزاده؟
-‌ راستش سهیلا جون من ماشین ندارم فکر نکنم برسم بیارمش. یکم روغن ریزی داشت تعمیرگاهه.
-‌ اوف آره اصلاً یادم رفته بود. ولش کن یه کاریش می‌کنم. می‌گم آقا رسول بیارتش. خودت چی بگم آقا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : روجا

روجا

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
11/3/19
ارسالی‌ها
2,289
پسندها
30,231
امتیازها
64,873
مدال‌ها
28
سطح
34
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
-‌ می‌گم قهوه رو خالی بستم بتونم بقاپمت. باید تا نیم ساعت دیگه آکادمی باشم. عرشیا نیست علی دست تنهاست. البته چایی‌ش جوره.
با صدای سروش سرش را گرداند. اشاره‌اش به فلاکس توی سبد کوچک پشت ماشین بود. او هم فهمیده بود نمی‌تواند با حرف‌هایش آنا را دلداری دهد و از رفتار سهیلا دفاع کند، در واقع هر دو زن به یک نحوی حق داشتند. صد و هشتاد قدش بود و موهای بلندی داشت که اگر ژل نمی‌مالید و تافت نمی‌زد تمام صورت تو پرش را می‌پوشاند. ریش‌های فر خورده‌ سن او را بیشتر از سی نشان می‌داد. مربی فوتبال نوجوانان و نونهالان قهاری بود و می‌توانست دستش را توی جیب خود بگرداند و محتاج کسی نباشد. خیلی زود به خاطر مصدومیت زانویش مجبور شد از فوتبال کناره‌گیری کند و به مربیگری و پرورش استعدادهای جوان‌تر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : روجا

روجا

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
11/3/19
ارسالی‌ها
2,289
پسندها
30,231
امتیازها
64,873
مدال‌ها
28
سطح
34
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
نگاهش به وسعت نه چندانِ زمین چمن مصنوعی بود و بچه‌های کوچکی که با لباس‌های نارنجی با یک توپ توی آن وول می‌زدند. علی خوددارتر از سروش با بچه‌ها سر و کله می‌زد ولی سروش مصرانه می‌خواست از تک‌تک آنها رونالدو یا مسی جدیدی بسازد. کلاه لبه دار سرش را بالاتر برد و توی سوت آویزان بر گردنش دمید و فریاد کشید.
-‌ فقط حمل توپ با کف پا تمرین کنین. صداتونم نشنوم. هر کی غر بزنه آخر سر از فوتبال خبری نیست. کل گروه تنبیه میشین.
به خاطر تمرین‌های تکراری و خسته کننده یکی‌یکی شروع کرده بودند به غرغر کردن که سروش با اخمی گره زده و عرقی که از گردن و صورتش شره کرده بود سمت آنا آمد. زیر سایبان و روی نیمکت ولو شد و کامل کلاه را از سرش گرفت.
-‌ نیم‌وجب قد و قواره دارن ده‌تای منو می‌ندازن تو جیبشون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : روجا

روجا

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
11/3/19
ارسالی‌ها
2,289
پسندها
30,231
امتیازها
64,873
مدال‌ها
28
سطح
34
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
سروش برای آن‌که تلخی گزنده‌ی روحش را جلا دهد و آنا را درگیر آن نکند؛ به خنده نفس دمید:
-‌ از اون به بعد خدا گواهه که فقط به عشق تو بود که دریب می‌کردم و لایی می‌زدم تا تهش گلی که تو تور می‌کارم رو تقدیمش کنم بهت. خیلی دلم می‌خواست زیر تیشرت ورزشی‌م بدم اسمت رو خوش‌خط برام بنویسن که وقتی میدمش بالا همه بفهمن تو این سینه چه خبره. حتی خیلی وقت‌ها الکی الکی می‌پریدم به حریف‌هامو یقه جر می‌دادم و با خودم تصور می‌کردم الان آنا نشسته پای تلویزیون رو داره نگام می‌کنه و حسابی کیفور می‌شه که چه پسر با جنمیه این بشر.
با تبسمی نیمه، آنا ترش‌رویی کرد:
-‌ خیلی خوب بابا، معنی لحظات عاشقونه‌ رو هم به لطف تو فهمیدیم. همه‌رو برق می‌گیره من رو یه هافبک وسط اسقاطیِ ریش‌دار. اگه این زبون رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : روجا

روجا

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
11/3/19
ارسالی‌ها
2,289
پسندها
30,231
امتیازها
64,873
مدال‌ها
28
سطح
34
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
سریعأ سر بالا کشاند و در چشمانش ماند. مصمم بود برای گفتن این حرف. حتی نسیم ملایم دم غروب هم نتواست منصرفش کند تا از واقع‌بینی دست بکشد.
-‌ چرا! بالأخره یه روز باید از یه جایی شروع کنم. این نپرسیدن‌های تو بدتر داره کلافه‌م می‌کنه. دلم می‌خواد بدونی قراره واسه کی بجنگی سروش.
جوان مقابلش با شوخی خندید.
-‌ بعد سه‌سال یکم دیر نیست حج خنوم!
طعنه بود یا مزاح تفاوتی نمی‌کرد.
-‌ یه حس غریبی دارم سروش. یه حس یکم بد. نمی‌دونم قراره چی بشه ولی...
سرگردانی او سروش را کلافه می‌کرد. دست روی دست آنا گذاشت و به آرامی فشرد.
-‌ ته‌ش با همدیگه فرار می‌کنیم غیر اینه!... گذشته مهم نیست مهم آینده‌ای که انتظار ما رو می‌کشه. باور کن شاید سهیلا یکم سخت گرفته و فرید رو هم به دین خودش درآورده ولی وقتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : روجا

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا