- ارسالیها
- 2,315
- پسندها
- 30,499
- امتیازها
- 64,873
- مدالها
- 28
- نویسنده موضوع
- #21
دست فرید روی بازوی او نشست و نوازشش کرد؛ ولی چیزی نگفت. آنا نمیفهمید سهیلا برای چه باید او را از پدرخواندهاش منع کند در صورتی یک دنیا بود و یک فرید جانش! کاناپه نیلی رنگ همست با پردههای بلند نشیمن را دور زد و از پهلو در بغل فرید فرو رفت. موهای وز خوردهاش لای دست فرید نوازش میشد که گفت:
- ناراحت نباش دیگه. به خدا دل کوچیکم میشکنهها فریدجون!
با ناز ادا کرده بود که فرید موهایش را کشید و با صدایی دو رگه از خواب و نوشیدنی جواب داد.
- پاشو برو بخواب بذار منم بخوابم تا کار ندادم دست مردم. فردا دو تا نوبت عمل دارم.
فرید او را از روی پایش بلند کرد و خودش هم بلند شد. آنا در حالی که نشسته روی دستهی کاناپه به او در هالهای از روشنایی هالوژنهای دیوارکوب شده مینگریست؛ دنباله...
- ناراحت نباش دیگه. به خدا دل کوچیکم میشکنهها فریدجون!
با ناز ادا کرده بود که فرید موهایش را کشید و با صدایی دو رگه از خواب و نوشیدنی جواب داد.
- پاشو برو بخواب بذار منم بخوابم تا کار ندادم دست مردم. فردا دو تا نوبت عمل دارم.
فرید او را از روی پایش بلند کرد و خودش هم بلند شد. آنا در حالی که نشسته روی دستهی کاناپه به او در هالهای از روشنایی هالوژنهای دیوارکوب شده مینگریست؛ دنباله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.