• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان زباله‌های دوپا | عسل ریاضیان کاربر انجمن یک رمان

MIELE

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/7/20
ارسالی‌ها
281
پسندها
3,508
امتیازها
16,513
مدال‌ها
16
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
زباله‌های دوپا
نام نویسنده:
عسل ریاضیان
ژانر رمان:
#جنایی #عاشقانه
وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَكِيلًا

کد رمان: 5532
ناظر: GHOGHA.YAGHI GHOGHA.YAGHI
خلاصه:
صدای قدم‌هایش همچون ثانیه‌شمار در گوش‌های رقیبان زنگ می‌زد، از فاصله‌ی چندمتری بوی قدرت بود که از وجودش استشمام می‌شد و تن هرکس را به لرزه می‌انداخت، لبخندش همچون اعلام خطر بود و اخمش شروع یک بازی، و سرانجام بازی‌‌های او تنها یک بازمانده داشت، یا پیروز میدان می‌شد یا تا پای جانش مبارزه می‌کرد و کشته می‌شد!
 
آخرین ویرایش
امضا : MIELE

Ash;

مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
26/9/20
ارسالی‌ها
2,411
پسندها
33,949
امتیازها
64,873
مدال‌ها
31
سن
17
سطح
33
 
  • مدیر
  • #2
تایید رمان.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ash;

MIELE

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/7/20
ارسالی‌ها
281
پسندها
3,508
امتیازها
16,513
مدال‌ها
16
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
گاهی برای زنده ماندن، باید به هر ریسمانی چنگ زد و خود را بالا کشید؛ گاهی برای نفس کشیدن، باید دست انداخت و نفس دیگری را گرفت و گاهی برای قوی ماندن، باید آن‌قدر جلو رفت که توانایی بیرون کشیدن خود، از بین اجتماعی از زباله‌های دوپا مهیا شود، پس قانون اول این است: "تا بیش از این بدنت به کثافت آلوده نشده است باید بجنبی و خودت را نجات دهی!"

به نام یگانه هستی بخش♡

جام شیشه‌ای همچون بازیچه‌ای در دستانم به رقص در می‌آید، پای چپ و راستم هماهنگ با ریتم موسیقی می‌چرخند و به‌دور خود تاب می‌خورند؛ آوای خش‌دار گرامافون شکنجه‌وار در گوش‌هایم می‌پیچد و سرگیجه‌ام را تشدید می‌کند امّا من هم‌چنان همانند گهواره‌ای تکان می‌خورم و به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MIELE

MIELE

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/7/20
ارسالی‌ها
281
پسندها
3,508
امتیازها
16,513
مدال‌ها
16
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
میانه‌ی راه می‌ایستد، برمی‌گردد و با عجز به دیدگان سرکشم خیره می‌شود؛ به منی که با پوزخند خیره‌اش شده‌ام و حال تفنگ را مستقیم به طرف شقیقه‌اش می‌گیرم، مردمک چشمش می‌لرزد امّا هرگز اشک نمی‌ریزد.
به گمانم دم مرگش ناگهان جرئت گرفته بود، ابرویی بالا می‌اندازم و حواسم را معطوف تفنگ طلافامم می‌کنم؛ نفرت بود که از وجودم زبانه می‌کشید و شعله‌اش اطرافیانم را به آتش می‌کشاند!
- می‌دونی؟ افراد من یه درسی رو هیچ‌وقت از رئیسشون یاد نگرفتن، اینکه وقتی یه بازی رو شروع می‌کنن تا آخرش برن، یا پیروز بشن یا با شرافت بمیرن.
هم‌چنان خیره نگاهم می‌کند، ماشه را که جلوی نگاه ماتم زده‌اش می‌کشم، شکاف عمیقی میان سرش ایجاد می‌شود و قطره‌های خون فواره می‌زند و روی صورتم می‌نشیند؛ درست مقابل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : MIELE

MIELE

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/7/20
ارسالی‌ها
281
پسندها
3,508
امتیازها
16,513
مدال‌ها
16
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
- دارم میام عمارت، تقریباً نزدیکم.
صدایش محتاط و با جدّیت بلند می‌شود:
- برگرد خونه‌ت و استراحت کن، چندساعت دیگه یکی رو می‌فرستم دنبالت؛ امشب برنامه داریم.
اطاعت می‌کنم و فوراً به هنری اشاره می‌زنم که برگردد، انگار خدای غریبه‌ام صدایم را شنیده بود، این استراحت می‌توانست خلوت خوبی برای من و الیف درونم باشد!
***
آرام پایم را از بوت‌های بلندم خارج می‌کنم که ناخن‌های لاک خورده‌ام نمایان می‌شود و با نیشخند، دمپایی‌های مخصوصم را می‌پوشم؛ به سمت کاناپه‌ی سیمگون وسط اتاق گام برمی‌دارم و با یک حرکت خودم را رویش رها می‌کنم، صدای تق و توق شکستن استخوان‌های بدنم همچون ماشین قراضه‌ای در فضا می‌پیچد، و من انگار چند وقتی است به این صدا عادت دارم... .
- اگه اون هارد لعنتی رو پیدا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MIELE

MIELE

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/7/20
ارسالی‌ها
281
پسندها
3,508
امتیازها
16,513
مدال‌ها
16
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
لبانم به آهستگی کش می‌آید و کلید را در قفل در می‌چرخانم، سپس با پوشیدن بوت‌های بلند و ورنی‌ام به سمت پارکینگ قدم برمی‌دارم؛ ضامن کوچکی که در ساعتم جاساز شده بود را با فشردن دکمه‌ای بیرون می‌کشم و با خون‌سردی در ماشین جای می‌گیرم.
مرد که چهره‌ی بور و نگاه تیزی داشت، برمی‌گردد و با لبخند مرموزی، شیرین زبانی می‌کند:
- سلام مجدد، خوشحالم که امشب در خدمتتون هستم.
ابروانم به‌طور نامحسوسی بالا می‌پرند و با انگشت شست گوشه‌ی لبانم را لمس می‌کنم؛ آن‌قدر هول و ناشی است که بدون هیچ حرف اضافه‌ای حرکت می‌کند و من تمام مدّت تک به تک حرکاتش را زیر نظر می‌گیرم.
- اسمت چیه؟
به وضوح می‌بینم که چطور دستپاچه می‌شود امّا دستی به پشت گردنش می‌کشد و ظاهرش را حفظ می‌کند.
- لئوناردو.
مثل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MIELE

MIELE

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/7/20
ارسالی‌ها
281
پسندها
3,508
امتیازها
16,513
مدال‌ها
16
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
چند ساعتی از آن اتفاق می‌گذشت، حال با کلافگی روبه‌روی فدریکو نشسته بودم و بخاطر آن آتش‌بازی‌ای که با ماشین راه انداخته بودم، تمام انرژی‌ام تحلیل رفته بود و نقطه نقطه‌ی سرم تیر می‌کشید.
- بانو چطور فهمیدید که اون مرد، از افراد ما نیست؟
این سوال را هنری با چهره‌ای که هنوز از چیزهایی که شنیده، در بهت فرو رفته بود، می‌پرسد؛ من نیز با خون‌سردی انگشتانم را درهم فرو می‌برم و خیره در نگاه سیه‌گونش پاسخ می‌دهم:
- هیچ‌کدوم از افراد جرئت ندارن اسم من رو به زبون بیارن، راننده‌های ما هرگز زیاد حرف نمی‌زنن و سعی نمی‌کنن توجهت رو جلب کنن، درضمن اون‌ها شماره‌ی من رو ندارن و اگه داشته باشن، هیچ‌وقت زنگ نمی‌زنن و فقط در صورت بروز مشکل جدی پیام میدن، این دلیل‌ها کافیه یا بازم بگم؟
با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : MIELE

MIELE

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/7/20
ارسالی‌ها
281
پسندها
3,508
امتیازها
16,513
مدال‌ها
16
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
[۲۴ فوریه، سال ۲۰۱۵]
هفت تیر طلایی‌رنگ را مقابل چشمان مبهوتم بالا گرفت و با مشکین‌های خون‌سردش به چهره‌ی ترسیده‌ام زل زد.
- بگیرش! این کادوی تولدته، حالا برای اینکه امتحانش کنی، به سمت نلین شلیک کن.
اشک درکاسه‌ی چشمانم حلقه زد و با بغض به نلین خیره شدم، لبخند به لب داشت، گویا می‌دانست همین‌روزها قرار است به دستان عزیزترین کسش بمیرد، امّا من که نمی‌توانستم، نه تنها جرئتش را نداشتم بلکه قدرتش راهم در برابر نلینم، از دست داده بودم!
- من نمی‌تونم.
فریاد زد و با صدای نکره‌اش بر روح ظریف و کوچکم، خط انداخت:
- زود باش الیف، وگرنه فردای امروز، این تویی که به دست اون کشته میشی، قانون ما همینه، پس تو این هیجده سال چی یادت دادم؟
و به راستی‌که من با دیدن چشمان معصوم تنها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MIELE

MIELE

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/7/20
ارسالی‌ها
281
پسندها
3,508
امتیازها
16,513
مدال‌ها
16
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
سرش را با شتاب، به چپ و راست تکان می‌دهد و با وجود چسب محکمی که لبانش را چفت هم کرده بود، شروع به فحاشی می‌کند:
- ولم کن، زنی...زنیکه‌ی روانی!
با شنیدن خزعبلاتش، چهره‌ام را به لبخند عمیقی مزین می‌کنم و درصدم ثانیه با عصبانیت، دستم را پیش می‌برم و انگشتان بلندم را دور گردنش می‌پیچم؛ وحشت را از چشمان عسل‌فامش می‌خوانم و می‌بینم که چگونه با چهره‌ی سرخش تقلا می‌کند که خودش را از چنگال‌های تیزم نجات دهد امّا بیش از این پیش نمی‌روم و عقب می‌کشم. هنوز برای کشتنش زود بود، ابتدا باید چیزهایی را مشخص می‌کردم و سپس او را از این دنیا خلاص می‌کردم و به فرشته‌ی مرگ می‌سپردم.
گردنش را با فشاری رها می‌کنم که به خس خس می‌افتد و سرفه‌های خشک و بلندی می‌کند، هنری نیز فوراً می‌جنبد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MIELE

MIELE

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/7/20
ارسالی‌ها
281
پسندها
3,508
امتیازها
16,513
مدال‌ها
16
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
انگشتانم را روی دو طرف شقیقه‌ام می‌گذارم و با ملایمت فشاری به آن وارد می‌کنم سپس بدون نگاه کردن به اطراف، فوراً از انبار خارج می‌شوم و از طریق در پشتی به سمت حیاط سرسبز عمارت می‌روم، تجمع درد را در سینه‌ام حس می‌کنم که تقلا می‌کند تا وجودم را از هم بشکافد امّا چیزی بروز نمی‌دهم و با همان چهره‌ی مستبد و جدی سوئیچ را از نگهبان سالخورده می‌گیرم و راهی ماشینم می‌شوم؛ با ذهنی آشفته به سمت خانه حرکت می‌کنم که درحال حاضر هرگز برایم جای امنی نبود ولیکن با سرعت به سمتش می‌راندم تا خودم را از عذابی که گریبان‌گیرم شده بود، نجات دهم.
پس از رسیدن به آپارتمانی که ساکن آن بودم؛ با عجله خودم را به طبقه آخر می‌رسانم و کلیدم را درون قفل فرو می‌برم امّا به علت عدم تمرکزی که داشته‌ام،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MIELE

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا