فال شب یلدا

  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

درحال ترجمه رمان آشغال خانواده کنت | Mind-Witch مترجم انجمن یک‌رمان

  • نویسنده موضوع Mind-Witch
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 44
  • بازدیدها 1,107
  • برچسب‌ها
    کیل،
  • کاربران تگ شده هیچ

Mind-Witch

نو ورود
سطح
12
 
ارسالی‌ها
74
پسندها
1,543
امتیازها
16,048
مدال‌ها
10
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #31
حالا بیکراس و چویی هان باهم ملاقات می کردن. قلب کیل سریع می تپید. در راحت باز شد و کیل با دیدن منظره داخل خشکش زد.
آشپز دوم، بیکراس داشت موقع تیز کردن تیغه اش لبخند می زد. اون به نظر می رسید داره از تیز کردن تیغه اش به تنهایی توی آشپزخونه لذت می بره. اون لبخند، به محض دیدن کیل محو شد.
بخاطر همین بود که کیل ترسید. کنار اومدن با دیوونه ها همیشه سخت بود. آدم هیچوقت نمی فهمه که یه دیوونه چه کار مجنون واری می خواد بکنه.
کیل قبل از این که بیکراس بتونه حرفی بزنه حرکت کرد. دستشو گذاشت روی شونه چویی هان و بهش اشاره کرد.
-یه چیزی بده بهش بخوره.
-ببخشید؟
بیکراس، با یه چهره خشک شده این سؤالو پرسید. تیغه توی دستش با بازتاب نور می درخشید. کیل قلب لرزونشوآروم کرد و یه بار دیگه گفت.
-یه چیزی بهش بده که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mind-Witch

Mind-Witch

نو ورود
سطح
12
 
ارسالی‌ها
74
پسندها
1,543
امتیازها
16,048
مدال‌ها
10
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #32
چپتر 8
برش داشت (1)

دیروقت بود.
معاون باتلر هانس روبروی کنت دروث ایستاده بود. اون شروع کرد به گزارش دادن و در همون زمان دروث به آرومی گوش می داد تا زمانی که تموم بشه.
-در حال حاضر توی اتاقش خوابه.
هانس بالأخره گزارششو داد و دروث شروع کرد به صحبت کردن.
-راننده گفته اون به فروشگاه پسر کوچیکه فلین، بازرگان انجمن رفته بود. امروز اون یه مرد جوون که نمی تونیم هویتشو تأیید کنیم با خودش آورده. موقع نوشیدن هم، فقط یه کم خورده و هوشیاریشو حفظ کرده.
گزارش هانس کوتاه بود. ولی به نظر دروث جالب اومد.
-باید کسی رو مراقبش بذاریم؟
اون دستشو تکون داد تا مخالفتشو به هانس برسونه. اون نمی خواست برای این که بفهمه پسرش بیرون چیکار می کنه براش بپا بذاره.
-نیازی نیست. تا وقتی اون توی شهره، هرکاری می کنه تحت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mind-Witch

Mind-Witch

نو ورود
سطح
12
 
ارسالی‌ها
74
پسندها
1,543
امتیازها
16,048
مدال‌ها
10
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #33
بخاطر این که بانداژی دور گردن رون وجود داشت.
-صدمه دیدی؟
-شما نگران من هستین؟
-نه، فقط دیدنش آزار دهنده است.
-چیز زیادی نیست. فقطط یه گربه بهم چنگ انداخت.
«یه گربه، هاه؟ یه اسم دیگه بری یه آدم بی گناه!»
کیل مطمئن بود که دیشب، شخصی ملاقات سرنوشت ساز زندگیشو داشته. کیل سعی کرد از نگاه رون که داشت می خندید دوری کنه و سمت در اتاق قدم برداشت. بخاطر خواب موندنش، باید زودتر حرکت می کرد.
-می خواین فوراً برن بیرون؟
-آره. من خودم بیرون مراقب همه چی هستم.
-می فهمم. ارباب جوان؟
کیل دستگیره درو ول کرد و نگاهشو سمت رون برگردوند. رون یه لبخند عجیب روی صورتش داشت.
-درمورد لیموناد چی فکر می کنید؟
-عالی. خوشمزه بود.
صدای رون کمی آروم تر شد.
-اینطوریه؟
-بله.
«این چه مدل سؤالیه؟»
از اونجایی که رون فردی نبود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mind-Witch

Mind-Witch

نو ورود
سطح
12
 
ارسالی‌ها
74
پسندها
1,543
امتیازها
16,048
مدال‌ها
10
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #34
-غذایی که بهم دادین... جبرانش می کنم.
چویی هان برخلاف دیروز، داشت رسمی صحبت می کرد. مهم تر از اون، کیل بخاطر جمله «جبران می کنم» اخم کرد.
«واسم جبران می کنه؟ نکنه می خواد سکته کنم؟»
کدوم آدم عاقلی برای انجام کاری از چویی هان کمک می گرفت؟ کیل فقط می خواست چویی هان تا جای ممکن خیلی زود، شهرو ترک کنه و گم و گور شه. البته، اگه کیل می گفت رفتن چویی هان جبران در نظر گرفته میشه، اون توی این کار هم موافقت می کرد. اون همچین شخصی بود. هرچند، کیل چیز خاصی نیاز نداشت که چویی هان انجام بده.
-نیازی نیست. چیز دیگه هست که بخوای؟
اون خیلی زود پیشنهاد چویی هانو رد کرد و از اون پرسید که چیزی نیاز داره یا نه؟ چویی هان این بار از نزدیک کیل رو زیر نظر گرفت. اون نگاه باعث شد کیل به یاد بیاره که کیل توی رمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mind-Witch

Mind-Witch

نو ورود
سطح
12
 
ارسالی‌ها
74
پسندها
1,543
امتیازها
16,048
مدال‌ها
10
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #35
اون رون رو سمت چویی هان هل داد و ازشون رو برگردوند.
-پس خداحافظ. من کلی کار دارم که باید انجام بدم.
کیل زود راهشو گرفت سمت اتاق کار پدرش. اون نیاز داشت که اون روز یه مستمری گنده بگیره. اون می تونست صدای رون رو از پشت سرش بشنوه.
-ارباب جوان، من همونطور که دستور دادید عمل می کنم.
«من اهمیت نمی دم که اینکارو می کنی یا نه.»
کنش و ارتباط کاری بود که اونا باید به عنوان شخصیت اصلی انجام می دادن، نه کیل. اونا بخاطر این که به لطف کیل، چهار روز زودتر باهم آشنا شده بودن، بهم نزدیک تر نمی شدن؟
رون سمتکیل نگاه کرد که داشت از اونا دور می شد و بعد به پایین، به فنجون خالی که توی دستش بود نگاه کرد.
-جالبه.
اون توله سگ خودسر چیزای ترش دوست نداشت. حتی همین الانم ازش خوشش نمی اومد. با این وجود خوردش.
رون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mind-Witch

Mind-Witch

نو ورود
سطح
12
 
ارسالی‌ها
74
پسندها
1,543
امتیازها
16,048
مدال‌ها
10
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #36
چپتر 9
برش داشت (2)

کیل داشت کیسه ای دوبرابر دیروزی رو با خودش حمل می کرد و به سمت بالای تپه بر می گشت. اون دو تا خواهر و برادر دوباره اونجا بودن تا ملاقاتش کنن.
بچه ها وقتی کیل رو دیدن، دهنشونو بسته نگه داشتن. کیل لبخندی زد و دو تا بسته کوچیک نون رو بیرون آورد و سمت بچه ها گرفت.
-بگیرینش.
دختر جوون بهش نزدیک شد. کیل وقتی دید دختره که موهای خاکستری و زمختی داشت، داره بهش نزدیک می شه، اخم کرد. اون وقتی داشت با لنگیدن سمتش می اومد، دستشو روی پهلوش گذاشته بود.
-هی!
کیل نون رو سمت پسر جوون گرفت.
-تو بیا بگیر.
پسر جوون سریع هجوم برد و کیسه ها رو قاپید و سریع برگشت. در مقایسه با موهای قرمز روشن کیل، پسرک موهای قرمز تیره تری داشت که موقع دویدن توی هوا شناور می شدن.
کیل برگشت و سمت درخت آدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mind-Witch

Mind-Witch

نو ورود
سطح
12
 
ارسالی‌ها
74
پسندها
1,543
امتیازها
16,048
مدال‌ها
10
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #37
صدای یه زن، باعث شد که کیل سرشو برگردونه. زن میانسال لبخند کج و کوله ای زد و به مغازه اش اشاره کرد. دستش می لرزید و پر از ترس بود. ولی هنوزم یه مقدار اعتماد به نفس داشت.
-ما کلی نون داریم.
کیل لبخند زد. حالا این زنی بود که می دونست چطور کاسبی کنه. فروشنده های دیگه زیر چشمی نگاهشون می کردن تا بغهمن اوضاع از چه قراره. کیل یه سکه طلا رو پرت کرد و زن سریع برش داشت.
-هر چی که داری بهم بده و زود جمعشون کن.
تو اون لحظه، لبخند زن میانسال گنده تر شد. اون بلافاصله وارد مغازه شد و فوری، با یه کیسه بزرگ نون ازش بیرون اومد.اون از قبل همه چی رو بسته بندی کرده بود.
-همه شون اینجاست ارباب جوان.
«واو! اون واقعاً یه فروشنده خوبه!»
ای شخصی بود که می دونست چطور پول در بیاره.
-من می تونم حتی بیشتر آماده کنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mind-Witch

Mind-Witch

نو ورود
سطح
12
 
ارسالی‌ها
74
پسندها
1,543
امتیازها
16,048
مدال‌ها
10
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #38
بیلوس چشماشو چرخوند. بخاطر چاقیش، دیدن کمی سخت بود. نامه رو باز کرد. زیردستش، درست قبل از این که گزارششو ادامه بده یه لحظه لرزید.
-بله. اون اشاره کرده که ملکه می خواد مردمو جمع کنه. بخاطر همینه که اونا می خوان جناب بیلوس برگرده سرکار.
بیلوس فنجونو روی زمین گذاشت و با سر اشاره کرد.
-می تونی بری بیرون.
دستیارش فوری توی سایه ها فرو رفت و ناپدید شد. بیلوس درحالی که به نقطه ای که زیردستش همین چند لحظه پیش ایستاده بود، خیره شده بود، گوشه های لبش بالا رفتن.
-اونا فکر می کنن من سگ اونا می شم و دوباره جمع خانوادگیشونو تماشا می کنم؟
نگاه خیره اش سمت پنجره چرخید. انگار که نگاهش می تونست تا دوردست ها، تا خود پایتختو ببینه.
***
-این نون نیست. هست؟
-و...؟
با دیدن دختر جوون که در حالی که دارو ها رو توی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mind-Witch

Mind-Witch

نو ورود
سطح
12
 
ارسالی‌ها
74
پسندها
1,543
امتیازها
16,048
مدال‌ها
10
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #39
کیل کیسه نون دیگه رو هم توی گودال خالی کرد و راهشو گرفت سمت خونه. اون دیگه اون خواهر و برادرو ندید. ولی این واسه کیل بهتر بود.
هرچند، توی راه برگشت، اون دو تا گربه رو دید و لرزش گرفت.
«اینا همون گربه های دیروزین. اونا منو یادشون نمیاد. مگه نه؟»
گربه چشم طلایی با خز نقره ای، و گربه چشم طلایی با خز قرمز تیره. اون دو تا وقتی به کیل خیره شدن حتی میو هم نکردن. کیل نمی خواست برای مردم اطرافش یه صحنه نمایش درست کنه. برای همین بدون توجه به اونا نگاهشو برگردوند و سمت خونه برگشت.
بعد از رسیدن به خونه، از پدرش چیزی شنید که تقریباً باعث از هوش رفتنش شد.
-میشه لطفاً یه بار دیگه بگین؟
-بله کیل.
بیسن کنار کیل ایستاده بود. داستان خانواده هنیتوس که توی رمان بهش اشاره ای نشده بود، داشت جلوی چشمای کیل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mind-Witch

Mind-Witch

نو ورود
سطح
12
 
ارسالی‌ها
74
پسندها
1,543
امتیازها
16,048
مدال‌ها
10
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #40
-پدر.
دروث سمت کیل که حرف می زد نگاه کرد. نگاه بیسن هم مثل پدرش، سمت برادر بزرگش چرخید.
-من به خاط این قضیه یکم عصبیم. از دو سال پیش تاحالا به هیچکدوم از این مراسمات نرفتم. من نمی فهمم که چرا یه دفعه ای من باید برم. لطفاً اجازه بدین یکم راجبش فکر کنم.
دروث موافقت کرد و به دو تا پسرش گفت که می تونن برن. دو تا برادر زود اتاق مطالعه رو ترک کردن. کیل مشغول فکر کردن به انواع مسائل بود. اگه می تونست دردسری بسازه و یه صحنه نمایش درست کنه، دروث احتمالاً بیسنو می فرستاد. اما این کار یه حس گندو براش جا می ذاشت.
توی همون لحظه بود که...
-برادر.
کیل می تونست صدای برادر کوچکترش بیسنو بشنوه. اون می تونست ببینه که هنوزم بیسن صبورانه و بدون نگاه کردن به اون قدم بر می داره. بیسن پونزده ساله، همیشه مثل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mind-Witch

موضوعات مشابه

عقب
بالا