- ارسالیها
- 74
- پسندها
- 1,543
- امتیازها
- 16,048
- مدالها
- 10
- سن
- 23
- نویسنده موضوع
- #31
حالا بیکراس و چویی هان باهم ملاقات می کردن. قلب کیل سریع می تپید. در راحت باز شد و کیل با دیدن منظره داخل خشکش زد.
آشپز دوم، بیکراس داشت موقع تیز کردن تیغه اش لبخند می زد. اون به نظر می رسید داره از تیز کردن تیغه اش به تنهایی توی آشپزخونه لذت می بره. اون لبخند، به محض دیدن کیل محو شد.
بخاطر همین بود که کیل ترسید. کنار اومدن با دیوونه ها همیشه سخت بود. آدم هیچوقت نمی فهمه که یه دیوونه چه کار مجنون واری می خواد بکنه.
کیل قبل از این که بیکراس بتونه حرفی بزنه حرکت کرد. دستشو گذاشت روی شونه چویی هان و بهش اشاره کرد.
-یه چیزی بده بهش بخوره.
-ببخشید؟
بیکراس، با یه چهره خشک شده این سؤالو پرسید. تیغه توی دستش با بازتاب نور می درخشید. کیل قلب لرزونشوآروم کرد و یه بار دیگه گفت.
-یه چیزی بهش بده که...
آشپز دوم، بیکراس داشت موقع تیز کردن تیغه اش لبخند می زد. اون به نظر می رسید داره از تیز کردن تیغه اش به تنهایی توی آشپزخونه لذت می بره. اون لبخند، به محض دیدن کیل محو شد.
بخاطر همین بود که کیل ترسید. کنار اومدن با دیوونه ها همیشه سخت بود. آدم هیچوقت نمی فهمه که یه دیوونه چه کار مجنون واری می خواد بکنه.
کیل قبل از این که بیکراس بتونه حرفی بزنه حرکت کرد. دستشو گذاشت روی شونه چویی هان و بهش اشاره کرد.
-یه چیزی بده بهش بخوره.
-ببخشید؟
بیکراس، با یه چهره خشک شده این سؤالو پرسید. تیغه توی دستش با بازتاب نور می درخشید. کیل قلب لرزونشوآروم کرد و یه بار دیگه گفت.
-یه چیزی بهش بده که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش