فال شب یلدا

  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

درحال ترجمه رمان آشغال خانواده کنت | Mind-Witch مترجم انجمن یک‌رمان

  • نویسنده موضوع Mind-Witch
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 44
  • بازدیدها 1,107
  • برچسب‌ها
    کیل،
  • کاربران تگ شده هیچ

Mind-Witch

نو ورود
سطح
12
 
ارسالی‌ها
74
پسندها
1,543
امتیازها
16,048
مدال‌ها
10
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #21
-یه مقدار بهم نون بده.
-ببخشید؟
کیل به تموم نون هایی که توی نونوایی بودن اشاره کرد و عبوسانه جواب داد.
-هرچیزی که اینجا هست.
سکه طلایی که کیل روی پیشخوان گذاشت، شروع به چرخیدن کرد.
-همه شو بردار.
وقتی کیل به حرفش ادامه داد، نونوا به نظر می رسید که سر جاش خشک شده باشه.
-من می تونم جای دیگه ای برم اگه تو اینو نمی خوای.
-نه، اینطور نیست! ارباب جوان، من الان همه شو بسته بندی می کنم!
نونوا به دلیلی متفاوت، نسبت به قبل خیلی بیشتر بهش احترام می ذاشت و خیلی سریع حرکت می کرد. بعد از چند دقیقه، کیل نونوایی رو با یه کیسه پر از نون روی شونه اش، ترک کرد.
حتی اگه همه اش فقط نون بود، بازم وزنش یه مقداری سنگین بود. وزنش باعث شد کیل اخم کنه. نونوایی که داشت رفتنشو تماشا می کرد نادیده گرفت و توی خیابون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mind-Witch

Mind-Witch

نو ورود
سطح
12
 
ارسالی‌ها
74
پسندها
1,543
امتیازها
16,048
مدال‌ها
10
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #22
کیل وقتی به سمت درختی رفت که از هر طرف حصار کشی شده بود، هوش و حواسش سرجاش اومد. حصاری که از تخته هایی به عرض بدن کیل ساخته شده بود، یه ورودی پوسیده داشت. اون ورودی خیلی راحت با یه فشار کیل شکست.
این درخت بزرگ، به نظر می رسید صد ها سال زندگی کرده. درختایی که توی اون منطقه بودن، معمولاض برای هیزم بریده شده بودن یا پوست اونا جوری کنده شده بود که بی استفاده بشن، اما این درخت مثل اونا نبود.
دلیلش ساده بود. کیل قبلاً دلیلش به گوشش خورده بود .اون دو نفری که دنبالش کرده بودن، تنها کسایی بودن که تا پایان منطقه اومده بودن.
-تو نمی تونی به اون د... درخت نزدیک بشی!
کیل اون هشدار رو نادیده گرفت. همون موقع یه صدای نگران دیگه به گوشش خورد.
-تو نمی تونی اونجا بری! اون یه درخت آدم خواره!
یه درخت آدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mind-Witch

Mind-Witch

نو ورود
سطح
12
 
ارسالی‌ها
74
پسندها
1,543
امتیازها
16,048
مدال‌ها
10
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #23
در حالی که دختر جوون داشت کشیده می شد، به عقب برگشت و به درخت و کیل نگاه کرد.
-تو نمی تونی بمیری!
کیل به خاطر دختری که مدام به حرفش ادامه می داد نچی کرد و قبل از این که زیر درخت بشینه، مطمئن شد که کس دیگه ای نگاهش نمی کنه.هیچ کس نمی تونست بفهمه که چیکار داره می کنه، مگر این که درست پشت حصار می اومد.
«بیا شروع کنیم.»
اون با بیرون آوردن یه قرص نون از کیسه و گذاشتنش توی گودال شروع کرد.دستش خیلی زود توی تاریکی زیردرخت ناپدید شد و وقتی که نون توی دستش غیبش زد، تو دستش احساس سرما کرد. حسی داشت که انگار الانه که تمام دستش به داخل مکیده بشه. بخاطر همین خیلی زود اونو از گودال کشید بیرون.
تاریکی توی گودال زیر درخت، هنوز همونطور بود.
«اگه با کینه مردی، باید این کینه رو از بین ببری.»
این درخت آدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mind-Witch

Mind-Witch

نو ورود
سطح
12
 
ارسالی‌ها
74
پسندها
1,543
امتیازها
16,048
مدال‌ها
10
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #24
کیل به درختی که مدام مثل یه آدم شکوه و زاری می کرد اینو گفت و از منطقه حصار بندی شده خارج شد. کیل به محض ورود به منطقه فقیر نشین، توجهش به خواهر و برادری که مشغول خوردن نون ها بودن جلب شد. برای کسایی که نگرانش بودن و بهش می گفتن که نباید نزدیک درخت آدم خوار بشه، زیادی مشغول لذت بردن بودن. اونا باید طعم اون نون ها رو خیلی دوست می داشتن؛ چون چهره شون پر از خوشحالی بود.
کیل قبل از این که نادیده شون بگیره، یه نگاه ترسناک حواله شون کرد. هرچند، نگاه اوناخیره ی اون نبود. بلکه روی کیسه ای بود که قبل از این پر از نون بود و الان خالی.احتمالاً اونا کنجکاو بودن. ولی چی کار می تونستن بکنن؟ هیچکاری! این بچه ها اونقدر ترسیده بودن که حتی نزدیک درخت آدم خوار هم نشن. هر چند، این کار خوبی بود که توی منطقه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mind-Witch

Mind-Witch

نو ورود
سطح
12
 
ارسالی‌ها
74
پسندها
1,543
امتیازها
16,048
مدال‌ها
10
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #25
چپتر 6
اونا همو ملاقات کردن (3)

-شما می رید بیرون؟
-بله.
افراد زیادی توی فروشگاه چای باقی نمونده بودن.
ساعت نُه شب بود. این وقتی بود که بیشتر مردم به جای فروشگاه چای، به بار می رفتن. از وقتی که معدن کار ها برای نوشیدن می رفتن، میخونه‌ها باید پر از آدم می شدن.
-من منتظر دوباره سر زدنتون می مونم ارباب جوان.
کیل سرشو برای تأیید گفته بیلوس تکون داد.
-چای عالی بود.
کیل نظرشو با بیلوس به اشتراک گذاشت.
-و کتاب حتی با این که نصفشو خوندم، خوب بود. مخصوصاً کاراکتر اصلی که توانایی هاش درک می شن و نحوه رشدشو خیلی دوست داشتم.
در اون لحظه، گوشه های ابروی بیلوس یه ثانیه درهم شد و بعد به حالت عادی برگشت. چشمای اون وقتی داشت کیل رو تماشا می کرد، کدر بودن.
هر چند، وقتی کیل داشت تلاش می کرد فهرست کتاب رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mind-Witch

Mind-Witch

نو ورود
سطح
12
 
ارسالی‌ها
74
پسندها
1,543
امتیازها
16,048
مدال‌ها
10
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #26
-آه ارباب جوان، شما اینجایید.
صاحب بار به شدت از کیل می ترسید. دلیلش این بود که یه روز کیل وقتی برای نوشیدن اومد، تقریباً همه چیزو شکست. در حقیقت، کیل احتمالاً نفر شماره یک لیست سیاه بار های وسترن سیتی بود.
اون جوابی به خوشامدگویی صاحب بار نداد و فقط یه سکه طلا سمتش انداخت.
-یه بطری از اون همیشگی بده. اوه، و یه سینه مرغ سرخ شده. نمک نریز روش.
-ببخشید؟ شما نمی خواین بشینید؟
کیل اخم کرد. صاحب بار بلافاصله دستشو تکون داد و تعظیم کرد.
-سریعاً! من سریعاً میارمش!
صاحب، به سرعت حرکت می کرد؛ اما به نظر می رسید داره لبخند می زنه. این به خاطر این بود که به نظر نمی رسید کیل بخواد جا خشک کنه و بمونه. کیل به اطراف باری نگاه انداخت که وقتی واردش شده بود، ساکت شده بود. همه از نگاهش دوری می کردن و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mind-Witch

Mind-Witch

نو ورود
سطح
12
 
ارسالی‌ها
74
پسندها
1,543
امتیازها
16,048
مدال‌ها
10
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #27
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mind-Witch

Mind-Witch

نو ورود
سطح
12
 
ارسالی‌ها
74
پسندها
1,543
امتیازها
16,048
مدال‌ها
10
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #28
کیل نمی دونست که بچه گربه ها تا این حد می تونن کوچیک باشن. اون امیدوار بود که هنوز بتونن سینه مرغ رو بخورن. یه نچ دیگه گفت و سینه مرغ رو تیکه تیکه کرد، تا بچه گربه ها بتونن بهتر بخورنش.
اون متعجب بود که داشت الان با خم شدن و غذا دادن به بچه گربه ها چه غلطی داشت می کرد؟ صادقانه، کیل گربه ها رو دوست نداشت. هرچند، چویی هان برخلاف اون برای حیوونای کوچیک ارزش قائل بود.
گربه زخمی دندوناشو نشون داد و شروع به غریدن کرد. حتماً فهمیده بود که کیل گربه ها رو دوست نداره. اما کیل در حالی که خیره چشمای طلاییش بود، شروع به نوازش خز نقره ایش کرد. حتماً گربه دوستش نداشت. چون که تمام تلاششو کرد که از دست کیل دور بشه.
-موجودات بیچاره! ینو بخورین و زود خوب بشین.
اون وقتی این حرفا رو زد حتی به چویی هان نگاهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mind-Witch

Mind-Witch

نو ورود
سطح
12
 
ارسالی‌ها
74
پسندها
1,543
امتیازها
16,048
مدال‌ها
10
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #29
چپتر 7
اونا همو ملاقات کردن (4)

چویی هان تکیه اش رو از دیوار برداشت و به زحمت بلند شد.
بدنشو روی پای چپش انداخته بود. احتمالاً بخاطر این که مچ پای راستش درد می کرد. با این وجود کیل نه کمکی کرد و نه چیزی در موردش گفت. هیچ دلیلی نداشت که بهتر از چیزی که تا الان بود، با چویی هان رفتار کنه.
کیل در حالی که سمت املاک کنت راه می افتاد، به چویی هان گفت که دنبالش کنه. هرچند، موجودی جلوی راهشو گرفت.
-میو!
گربه قرمز چشم طلایی به سمت کیل دوید و گونه اشو به کفش کیل مالید. کیل اخم کرد. از گربه ها خوشش نمی اومد؛ اما این یکی ناز به نظر می رسید. هرچند، ناگهان لرز تمام تنشو گرفت و روشو برگردوند. چویی هان داشت بهش نگاه می کرد.
-لعنتی!
کیل با ناخوشایندی شروع کرد به نوازش بچه گربه.
-به نظر می رسه که دوستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mind-Witch

Mind-Witch

نو ورود
سطح
12
 
ارسالی‌ها
74
پسندها
1,543
امتیازها
16,048
مدال‌ها
10
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #30
ولی تپش قلبش داشت سرعت می گرفت.
«من مطمئنم که داره به این فکر می کنه که اگه اوضاع خطری شد، منو گروگان بگیره.»
اون مطمئن بود که چویی هان اونو نمی کشه. هرچند، فقط فکر کردن به گروگان گرفته شدن، باعث شد فشار ذهنی بدی بهش وارد بشه. به طوری که موقع نگاه کردن به دو شوالیه ای که داشتن دنبالشون می کردن، اخم کرد.
-دنبالم نکنین.
دو شوالیه، بخاطر دستور سرد کیل لرزشون گرفت. اونا نگاهشونو بین جلو و عقب، کیل و چویی هان گردوندن و بعد، یکی از شوالیه ها، با چهره ای محکم به چویی هان و کیل نزدیک شد.
شوالیه ها بیشتر از هرچیز دیگه ای به عقیده شون اهمیت می دادن. اینا همون مدل شوالیه هایی بودن که دروث براشون ارزش قائل بود.
-خب، من حدس می زنم اونا این کارو می کنن که شوالیه خوبی باشن.
کیل از جواب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mind-Witch

موضوعات مشابه

عقب
بالا