متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه کوه هم به زمین تکیه کرده است | فاطمه علی‌آبادی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Fateme.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 21
  • بازدیدها 863
  • کاربران تگ شده هیچ

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #21
سه روز بعد در یک رستوران که نه، یک جگرکی کوچک نشسته بود و منتظر بود این آقای حسین‌نامی که آریانا گفته بود بیاید و مقابلش روی یکی از این صندلی‌های چرب و گرد گرفته‌ی چوبی بنشیند. اشتباه نکنید! قرار گذاشتن در یک جگرکی آن هم حوالی میدان ساعی شهر ری، به هیچ عنوان پیشنهاد حسین نبود بلکه خود نازنین به طور متوالی و در چهار پیامک کوتاه تاکیید کرده بود که حتماً در این مکان یکدیگر را ببینند. دلیلش هم ساده بود؛ در اوج جوانی اولین خواستگارش را درست در همین مکان رد کرده بود آن هم تنها به این دلیل که در نظرش بیش از حد بی‌کلاس بود. آن موقع‌ها خیال می‌کرد خواستگار رویایی کسی‌ست که قرار اول را در یک رستوران شیک حوالی ولنجک بگذارد. خب! از کجا می‌دانست اینکه بنشیند و روی هر بخت‌برگشته‌ای یک عیب و ایرادی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Fateme.

Fateme.

نویسنده انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
22,581
امتیازها
39,373
مدال‌ها
17
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #22
ابروهای سیاه و پهن بالارفته‌ی حسین هم تاییدی بود بر فکری که کرده بود؛ تیپش به هیچ عنوان مناسب نبود. به هر حال، کاری بود که شده بود. بلند شد و با نشاندن لبخندی روی لبان قلوه‌ای و سرخش، خوش‌آمدگویی و هر دو را دعوت به نشستن کرد. حسین دستانش را در هم قفل کرده و روی میز گرد و شیشه‌ای گذاشت. فرانک هم از همان ابتدای ورود سرش در گوشی ‌اش بود و گویی قصد حرف زدن نداشت. بر خلاف تصورش، واقعاً مضطرب شده بود. سرفه‌ی کوتاهی کرد و بالاخره اولین جمله از میان لبان خشک‌شده‌اش بیرون جَست:
- من یعنی شما...، نه من...
سر فرانک بلند آمد و بعد هم بلند زیر خنده زد. سرِ حسین بلافاصله به سمتش برگشته و اخمی درست و حسابی تحویلش داد. دخترک خودش را جمع و دوباره سرش را گرم گوشی آیفون در دستش کرد. نازنین لبخند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Fateme.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا