- ارسالیها
- 3,398
- پسندها
- 4,926
- امتیازها
- 33,273
- مدالها
- 19
آنچه ز تُست حال من ، گفت نمیتوانَمَش
چون تو به من نمیرسی ، من به تو چون رسانمش
هر نفسم فراق تو ، وعده به مِحنتی کند
هر چه به من رسد ز تو ، دولت خویشن دانمش
زهرم اگر دهی خورم ،چون شکر و ز غیر تو
گر شکری رسد به من، همچو مگس برانمش
زخم گر از تو آیدم ، مرهم روح سازمش
رنج چو از تو باشدم ، راحت خویش خوانمش
مُلکم اگر جهان بود، ترک کنم برای تو
اسبم اگر فلک بود ،در پی تو دوانمش
تیر که از کمان تو ، در طرفی روان شود
برکنم از نشانه و در دلِ خود نشانمش
مرد طبیب را خبر ،از تپش جگر دهد
خون دلی که همچو اشک از مژه میچکانمش
دل به تو دادهام ولی ، باز درین تَردُّدم
تا به تو چون گذارمش، یا ز تو چون سِتانمش
سیف اگر ز بهر تو مال فدا کند، مرا
«دست...
چون تو به من نمیرسی ، من به تو چون رسانمش
هر نفسم فراق تو ، وعده به مِحنتی کند
هر چه به من رسد ز تو ، دولت خویشن دانمش
زهرم اگر دهی خورم ،چون شکر و ز غیر تو
گر شکری رسد به من، همچو مگس برانمش
زخم گر از تو آیدم ، مرهم روح سازمش
رنج چو از تو باشدم ، راحت خویش خوانمش
مُلکم اگر جهان بود، ترک کنم برای تو
اسبم اگر فلک بود ،در پی تو دوانمش
تیر که از کمان تو ، در طرفی روان شود
برکنم از نشانه و در دلِ خود نشانمش
مرد طبیب را خبر ،از تپش جگر دهد
خون دلی که همچو اشک از مژه میچکانمش
دل به تو دادهام ولی ، باز درین تَردُّدم
تا به تو چون گذارمش، یا ز تو چون سِتانمش
سیف اگر ز بهر تو مال فدا کند، مرا
«دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.