متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دفتر شعر دفتر شعر، شعر را دوست دارم | کاربر Tahmine Arjmand

  • نویسنده موضوع آبی پَرَست؛
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1,059
  • بازدیدها 8,149
  • کاربران تگ شده هیچ

Tahmine Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,280
پسندها
4,849
امتیازها
33,273
مدال‌ها
19
  • #671
مجوی شادی چون در غمست میل نگار


که در دو پنجه شیری تو ای عزیز شکار





اگر چه دلبر ریزد گلابه بر سر تو


قبول کن تو مر آن را به جای مشک تتار





درون تو چو یکی دشمنیست پنهانی


بجز جفا نبود هیچ دفع آن سگسار





کسی که بر نمدی چوب زد نه بر نمدست


ولی غرض همه تا آن برون شود ز غبار





غبارهاست درون تو از حجاب منی


همی‌برون نشود آن غبار از یک بار





به هر جفا و به هر زخم اندک اندک آن


رود ز چهره دل گه به خواب و گه بیدار





اگر به خواب گریزی به خواب دربینی


جفای یار و سقط‌های آن نکوکردار





تراش چوب نه بهر هلاکت چوبست


برای مصلحتی راست در دل نجار





از این سبب همه شر طریق حق خیرست


که عاقبت بنماید صفاش آخر کار





نگر به پوست که دباغ در پلیدی‌ها


همی‌بمالد آن را هزار بار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Tahmine Arjmand

Tahmine Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,280
پسندها
4,849
امتیازها
33,273
مدال‌ها
19
  • #672
خودم را هفت بار سرزنش کردم:





مرتبه نخست، وقتی که سعی کردم از راه دورویی به بزرگی برسم.





مرتبه دوم، وقتی در مقابل افلیجان لنگیدم.





مرتبه سوم، وقتی که میان سخت و آسان، آسان را انتخاب کردم.





مرتبه چهارم، وقتی که اشتباه کردم و خودم را با اشتباه دیگران دلداری دادم.





مرتبه پنجم، وقتی که از ترس و ضعف سست شده بودم و سستی خود را به توانمندی وانمود کردم.





مرتبه ششم، وقتی که جامه هایم را بالا نگه داشته بودم تا با خاک زندگی برخورد پیدا نکند.





مرتبه هفتم، وقتی که در مقابل خداوند به مناجات و راز و نیاز ایستادم و فکر کردم که دعا فضیلتی درخور اوست.








انديشه هاى نو و شگفت


جبران_خليل_جبران
 
امضا : Tahmine Arjmand

Tahmine Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,280
پسندها
4,849
امتیازها
33,273
مدال‌ها
19
  • #673
همه‌ چیز،


خاطره‌ ها،


گفتگوها،


بوسه‌ ها،


هم‌ آغوشی پیکرهای دلداده،


همه‌ چیز می‌ گذرد!





ولی تماس روح‌ هایی که


یک دیگر را لمس کرده و


در میان انبوه اشکال زودگذر


یکدیگر را شناخته‌ اند،


هرگز زدوده نمی شود.





رومن_رولان
 
امضا : Tahmine Arjmand

Tahmine Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,280
پسندها
4,849
امتیازها
33,273
مدال‌ها
19
  • #674
دلم، دریا به دریا، از تماشای تو می‌گیرد


دلم دریاست اما از تماشای تو می‌گیرد


جهان زیباست اما مثل مردابی که با مهتاب


جهان رنگ تماشا از تماشای تو می‌گیرد





فاضل_نظری
 
امضا : Tahmine Arjmand

Tahmine Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,280
پسندها
4,849
امتیازها
33,273
مدال‌ها
19
  • #675
چه بد عیدی شد این از صد عزا بدتر، چه بد عیدی


همان که گفته بودم بی‌تو خواهد شد، همان، دیدی؟





مبارک باد می‌گویند و می‌خندم به تلخواری


که باغم گشته بشقابی، بهارم سبزی عیدی





نهال ریشه‌سوزم را چه حاصل از بهار، آخر


گرفتم سبز شد در باغتان هم، سروی و بیدی





گرفتم روز هم نو شد، چه خواهد داد این نوروز


به من، یا هر زمان فرسوده چون من کهنه نومیدی





حسین_منزوی
 
امضا : Tahmine Arjmand

Tahmine Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,280
پسندها
4,849
امتیازها
33,273
مدال‌ها
19
  • #676
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک


شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک


آسمان آبی و ابر سپید


برگ‌های سبز بید


عطر نرگس، رقص باد


نغمه شوق پرستوهای شاد


خلوت گرم کبوترهای م**س.ت


نرم نرمک می‌رسد اینک بهار


خوش به حال روزگار


خوش به حال چشمه‌ها و دشت‌ها


خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها


خوش به حال غنچه‌های نیمه‌باز


خوش به حال دختر میخک که می‌خندد به ناز


خوش به حال جام لبریز از ش*ر..اب


خوش به حال آفتاب


ای دل من گرچه در این روزگار


جامه رنگین نمی‌‌پوشی به کام


باده رنگین نمی‌بینی به جام


نقل و سبزه در میان سفره نیست


جامت از آن می که می‌‌باید تهی است


ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم


ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب


ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار


گر نکوبی شیشه غم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Tahmine Arjmand

Tahmine Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,280
پسندها
4,849
امتیازها
33,273
مدال‌ها
19
  • #677
کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست


هیچ بازار چنین گرم که بازار تو نیست





سرو زیبا و به زیبایی بالای تو نه


شهد شیرین و به شیرینی گفتار تو نیست





خود که باشد که تو را بیند و عاشق نشود


مگرش هیچ نباشد که خریدار تو نیست





کس ندیدست تو را یک نظر اندر همه عمر


که همه عمر دعاگوی و هوادار تو نیست





آدمی نیست مگر کالبدی بی‌جانست


آن که گوید که مرا میل به دیدار تو نیست





ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته‌ای


صلح کردیم که ما را سر پیکار تو نیست





جور تلخست ولیکن چه کنم گر نبرم


چون گریز از لب شیرین شکربار تو نیست





من سری دارم و در پای تو خواهم بازید


خجل از ننگ بضاعت که سزاوار تو نیست





به جمال تو که دیدار ز من بازمگیر


که مرا طاقت نادیدن دیدار تو نیست





سعدیا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Tahmine Arjmand

Tahmine Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,280
پسندها
4,849
امتیازها
33,273
مدال‌ها
19
  • #678
عشقت


داغ بزرگی بود


که روزگار


بر دل و پیشانی ام گذاشت


حالا تو بگو


با دستی که پشت آن را داغ گذاشته ام


چگونه می توانم


دست دوست داشتن کسی را


دوباره بفشارم ؟





مینا_آقازاده
 
امضا : Tahmine Arjmand

Tahmine Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,280
پسندها
4,849
امتیازها
33,273
مدال‌ها
19
  • #679
بی تو مهتاب شبی ، نه ! شب بارانی بود


رشت، آبستن یک گریه ی طولانی بود





راه می رفتم و هی خون جگر می خوردم


در سرم فکر و خیالی که نمی دانی بود





لشکر چادر تو خانه خرابی ها کرد


چادرت چشمه ای از دوره ی ساسانی بود





آه دریاب مرا دلبر بارانی من


ای که معماری ابروی تو گیلانی بود





توبه ها کردم و افسوس نمی دانستم


آخرین مرحله ی کفر، مسلمانی بود





همه ی مصر به دنبال زلیخا بودند


حیف، دیوانه ی یک برده ی کنعانی بود





مرتضی_عابدپور_لنگرودی
 
امضا : Tahmine Arjmand

Tahmine Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,280
پسندها
4,849
امتیازها
33,273
مدال‌ها
19
  • #680
در فاصله‌یِ گناه و دوزخ
خورشيد
هم‌چون دشنامی برمی‌آيد
و روز
شرمساری‌یِ جبران‌ناپذيری‌ست.
آه
پيش از آن که در اشک غرقه‌شوم
چيزی بگوی
درخت،
جهلِ معصيت‌بارِ نياکان است
و نسيم
وسوسه‌يی‌ست نابه‌کار.
مهتابِ پاييزی
کفری‌ست که جهان را می‌آلايد.
چيزی بگوی
پيش از آن که در اشک غرقه‌شوم
چيزی‌بگوی
هر دريچه‌یِ نغز
بر چشم‌اندازِ عقوبتی می‌گشايد.
عشق
رطوبتِ چندش‌انگيزِ پلشتی‌ست
و آسمان
سرپناهی
تا به خاک بنشينی و
بر سرنوشتِ خويش
گريه سازکنی.
آه
پيش از آن که در اشک غرقه‌شوم چيزی بگوی،
هرچه باشد
چشمه‌ها
از تابوت می‌جوشند
و سوگ‌وارانِ ژوليده آبرویِ جهان‌اند.
عصمت به آينه مفروش
که فاجران نيازمندتران‌اند.
خامُش منشين
خدا را
پيش از آن که در اشک غرقه‌شوم
از عشق
چيزی بگوی!
شاملو
 
امضا : Tahmine Arjmand
عقب
بالا