متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دفتر شعر دفتر شعر، شعر را دوست دارم | کاربر Tahmine Arjmand

  • نویسنده موضوع آبی پَرَست؛
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1,059
  • بازدیدها 8,155
  • کاربران تگ شده هیچ

Tahmine Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,285
پسندها
4,853
امتیازها
33,273
مدال‌ها
19
  • #691
پیشِ رخ تو ای صنم! کعبه سجود می‌کند

در طلبِ تو آسمان جامه کبود می‌کند



حسن ملائک و بشر جلوه نداد این‌قدر

عکسِ تو می‌زند در او ، حسن نمود می‌کند



ناز نشسته با طرب، چهره‌به‌چهره، لب‌به‌لب

گوشه‌ی چشمِ م**س.تِ تو گفت‌وشنود می‌کند



ای تو فروغ کوکبم تیره مخواه چون شبم

دل به هوای آتشت این‌همه دود می‌کند



در دل بینوای من عشق تو چنگ می‌زند

شوق به اوج می‌رسد، صبر فرود می‌کند



عطر دهد به سوختن، نغمه زند به ساختن

وه که دلِ یگانه‌ام کارِ دو عود می‌کند



مطرب عشق او به هر پرده که دست می‌برد

پرده‌سرای سایه را پُر ز سرود می‌کند

ابتهاج
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Tahmine Arjmand

Tahmine Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,285
پسندها
4,853
امتیازها
33,273
مدال‌ها
19
  • #692
امشب به قصه‌ی دل من گوش می‌کنی

فردا مرا چو قصه فراموش می‌کنی



این دُر همیشه در صدف روزگار نیست

می‌گویمت ولی تو کجا گوش می‌کنی



دستم نمی‌رسد که در آغوش گیرمت

ای ماه با که دست در آغوش می‌کنی



در ساغر تو چیست که با جرعه‌ی نخست

هشیار و م**س.ت را همه مدهوش می‌کنی



مِی جوش می‌زند به دل خُم بیا ببین

یادی اگر ز خون سیاووش می‌کنی



گر گوش می‌کنی سخنی خوش بگویمت

بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی



جام جهان ز خون دل عاشقان پر است

حرمت نگاه دار اگرش نوش می کنی



سایه چو شمع شعله در افکنده‌ای به جمع

زین داستان که با لب خاموش می کنی




ابتهاج
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Tahmine Arjmand

Tahmine Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,285
پسندها
4,853
امتیازها
33,273
مدال‌ها
19
  • #693
شراری در سر و پای من مجنون بیندازد


نگاه هتلرت یک شهر را در خون بیندازد





دلی دارم که بعد از دیدنت بر سینه‌ام محکم


خودش را می‌زند تا عاقبت بیرون بیندازد





همیشه چای و شعر و کافه اما آرزو دارم


یکی طعم تورا در داخل قیلون بیندازد





شبی دیوانه‌ات تصمیم می‌گیرد که بر‌خیزد


غمت را برده از این شهر در «جیحون»* بیندازد





نه تنها من که مثل من هزاران کشته داری تو


یکی باید تو را در پنجهٔ قانون بیندازد


زبیر رضوان
 
امضا : Tahmine Arjmand

Tahmine Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,285
پسندها
4,853
امتیازها
33,273
مدال‌ها
19
  • #694
هر چه این احساس را در انزوا پنهان کند


می تواند از خودش تا کی مرا پنهان کند؟





عشق، قابیل است؛ قابیلی که سرگردان هنوز


کشته خود را نمی داند کجا پنهان کند!





در خودش، من را فرو خورده ست، می خواهد چه قدر


ماه را بیهوده پشت ابرها پنهان کند؟!





هرچه فریاد است از چشمان او خواهم شنید!


هر چه را او سعی دارد بی صدا پنهان کند





آه! مردی که دلش از سینه اش بیرون زده ست


حرف هایش را، نگاهش را، چرا پنهان کند؟!





خسته هرگز نیستم، بگذار بعد از سال ها


باز من پیدا شوم، باز او مرا پنهان کند




‌ نجمه_زارع
 
امضا : Tahmine Arjmand

Tahmine Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,285
پسندها
4,853
امتیازها
33,273
مدال‌ها
19
  • #695
نفسِ بادِ صبا مُشک‌فشان خواهد شد


عالَمِ پیر دگرباره جوان خواهد شد





ارغوان جامِ عقیقی به سمن خواهد داد


چشمِ نرگس به شقایق نگران خواهد شد





این تَطاول که کشید از غمِ هجران بلبل


تا سراپردهٔ گل نعره‌زنان خواهد شد





گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر


مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد





ای دل ار عشرتِ امروز به فردا فکنی


مایهٔ نقدِ بقا را که ضِمان خواهد شد؟





گل عزیز است غنیمت شِمُریدَش صحبت


که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد





مطربا مجلسِ انس است غزل خوان و سرود


چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد؟





حافظ از بهر تو آمد سویِ اقلیمِ وجود


قدمی نِه به وداعش که روان خواهد شد...





حافظ
 
امضا : Tahmine Arjmand

Tahmine Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,285
پسندها
4,853
امتیازها
33,273
مدال‌ها
19
  • #696
گاهی هم به خودت سر بزن


حالِ چشمهایت را بپرس


و دستی به سر و روی احساست بکش


رو به روی آیینه بایست


و تمام تنهایی ات را محکم در آغوش بگیر


و با صدای بلند به خودت بگو :


که تو تنها دارایی من هستی


بگو که با همه ی کاستی های جسمی و روحی


تو را بی بهانه و عاشقانه دوست دارم .


برای خودت وقت بگذار


با مهربانی دستت را بگیر


و به هوای آزاد ببر


نگذار احساس تنهایی کنی


نگذار ابرهای سیاه


چشمهایت را از پا دربیاورد


مطمئن باش


هرگز کسی دلسوزتر از تو


نسبت به تو پیدا نخواهی شد .





_آقازاده
 
امضا : Tahmine Arjmand

Tahmine Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,285
پسندها
4,853
امتیازها
33,273
مدال‌ها
19
  • #697
تو را سَریست که با ما فرو نمی‌آید


مرا دلی که صبوری از او نمی‌آید





کدام دیده به روی تو باز شد، همه عمر


که آبِ دیده به رویش فرو نمی‌آید؟





جز این قَدَر نتوان گفت بر جمال تو عیب


که مهربانی از آن طبع و خو نمی‌آید





چه جور کز خَمِ چوگان زلف مِشکینت


بر اوفتاده ی مِسکین ،چو گو نمی‌آید





اگر هزار گزند آید از تو بر دلِ ریش


بد از منست که گویم نکو نمی‌آید





گر از حدیث تو کوته کنم زبان امید


که هیچ حاصل از این گفت و گو نمی‌آید





گمان برند که در عودسوز سینه ی من


بِمُرد آتشِ معنی که بو نمی‌آید





چه عاشقست که فریاد دردناکش نیست


چه مجلسست کز او های و هو نمی‌آید





به شیر بود مگر شور عشق سعدی را


که پیر گشت و تغیر در او نمی‌آید




سعدی
 
امضا : Tahmine Arjmand

Tahmine Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,285
پسندها
4,853
امتیازها
33,273
مدال‌ها
19
  • #698
امشب دلم را در غزل جا می گذارم


امشب تو را با عشق تنها می گذارم





مانند مجنون در خیابان خیالم


یک شاخه گل در راه لیلا می گذارم





فواره ام! دانم سرانجامم سقوط است


اما مسیرم را به بالا می گذارم





دل را برای عشق ، امشب وقف کردم


کردار دنیا را به فردا می گذارم





از بچگی احساس میکردم که روزی


مانند مجنون سر به صحرا می گذارم





امشب خودم را در غزل محبوس کردم


امشب تو را با عشق تنها می گذارم





اکبر_امیدی
 
امضا : Tahmine Arjmand

Tahmine Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,285
پسندها
4,853
امتیازها
33,273
مدال‌ها
19
  • #699
آن قصه شنیدید که در باغ، یکی روز


از جور تبر، زار بنالید سپیدار


کز من نه دگر بیخ و بنی ماند و نه شاخی


از تیشهٔ هیزم شکن و ارهٔ نجار


این با کِه توان گفت که در عین بلندی


دست قَدَرَم کرد بناگاه نگونسار


گفتش تبر آهسته که جرم تو همین بس


کاین موسم حاصل بُوَد و نیست ترا بار


تا شام نیفتاد صدای تبر از گوش


شد توده در آن باغ، سحر هیمهٔ بسیار


دهقان چو تنور خود ازین هیمه برافروخت


بگریست سپیدار و چنین گفت دگر بار


آوَخ که شدم هیزم و آتشگر گیتی


اندام مرا سوخت چنین ز آتش ادبار


هر شاخه‌ام افتاد در آخر به تنوری


زین جامه نه یک پود بجا ماند و نه یک تار


چون ریشهٔ من کنده شد از باغ و بخشکید


در صفحهٔ ایام، نه گل باد و نه گلزار


از سوختن خویش همی زارم و گریم


آن را که بسوزند،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Tahmine Arjmand

Tahmine Arjmand

خبرنگار
سطح
15
 
ارسالی‌ها
3,285
پسندها
4,853
امتیازها
33,273
مدال‌ها
19
  • #700
رستگاری نزدیک


لای گلهای حیاط


نور در کاسه ی مس


چه نوازش ها می ریزد...


پشت لبخندی پنهان ، هر چیز


روزنی دارد دیوار زمان


که از آن چهره ی من پیداست


چیزهایی هست


که نمی دانم


می دانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد


می روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم


راه می بینم در ظلمت


من پر از فانوسم...





سهراب_سپهری
 
امضا : Tahmine Arjmand
عقب
بالا