- ارسالیها
- 549
- پسندها
- 4,955
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 21
- نویسنده موضوع
- #41
با دیدن پیام مهرداد که سه دقیقه پیش برایش فرستاده شده بود، لبخند عریض و طویلی روی لبهایش نشست و از طرفی از این که او را ابرو خفن خطاب کرده بود خندهاش گرفت.
انگشتانش را روی کیبورد گوشی به حرکت درآورد و به شیوهای که اکثر اوقات برایش پیام میفرستاد، نوشت:
« - ضمن عرض سلام خدمت جنابعالی، حال ابرو خفن خوب است و ماچ مخصوصش را از همین فاصله برایتان کادو پیچ شده میفرستد.»
و چند استیکر را پشت سر هم قطار میکند.
« - و در ادامه عارضم به خدمتتان که اینجانب، یا همان ابرو خفن خود را از دادن قول سفت و سخت معذور دارید. لیکن مطمئن باشید تمام تلاشم را در این مسیر به کار خواهم بست.»
و بعد دکمهی ارسال را زد.
با او راحت بود، خودمانیتر و با صمیمیت بیشتر. درست شبیه رفتاری که با برادرش سورنا داشت. البته...
انگشتانش را روی کیبورد گوشی به حرکت درآورد و به شیوهای که اکثر اوقات برایش پیام میفرستاد، نوشت:
« - ضمن عرض سلام خدمت جنابعالی، حال ابرو خفن خوب است و ماچ مخصوصش را از همین فاصله برایتان کادو پیچ شده میفرستد.»
و چند استیکر را پشت سر هم قطار میکند.
« - و در ادامه عارضم به خدمتتان که اینجانب، یا همان ابرو خفن خود را از دادن قول سفت و سخت معذور دارید. لیکن مطمئن باشید تمام تلاشم را در این مسیر به کار خواهم بست.»
و بعد دکمهی ارسال را زد.
با او راحت بود، خودمانیتر و با صمیمیت بیشتر. درست شبیه رفتاری که با برادرش سورنا داشت. البته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر