- ارسالیها
- 1,077
- پسندها
- 5,594
- امتیازها
- 23,673
- مدالها
- 15
- نویسنده موضوع
- #41
یونس مشت آرامی تو بازوی او کوبید و دانیال با نگاه به در و دیوار اتاق ادامه داد:
- ادامه تحصیل تو یه کالج بزرگ اونم تو اروپا حق توئه.
یونس آهِ حسرتباری کشید و گفت:
- اما من اینقدر مطمئن و دقیق فکر نمیکنم. اگه صادقی رو میدیدی! اون...اون از من خیلی مطمئنتره. یهجورایی به همه از قبل قولِ شیرینی رو داده. این...این یعنی اینکه... .
دانیال دستش را روی شانه او فشرد و بعد گفت:
- نگران هیچی نباش. دخترها همشون همینجوریان. قبل از هراتفاق کوچیک یا بزرگی از کاه کوه میسازن.
یونس سرتاپای دانیال را حسابی برانداز کرد و گفت:
- تازگیها قشنگ حرف میزنیها. موندم با این زبون چرب و نرمت تا حالا چرا نتونستی دختری رو به دام خودت بندازی.
دانیال ابروی شیطنت بالا انداخت و گفت:
- از کجا اینقدر مطمئنی؟
یونس...
- ادامه تحصیل تو یه کالج بزرگ اونم تو اروپا حق توئه.
یونس آهِ حسرتباری کشید و گفت:
- اما من اینقدر مطمئن و دقیق فکر نمیکنم. اگه صادقی رو میدیدی! اون...اون از من خیلی مطمئنتره. یهجورایی به همه از قبل قولِ شیرینی رو داده. این...این یعنی اینکه... .
دانیال دستش را روی شانه او فشرد و بعد گفت:
- نگران هیچی نباش. دخترها همشون همینجوریان. قبل از هراتفاق کوچیک یا بزرگی از کاه کوه میسازن.
یونس سرتاپای دانیال را حسابی برانداز کرد و گفت:
- تازگیها قشنگ حرف میزنیها. موندم با این زبون چرب و نرمت تا حالا چرا نتونستی دختری رو به دام خودت بندازی.
دانیال ابروی شیطنت بالا انداخت و گفت:
- از کجا اینقدر مطمئنی؟
یونس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر