- ارسالیها
- 22
- پسندها
- 285
- امتیازها
- 990
- مدالها
- 2
- نویسنده موضوع
- #11
لبخند آخرش برای مارتین بیمعنی نبود، اما مجبور بود خودش را به خانه برساند؛ مگر اینکه امشب طعمهی سگها و گرگهای طماع شود.
آهنگ کلاسیک را کم میکند و بدون هیچ حرفی رانندگی میکرد. یقهی پیراهن راهراهیایش را مرتب میکندو هر از گاهی مارتین را سر تا پا با اخم برانداز میکرد و مارتین نیز با استرس در ذهن خود با خود سخن میگفت:
- چقدر بوی عجیب میده! گمونم قصاب باشه؛ ماشینش هم که ظاهراً مال ده قرن پیشِ! عجب گیری افتادم!
مارتین با دقت نگاه کوتاه، به اجزای چهرهی پیرمرد میکند؛ اما وقتی پیرمرد او را با حالت خنثیای نگاه کرد، سریع به جلو سر چرخاند.
- رنگ چشمهاش هم که با هم تضاد داره زرد و مشکی! زخم روی چشمش زیادی بزرگه. نفس کشیدنش، حتی موهای روی بدنش بیش از حد سیاه و زیاده. نفس کشیدن توی...
آهنگ کلاسیک را کم میکند و بدون هیچ حرفی رانندگی میکرد. یقهی پیراهن راهراهیایش را مرتب میکندو هر از گاهی مارتین را سر تا پا با اخم برانداز میکرد و مارتین نیز با استرس در ذهن خود با خود سخن میگفت:
- چقدر بوی عجیب میده! گمونم قصاب باشه؛ ماشینش هم که ظاهراً مال ده قرن پیشِ! عجب گیری افتادم!
مارتین با دقت نگاه کوتاه، به اجزای چهرهی پیرمرد میکند؛ اما وقتی پیرمرد او را با حالت خنثیای نگاه کرد، سریع به جلو سر چرخاند.
- رنگ چشمهاش هم که با هم تضاد داره زرد و مشکی! زخم روی چشمش زیادی بزرگه. نفس کشیدنش، حتی موهای روی بدنش بیش از حد سیاه و زیاده. نفس کشیدن توی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر