فال شب یلدا

  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان مینیمال سری پنجم مجموعه داستان مینیمال | کاربران انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Mers~
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 9
  • بازدیدها 1,596
  • کاربران تگ شده هیچ

Mers~

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,697
پسندها
34,787
امتیازها
66,873
مدال‌ها
37
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
988180_4dff1d2e87bb5ffce5bc0727c81ae3dd.jpg
عنوان:
سری پنجم مجموعه داستان مینیمال | کاربران انجمن یک رمان
ناظر: Seta~ -Ennui

با سپاس از استقبال گرم شما عزیزان، باز هم منتظر داستان‌های زیبای شما در این تاپیک هستیم.
لطفا وقت و نگاه بگذارید و داستان دوستان را که در تاپیک قرار می‌دهند بخوانید و لایک کنید.

-قبل از نوشتن داستانتان به نکات زیر توجه کنید:
1. داستان شما حتما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mers~

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,423
پسندها
11,257
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • #2
داستان: فقط به خاطر تو

ژانر: اجتماعی

بوی رنگ و اکسیدان تمام فضای کوچک آرایشگاه را گرفته بود. زن آرایشگر در حال هم‌زدن مواد درون کاسه پلاستیکی سبز از درون آینه نگاهش را به زن جوان که مشغول‌ ور رفتن با گوشی آیفونی بود که از زیر پیش‌بند پلاستیکی بیرون آورده بود، داد و گفت:
- خانومم! این ترکیبی که گفتی با موهای بلندی که داری یه کم گرون درمیاد.
زن جوان بدون این‌که سرش را بالا کند، ناخن‌های بلند و لاک‌خورده‌اش را روی صفحه گوشی گرداند و‌ گفت:
- مثلا چقدر میشه؟
- نزدیک‌ چهار میلیون.
زن با نوک ناخن کنار بینی عملی‌اش را کمی خاراند.
- نگران نباش آخر کار پولتو میدم، تو فقط کارتو شروع کن.
آرایشگر نگاهی به دو مشتری منتظرش انداخت و گفت:
- پس عزیزم! لطفاً گوشی رو جمع کن تا شروع کنم.
زن جوان گوشی را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع.

ᎩᎧᏦᎩᏗ

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
15
 
ارسالی‌ها
572
پسندها
5,088
امتیازها
21,973
مدال‌ها
23
  • مدیر
  • #3
عنوان: دست نوشته‌ای بی مقصد
نویسنده: هورزاد اسکندری
سلام جان دلم!
نمی‌دانم به یاد داری یا نه اما، من با سلام میانه‌ی خوبی ندارم؛ همیشه یک راست گازش را می‌گیرم به سمت اصل مطلب!
اما من باب اینکه می‌دانستم، مبادی آداب هستی و برای مکدر نشدن خاطر نازک نارنجی‌ات، سلام دادم!
حالت را نمی‌پرسم و این را، به پای بی‌ادبی ننویس.
خیلی وقت است عاقل شده‌ام، و سوالی که جوابش به من مربوط نیست را نمی‌پرسم؛ آخر پیش‌ترها که جویای حالت می‌شدم، خودت را به در نشنیدن می‌زدی و من هم، گمان برم داشت کسی نیستم که مایل باشی اصل حالت را برایش بگویی.
اصلاً بیخیال اصل حالت، نمی‌توانستی یک کلام بگویی، خوبم یا خوب نیستم؟ همان مرسی ساده را هم، دریغ کردی!
می‌دانم که مایل به خواندن نامه‌‌های بلند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
15
 
ارسالی‌ها
572
پسندها
5,088
امتیازها
21,973
مدال‌ها
23
  • مدیر
  • #4
عنوان: حرمان
نویسنده: هورزاد اسکندری
نمی‌دانم اسم این حال چیست؟!
فقط می‌دانم، دیگر منتظر نوتیف پیامت نیستم.
دیگر این که چرا چند دقیقه پیش آنلاین بودی ولی، پیام چند ساعت پیش مرا نخواندی، برایم آزاردهنده نیست.
حتی، برایم بی‌اهمیت است که چه جوابی، به پیامم می‌دهی.
دیگر کودک درونم با دیدن عروس و داماد بی‌قراری نمی‌کند، و من و تو را در آن لباس‌ ها به تماشا نمی‌نشیند.
وقتی گوشی زنگ می‌خورد، عجله‌ای ندارم که با دو خودم را به آن برسانم، حتی گاهی مایل به وصل کردن تماس نیستم و علاقه‌ای به شنیدن صدایی که پشت خط منتظر است، ندارم.
دیگر اندیشیدن به فاصله‌ی چند کیلومتری که میان ماست، روحم را نمی‌جود؛ و قلبم دائم نمی‌پرسد:
- یعنی می‌شه فقط یه بار، اون رو از نزدیک دید؟ چشماش رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
15
 
ارسالی‌ها
572
پسندها
5,088
امتیازها
21,973
مدال‌ها
23
  • مدیر
  • #5
عنوان: زمزمه باد
نویسنده: هورزاد اسکندری
- احساس می‌کنم سر به هوا شده‌ای!
صدای دنیل در میان همهمه باد اوج گرفت، و باد پاسخ گفت:
- یک راز است!
چشم‌های نقره فامش را بست تا مانع ورود گرد و غباری که از سرود باد برخاسته بود، به چشمانش شود!
- تظاهر می‌کنی آرامی اما، سعی داری طوفانی را در وجودت سرکوب کنی!
باد راه کج کرد و به شاخه‌ های سرو پناهنده شد؛ بعد با صدایی خش‌دار گفت:
- آدم‌ها هم این گونه‌اند! هنگامی که وداع جان‌شان را به تماشا می‌نشینند از آن به بعد، شهد وجودشان تلخ می‌شود و قلب‌شان از درون طوفان به پا می‌کند اگرچه، از بیرون آرام جلوه می‌کنند!
- تو هم وداع با جانت را، به تماشا نشسته‌ای؟
باد زیر گریه زد و بی‌تاب شد.
- دیدم که تبر، تن نحیفش را نوازش کرد اما، از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
15
 
ارسالی‌ها
572
پسندها
5,088
امتیازها
21,973
مدال‌ها
23
  • مدیر
  • #6
عنوان: زخمین دل
نویسنده: هورزاد اسکندری
زخم هایش، جوانه نزد!
ترک برداشت و در پس هر ترک، دشت گل سرخ وجودش رو به خشکی رفت و گل‌هایش سر به بالین نرم و پر فریب کویر نهادند.
گنداب افکارش جوشید و جاری شد بر سر رویاهای نو رسیده و جان گرفته‌اش، و آن‌ها را در یک قدمی دره تسلیم، وادار به سقوط و خودکشی کرد.
به دیوار زل زد و بوی تعفنی که وجودش را مسموم کرده بود، از چشم‌های یخ زده‌اش بیرون ریخت.
دست‌هایش نفس کم آورده بودند که بتوانند، باری دیگر طعم عطرآگین خوشبختی را لمس کنند، و از سوز سرمای بی پناهی در خود لولیده بودند.
حسن یوسف‌های ذهنش پژمرده‌ بودند و آبی نبود تا رویاهای آویز بر برگ‌های پژمرده را با رقص خود جلا دهد، و دست زندگی را روی جان دم مرگ‌شان بکشد.
آدم‌ها هر بار تکه‌ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
15
 
ارسالی‌ها
572
پسندها
5,088
امتیازها
21,973
مدال‌ها
23
  • مدیر
  • #7
عنوان: پیوندی در نور
نویسنده: هورزاد اسکندری
صدای نازک الهه عشق در معبد بزرگ طنین انداخت و سکوتش را در هم شکست
- بزرگواران و نیکو سیرتان اینک می‌خواهم در پیشگاه زئوس کبیر که شاهد بر آشکار و نهان ماست، در این روز فرخنده، پیوند عشق را میان این دو جوان جاری سازم
چشم های نیلگونش را به آنها دوخت و حینی که دامن سپید و نگارین شده با ذرات طلای لباسش را بالا گرفته بود تا زمین نخورد، مقابل ویکتور ایستاد.
- عشق همانند پستی و بلندی های زندگی، گاه با سوز و گداز و گاه با شور و شعف در هم می‌آمیزد. لحظاتی را با معشوقه خود سپری خواهی کرد که گاه از او بیزار و رنجور خواهی شد، طوری که هیچ اثری از شوق امروز را، آن لحظه در هزارتوی چشمانت نخواهی یافت. به یاد داشته باش که نور و ظلمت مکمل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
263
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #8
نام داستان: بیداری شوم
نویسنده‌: رویا پرداز تاریک


وقتی عقل و منطق شکست می‌خورد شیطان به کمک انسان می‌آید.

جنایات مکافات_فئودور داستایوفسکی

انگلستان_در حوالی لندن

پلیس ها دور تا دور منطقه ای که در آن قتل صورت گرفته بود نوار زرد کشیده بودند.

هوا مه الود بود و باران نم نم می‌بارید تا چشم کار می‌کرد درخت بود.

زمین گل آلود بود و راه رفتن برای افراد پلیس کمی سخت کرده بود.

کارآگاه جوان کنار جنازه نشسته بود و درحال بررسی جنازه بود.

جنازه متعلق به یک بانوی جوان حدوداً ۲۰ ساله بود موهای بلوندش با خون قرمز شده بود.

با بلند شدن صدای ماشین در آن اتوبان خلوت تعجب همه را برانگیخت.

ماشین شولت آمریکایی در کنار اتوبان جنگی ایستاد.

مرد جوانی که کت شلوار سرمه‌ای به تن داشت و یک بارانی مشکی رنگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : dark dreamer

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,423
پسندها
11,257
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • #9
نام داستان: تولد یلدا

سفره پارچه‌ای گل‌اناری را روی میز چوبی کوچک انداخت.
- آخرین بار کی دور این سفره شلوغ بود؟
سینی بزرگی را که‌ وسایل را درون آن گذاشته بود را آورد و کنار میز نشست.
انارهای دانه شده درون کاسه‌ی سفالی آبی‌رنگ را روی میز گذاشت.
- آخرین باری که دل‌خوش پای این سفره خندیدم کی بود؟
بشقاب کوچکی را که درون آن یک خرمالوی روی سه خرمالوی دیگر چیده شده بود را کنار کاسه گذاشت.
- قبل از رفتن اونا، یا قبل رفتن تو؟
قاب عکس روبان مشکی خورده مرد جوانی را یک طرف میز گذاشت.
- یعنی بچه‌ها امسال خوش می‌گذرونن؟
فقط لامپ بالای سرش روشن بود. نگاهش را به تاریکی بقیه‌ی خانه دوخت و بغضش را فروخورد.
- حتماً! اونا پیش پدربزرگ و مادربزرگشونن، پیش عموها و عمه‌شون، پیش نوه‌های دیگه... .
نگاه پر آبش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
417
پسندها
1,769
امتیازها
10,413
مدال‌ها
13
سن
18
  • مدیر
  • #10
عنوان: شیرین و فرهاد
***
یک خبر دروغین عامل جدایی فرهاد و شیرین بود، خسرو بهانه بود... .
آری آقای یکتا، اگر کسی خبر دروغین مرگ شیرین را به فرهاد بی‌چاره نمی‌داد او هیچ گاه جان به جان آفرین تسلیم نمی‌کرد.
اما عامل جدایی من از تو ترک ایران بود فرهاد، خدا داند مهاجرت چندین شیرین و فرهاد را مانند من و تو از هم جا کرده... . گفتم شیرین و فرهاد و یاد اولین آشنایی‌مان افتادم، درست همان روزی که در دانشگاه هم را دیدیم، یادت می‌آید؟! وقتی گفتم نامم شیرین است خندیدی و گفتی نام من هم فرهاد است شاید بتوانیم زوج خوبی بشویم. آن روز این مسئله را به سخره گرفتیم اما یک ماه بعد زمانی که قلب‌هایمان هم را ملاقات کردند دیگر هیچ چیز شوخی نبود. عشق من و تو زبان زد تمام دانشجویان بود.
آنقدر در عشق تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ftm.gh

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا