متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان‌شات پرهون | آنام کارا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ANAM CARA
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 2
  • بازدیدها 281
  • کاربران تگ شده ANAM CARA
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ANAM CARA

کاربر قابل احترام
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,060
پسندها
26,214
امتیازها
51,373
مدال‌ها
43
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #1
بسم تعالی~
عنوان: پرهون
نویسنده: آنام کارا
ژانر: #فانتزی

خلاصه:
دختر پادشاه یک هفته است که گم شده و داخل قصر آشوب افتاده؛ اما شاهزاده جایی است که هیچ‌کس فکرش را نمی‌کند.
 
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

کاربر قابل احترام
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,060
پسندها
26,214
امتیازها
51,373
مدال‌ها
43
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #2
تاج ظریف و نگین کاری شده از روی موهای باز دختر سر خورد و درون باتلاق سبزرنگ فرو رفت. قطرات اشک پی‌درپی صورت استخوانی و رنگ‌پریده‌اش را خیس می‌کرد و قلبش دیوانه‌وار به سینه‌اش می‌کوبید. باور نداشت کسی که با نیشخند براندازش می‌کرد، مادرش باشد. هق‌هق‌های خفه‌اش اوج گرفتند و با التماس به دست‌های دراز شده‌ی زن زل زد.
انوارهای قرمزرنگ از نوک انگشتان لاغر مادرش راه گرفته و به دور گلوی او پیچیده بودند. صدای جز‌جز ریزی میان صدای اوج گرفته‌ی جغدها به گوش می‌رسید. جزجزی که حاصل سوختن پوست گردن دخترک بود.
درد تمام تنش را به آتش کشیده بود؛ خون، لباس‌های سفید و نازکش را به رنگ سرخ در آورده و گوشت آب شده‌ی گردنش قطره‌قطره درون باتلاق فرو می‌ریختند.
ناله‌ی بلندش لب‌های رنگ پریده‌اش را از هم باز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

کاربر قابل احترام
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,060
پسندها
26,214
امتیازها
51,373
مدال‌ها
43
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #3
صدای نفس‌نفس زدن‌هایش با هوهوی جغدهای سرگردان در هم می‌آمیخت. دست و پا زدن‌های روحش درون کالبد نیمه جانش را حس می‌کرد. گویی یک نفر با تمام قوا سعی در بیرون کشیدن روحش داشت.
باتلاق با هر گامی که زن به سوی او برمی‌داشت قُل‌قُل می‌کرد و حباب‌های ریز و درشت در صورت رنگ پریده‌اش می‌ترکیدند.
با تمام قوا سعی کرد پاهایش را که تا زانو در باتلاق فرو رفته بود، ذره‌ای تکان دهد. اما با هر تکانی که می‌خورد عمق فرو رفتگی‌اش بیشتر میشد.
زن در ده قدمی او روی زانو نشست. انوارهای قرمزرنگ؛ با قرار گرفتن دستانش زیر چانه، ناپدید شدند. عنبیه‌های آبیش را به چشمان ترسیده‌ی دخترک دوخت و نیشخندش وسعت گرفت. پس از سال‌ها حال به مرادش می‌رسید! پادشاه حتی به فکرش هم خطور نمی‌کرد که او خود را درون جسم ملکه پنهان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ANAM CARA
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا