دفتر آزادنویسی دفتر آزاد نویسی فانوس شب | شریف کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Mers~
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 176
  • بازدیدها 5,677
  • کاربران تگ شده هیچ

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
430
پسندها
837
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #101
وقتی با چشمان زیبایش به من نگاه می‌کرد چنان شعله‌ای در دلم برپا ساخت گویی آتشفشانی فوران کرده باشد و نگاه‌هایش چنان دل‌گرم کننده بود
که من یک عمر نه، حتی اگر هزاران‌بار هم متولد شوم باز هم عاشق همین نگاه خواهم بود.
نگاه‌های که ازش عشق، صداقت و وفاداری می‌جهد و مرا با همه هستی این دنیا غریب می‌سازد.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
430
پسندها
837
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #102
گویند عاشق مشو که درد سر دارد
اما نمی‌دانند چطور ممکن است!
تو باشی، من باشم اما عشق نباشد.
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
430
پسندها
837
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #103
نوری را جُستم!
از آن دورها، بر دل غم‌دیده‌ام تابیده بود.
گویا می‌خواست همه‌ی یأس‌هایم را یکی‌یکی برچیند
و دوباره بذرِ امید را بر قلبم بکارد.
دقیقاً همان‌گونه که وقتی می‌خواهیم دانه‌ای را بکاریم،
نخست، علف‌های هرز را از زمین دور می‌ریزیم،
تا مبادا آن‌قدر رشد کنند که بذرمان را در خود ببلعند.
این نور هم، دقیقاً با قلبم چنین کرد؛
تا دیگر قلبم آکنده از ناامیدی نشود.
به من گفت:
«هرگز فراموش مکن!
پسِ هر ناامیدی، حتماً امیدی نهفته است.
پس، هرگاه حس کردی یأس وجودت را فرا گرفته،
وراء آن را جست‌وجو کن و امیدی تازه برای خود بیاب.»
 
آخرین ویرایش
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
430
پسندها
837
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #104
گاه ما انسان‌ها بر روی آنانی‌ که واقعا لیاقت عشق و محبت را دارند پل گذاشته سمت اشخاصی می‌رویم که حاصلش جز رنج و درد نیست.
و همین یک‌لحظه بی‌اعتنایی‌مان موجب یک‌ عمر حسرت می‌شود
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
430
پسندها
837
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #105
و آن‌که به تو نه به‌دلت دل بست!
بدان همان بوی یک عشق واقعی را می‌دهد.
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
430
پسندها
837
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #106
تو همان شهزاده‌‌ی رویاهای منی!
می‌دانی؟ شب‌ها برای دیدنت زود‌تر به‌خواب می‌روم،
و صبح‌ها چه؟ صبح هم دیر‌تر چشمانم را بر روری زندگی می‌گشایم، تا قدری بیشتر کنارت بمانم.
تو همان هستی، که حتی در زمان ناراحتی هم وقتی تصویرت مقابلم مجسم می‌شود، لبخندی از ته دلم بر لبانم نقش می‌بندد.
آری، تو همان هستی که روزی از خدایم می‌خواستم،
همان که از نیمه‌ی گمشده، تبدیل به نیمه‌ی پیدای من شده،
همان که نبودش دریای دلم را به تلاطم در می‌آورد،
و تا کنارم قرار می‌گیری، گویی در کسری از ثانیه تمام آرامش دنیا در وجودم تزریق می‌شود، و من عاری از هر نوع غصه‌ای می‌شوم.
پس برای من بمان!
 
آخرین ویرایش
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
430
پسندها
837
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #107
رد پای
ترا نشانه گرفته
با هزار امید
قدم گذاشتم
جای قدم‌های تو!
فکر می‌کردم
پایان این‌‌رد پا
به‌تو ختم خواهد شد.
اما!
دوباره دچار یک خیال باطل شدم.
رد پایت را چنان به‌جا گذاشته بودی
تا هرگز برایت نرسم.
تا این‌که فهمیدم!
من این‌همه مدت فقط به‌دور خود می‌چرخیدم
و در اخیر دوباره از همان نقطه‌ای که آغاز کرده بودم می‌رسیدم.
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
430
پسندها
837
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #108
بال‌های شکسته‌ام را کول کرده،
به‌سوی دَرِ که
به تو ختم می‌شد اما آن‌ را
بسته‌ اند، می‌روم.
به‌ آن‌هایی که
پیوند مقدس‌مان را
گسسته
خواهم ثابت ساخت!
اگر با هزار دل‌شکستگی
رو‌به‌رو شوم
با‌ آن‌ هم قلب ترا جُسته
می‌آیم
و دوباره به‌ این‌‌دل
خسته طراوت می‌بخشم.
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
430
پسندها
837
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #109
من گم شده‌ام!
میان آن واژه‌های مهرانگیزی که در دل شب نثارم می‌کردی،
میان آن‌همه «دوستت دارم»‌های صبحگاهی،
میان بوسه‌های از راه دورت،
میان خیالاتی که هر دو، بی‌هیچ واهمه‌ای، کنار هم و فقط برای هم بودیم،
میان چشمانِ زلالت، که چون قلبت می‌درخشند...
و چقدر راضی‌ام از این‌که
میان این‌ها گم شده‌ام.
می‌دانی؟ اصلاً خیالِ گریز ندارم؛
چون عشقت، مرا در خود به فقدان رسانده است...
 
آخرین ویرایش
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
430
پسندها
837
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #110
زندگی رفته‌رفته به‌جایی رسید. آن‌جا که دیگر نه نیازی به همدمی هست و نه هم‌خانه‌ای، نه خیال پروازی هست و نه روحی سرشار از شورِ زیستن.
در این هیاهوی شهر چنانم گویا کسی مرا نمی‌بیند، یا هم هیچ‌کس به چشم من نمی‌آید؛
فقط خودم ماندم و خودم
فقط درد ماند و تنهایی
فقط آسمان بی‌ابر ماند و ابر‌های بی‌باران
فقط پاییز دلتنگ ماند، بی‌طراوت صبح‌گاهی
فقط گلزار خشکیده ماند، بی‌گل‌های خوش‌رنگ
و فقط سراب ماند و سراب.
نمی‌دانم، این‌جا همه‌چیز به پایان رسیده، یا من دیگر به فرجام جاده‌‌ای زندگی قدم گذاشته‌ام.
دیریست هیچ‌چیز در تنگنای زندگی برایم نوید بکر نمی‌بخشد، تا بر کوچه‌ای شورانگیز مستی‌ها گذر کنم و حبس شده‌ام میان همهمه‌ای پر فریاد خفته.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sharif

موضوعات مشابه

عقب
بالا