متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان قدر مطلق دیوانگان | تیام قربانی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع wild girl
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 10
  • بازدیدها 286
  • برچسب‌ها
    #طنز
  • کاربران تگ شده هیچ

wild girl

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
31
پسندها
173
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سن
16
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
قدر مطلق دیوانگان
نام نویسنده:
تیام قربانی
ژانر رمان:
#طنز #اجتماعی
کد رمان: 5628
ناظر: خانوم سین❀ حصار آبی

خلاصه رمان: فرمول قدر مطلق هر منفی رو مثبت می‌کنه، که گاهی این فرمول در زندگی‌هامون استفاده میشه. البته خارج از قاعده فرمول گاهی شرایط آدم‌های مثبت رو به یک شخصیت منفی تبدیل می‌کنه.
سرگذشت خنده دار و صد البته ماجرایی هشت نفر که یک و تنها هر کدوم با مشکلی سر و کله می‌زنند.
سرنوشت! تقدیر! قسمت! هرچی که اسمش رو بشه گذاشت زندگی اون‌ها رو بهم گره می‌زنه.
زندگی و داستانی سراسر پر از خنده و تجربه‌هایی سنگین، لحظاتی غمگین که سعی بر غلبه به روح اون‌ها داره، اما یه چیزی مانع میشه... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Mers~

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,692
پسندها
34,732
امتیازها
66,873
مدال‌ها
37
سن
18
  • مدیر
  • #2
تایید رمان.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mers~

wild girl

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
31
پسندها
173
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سن
16
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
برخلاف نظریاتی که بقیه میدن، بنده عقیده دارم که باید به غم، مشکلات، سختی‌ها و در نتیجه به همه چیز خندید!
مثلاً اگه دیدی یکی جلوی چشم‌هات داره پر پر میشه لبخند بزن، بعد هار هار به وضعیت اون طرف بخند تا بیان بگیرن ببرنت تیمارستان، بفهمی که نباید به نظریات و عقیده‌های بقیه گوش بدی. با تمام توان و تصمیم‌های خودت به زندگیت گند بزن... .
 

wild girl

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
31
پسندها
173
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سن
16
  • نویسنده موضوع
  • #4
به نام خداوند رنگین کمان
*نفس*
- اگه نزاری با شادمهر ازدواج کنم. همین الآن رگم رو می‌زنم! می‌دونی که جدی‌ام.
چرا عکس‌العملی نشون نمی‌دادن؟ یعنی می‌خواستن بذارن خودم رو بکشم؟ بابا چیزی در گوش مامان پچ‌پچ کرد مامان‌ هم سرش رو تکون داد و موشکافانه نگاهی بهم انداخت. ناامیدی توی چشم‌هاش بازی می‌کرد.
پشتش رو بهم کرد و رفت! یعنی چی؟ براشون مهم نیستم؟ بابا هم داشت می‌رفت که با جیغ گفتم:
- براتون مهم نیست الآن خودم رو بکشم؟ از اولم می‌دونستم شما خانواده واقعیم نیستین!
بابا برگشت و همون نگاه ناامیدی که مامان داشت رو بهم انداخت و گفت:
- مامانت رفته چاقو بیاره! اینی که دستت گرفتی قاشقه!
با این حرف بابا نگاهی به جسم توی دستم انداختم، راست می‌گفت، قاشق بود. دست‌هام رو به کمرم زدم و با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

wild girl

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
31
پسندها
173
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سن
16
  • نویسنده موضوع
  • #5
*آرامش*
پوزخند تلخی زدم و گفتم:
- واقعاً دیگه دوستم نداری؟
به چشم‌هام خیره شد و گفت:

- آرامش، ما به درد هم نمی‌خوریم به نظرم بهتره که تمومش کنیم.
دوباره سوالم رو تکرار کردم:
- واقعاً نه؟
سرم رو همزمان به سمت بالا تکون دادم که اون‌هم ابروهاش رو به سمت بالا تکون داد.

به زور جلوی خودم رو گرفته بودم که از خنده جِر وا جِر نشم.
- به کی بگم؟ چی دارم می‌گم، یعنی به کتفم. راستی یه سری خورده حساب داشتیم. پول اون‌ها رو بده هر قبرستونی که دلت خواست برو.
با چشم‌های وزغی بهم زل زد و گفت:
- یعنی نمی‌خوای اصرار کنی بمونم؟ این به کنار چه خورده حساب‌هایی؟
قیافه‌ام رو براش کَج و کوله کردم و گفتم:
- نه تنها نمی‌خوام بمونی، بلکه خواهشمندم یه جوری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

wild girl

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
31
پسندها
173
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سن
16
  • نویسنده موضوع
  • #6
*دلارام*
- خانوم دکتر هر وقت بهش میگم کارِت اشتباهه انجامش نده، باز انجامش میده. اصلاً انگار نه انگار هیچ از من و پدرش حساب نمی‌بره.
نگاهی به سیستم انداختم و گفتم:
- من یه ترم دامپزشکی خوندم، ولی اشکال نداره شاید بتونم به دخترتون و شما کمک کنم.
خودم با تجزیه و تحلیل حرفی که زدم چشم‌هام گرد شد که صدای داد خانومه بالا رفت.
- خانوم این چه طرز صحبت کردن با یه بیماره؟ یعنی می‌خواین بگین من و دخترم حیوونیم؟
با ترس گفتم:
- خانوم توروخدا یواش، دکتر این‌جا شرف نداره... چرا چرا! داره، من نگفتم شما حیوونین، بنده عرض کردم که... .
دوباره سیس گرفتم و با لبخند مسخره‌ای به افق زل زدم و گفتم:
- یه ترم بدون مشروطی دامپزشکی خوندم، شاید بتونم کمکتون بکنم.
دوباره صدای جیغ خانومه بلند شد، دخترشم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

wild girl

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
31
پسندها
173
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سن
16
  • نویسنده موضوع
  • #7
*ترانه*
پول‌های توی دستم رو شمردم و روبه اصغر کلانتر گرفتم و گفتم:
- ببین خیار! این‌هم از حسابمون، باز بیای دَم در برای ننه‌ام، ننه من غریبم بازی در بیاری همچین می‌زنمت جای اصغر کلانتر صدات بزنن اصغر عقیم فهمیدی؟
سرش رو تکون داد که با داد بلندی گفتم:
- خر فهم شدی؟
با تته پته گفت:
- آره بابا.
- خداروشکر خر فهم شدی، وگرنه سگ فهمت می‌کردم. بی ریخت!
اومد کفتری روی زمین بشینه که خشتکش جر خورد. سرم رو بالا گرفتن که نبینم و با اکراه گفتم:
- حداقل یه چیزی زیر این بی صحاب بپوش!
همون‌طور که پول‌ها رو می‌شمرد کمی خودش رو جمع و جور کرد و گفت:
- هوا گرمه!
آروم شیر آبی که کنارش ایستاده بودیم رو باز کردم، از سرما یخ زده بود. سرم رو تکون دادم و زیر لب گفتم:
- هوا گرمه دیگه! مثل اینه بگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

wild girl

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
31
پسندها
173
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سن
16
  • نویسنده موضوع
  • #8
به جایی تکیه دادم، که از داغی اون چیز، جیغ فرا بنفشی کشیدم و پریدم عقب. نگاهی به آشفته بازاری که درست کرده بودم انداختم. اون یه پارچ آبی که توی قابلمه ریخته بودم با محتویات قابلمه کامل روی گاز خالی شده بود و داشت عین آبشار پایین می‌ریخت.
لبخند هولی به بابا زدم و گفتم:
- حرکت رو داشتی ناموساً؟
با همون نگاه خمارش سرتا پام رو از نظر گذروند و گفت:
- پس بگم باقر وسیله‌ها رو بیاره!
- آره بگو بیاره، بی پدر مادر قهوه!
با همون صدای خمار اومد خودی نشون بده، که صداش مثل غار غار کلاغ شد:
- پدر سگ باز فحش... غ... غا... غار... .
این‌قدر بلند زیرخنده زدم و دهنم رو باز کردم که میشد از طریق
دهنم به تمام اعضای بدنم مشرف شد. روی زمین پهن شده بودم و به سمتش خیز گرفتم، آروم به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

wild girl

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
31
پسندها
173
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سن
16
  • نویسنده موضوع
  • #9
من پول ندارم تو چای نبات می‌خوری، تَرگل دوتا شلوار بیش‌تر نداره که یکیشم جر داد. اون‌وقت تو چای نبات بخور.
***
جوراب‌هام رو پوشیدم و موهام رو بستم. به دیوار تکیه دادم و دستم رو توی سوراخ جورابم فرو کردم. منتظر بودم مثلاً مامانم صدام بزنه چایی رو ببرم حناق کنن، طولی نکشید که صدای مامان اومد:
- ترانه چایی رو بیار.
با داد گفتم:
- اومدم... اومدم.
سینی چایی رو برداشتم و رفتم توی اتاقکی که حکم هال رو داشت. با دیدن دو سه تا هرکول و یه زن آنتیک پانتیک برگام ریخت. چایی رو گذاشتم وسط و گفتم:
- خوش اومدین.
زنِ: ممنون عزیزم، ترانه خانوم تویی؟
اشاره‌ای به ترگل کردم و با لودگی گفتم:
- نه اونه!
با تعجب به ترگل خیره شدن که زیر گریه زد. با جیغ جیغ گفت:
- آجی جیشم گرفت!
با دیدن قیافه‌اش هار هار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

wild girl

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
31
پسندها
173
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سن
16
  • نویسنده موضوع
  • #10
نمی‌دونستم چی بگم.
- میشه اول شما شروع کنی؟
کبری: خاک تو سرت دختره شفته!
بهرام: شما آشپزی بلدین؟
صداش که در اومد دو سه تا تَک خنده زدم، نشگون ریزی از خودم گرفتم تا نخندم و گفتم:
- در حد این‌که بتونم یه نیم‌روی شاهانه درست کنم، آره بلدم.
بهرام پکر شد و گفت:
- اشکال نداره.
بی حواس خم شدم و لپش رو کشیدم و گفتم:
- اوف یزیدتو... جنتلمن!
نیشش باز شد. که با دیدن نیشش دوباره از خنده و گریه عَر زدم. یا خدا دوتا دندون جلویی رو اصلاً نداشت.
***
*آریا*
همه توی سالن نشستیم و داریم به تلویزیون نگاه می‌کنیم. تلویزیون داره نشانه‌های عقب افتادگی و فلج مغزی رو نشون میده. باباهم هر پنج دقیقه یه بار، به طرفم برمی‌گرده و از زیر عینک نگاهم می‌کنه و یه چیزهایی یادداشت می‌کنه.
با زنگ خوردن گوشیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا